اخلاق، آزادی و عدالت در اندیشه امام خمینی(ره)

اخلاق و سیاست از دیدگاه امام خمینى(ره) چه تعریفی داشت؟

امام خمینى در یک تقسیم بندى، حکمت را به نظرى و عملى تقسیم مى کند، قسم اول از علوم سه گانه را جزء حکمت نظرى، و قسم دوم و سوم را جزء حکمت عملى قرار مى دهد.(8) ایشان در تقسیم بندى علوم به حکمت نظرى و عملى، مى نویسد: "براى انسان یک عقل نظرى است، که آن ادراک است و یک عقل عملى است که کارهاى معقوله را عملى مى کند، ولى ما مى گوئیم: در هر دوى اینها عمل لازم است و عقل نظرى به عقل عملى برمى گردد، چنانکه عقل عملى هم به عقل نظرى برمى گردد، و در نظرى هم که درک و علم است، عمل لازم است".(9)
و نهایتاً اینکه "... پس غایت هر دو عقل در آخر یکى شد ولو در آغاز از هم جدا بودند. ناگفته نماند: [که] کمال انسانى به عقل عملى است نه به عقل نظرى، چنانکه گفتیم: ممکن است انسان، برهان داشته باشد، ولى در مرتبه کفر و شرک باقى بماند، ولى عقل عملى همان ارجاع کثرت به وحدت عملاً و خارجاً است، لذا کمال انسان به عقل عملى اوست نه به عقل نظرى."(10) و در جاى دیگر مى گوید: "علوم مطلقاً عملى هستند حتى علوم معارف که یک نحوه عملى در آنها نیز هست."(11)
در تقسیم بندى فوق علم و عمل روابطى متقابل دارند، و هر کدام به دیگرى بازگشت مى کند، ولى در اندیشه امام خمینى عمل جایگاه برترى از نظر دارد، چرا که حوزه عقل عملى همان حوزه اجتهاد سیاسى است که از آن تعبیر به سیاست مُدُن (فقه سیاسى) شده است و "عقل عملى دانشى است که مؤدى به "حسن تدبیر" در زندگى سیاسى است... حسن تدبیر نوعى درست عمل کردن است از آن حیث که آدمى را به سوى هدفى رهنمون مى کند که عقل عملى به درستى دریافته است. به عبارت دیگر، حسن تدبیر رسیدن به نتیجه مطلوب سیاسى از راه درست است و این امر بیش از اجتهاد و شناخت نظرى نیازمند تجربه مستمر در فهم مصالح و طرق عملى تحقق آنها است."(12)
از دیدگاه امام، هدف علم اخلاق و هدف اخلاق از نظر اسلام، سعادت و کمال ابدى انسان؛ این یعنى تقرب به خداست و آنچه که موجب تضمین سعادت انسان در حیات ابدى مى شود، این است که انسان در حرکت خود از دنیا به آخرت با خود، قلب سلیم یا روح سالم ببرد. اخلاق نیز نقش تعیین کننده اى در سلامت روح و شاکله انسان دارد.
مسئله اخلاق و تهذیب نفس به قدرى مهم است که قرآن کریم تزکیه انسان ها را مهمترین هدف بعثت انبیا معرفى مى نماید: (سوره جمعه،2). امام خمینى درباره اهمیت اخلاق چنین مى فرماید: "اشتغال به تهذیب نفس و تصفیه اخلاق که فى الحقیقه خروج از تحت سلطه ابلیس و حکومت شیطان است از بزرگترین مهمات و اوجب واجبات عقلیه است".(13)

سیاست

حضرت امام(ره) از سیاست، تعریفى همه فهم و بسیار روان و ساده، و نه کلاسیک و آموزشى ارائه کرده است. ایشان این تعریف را در ضمن نقل خاطره اى به صورت زیر بیان کرده اند:
"آن مردک [یکى از مقامات دولتى ایران] وقتى که آمد [در زندان] پیش من گفت: "سیاست، عبارت از بد ذاتى، دروغ گویى و... خلاصه پدر سوختگى است و این را بگذارید براى ما!" راست هم مى گفت، اگر سیاست عبارت از اینهاست، مخصوص آنها مى باشد. اسلام که سیاست دارد، مسلمانان که داراى سیاست مى باشند، ائمه هدى(علیهم السلام) که ساسة العباد هستند، غیر این معنایى است که او مى گفت.(14)
بیان فوق آشکارا بر وجود دو نوع سیاست در این دیدگاه دلالت دارد: سیاست معمول در دنیاى حاضر که سیاست گذاران غیرمذهبى آن را طراحى و اجرا مى کنند و سیاستى برخاسته از متن دین که با عینیت هاى موجود در حوزه سیاست کنونى دنیا تفاوت ماهوى و صورى دارد. سیاست نوع اول را با استفاده از مبانى فکرى حضرت امام(ره) مى توان سیاست ضاله و سیاست دوم را سیاست عادله نامید. در جاى دیگرى نیز ایشان به سیاست عادله در بیان خود اشاره کرده و آن را پذیرفته اند: "اسلام براى اقامه حکومتى عدل گستر آمده است".(15)
چنان که از این کلام به دست مى آید، هدف دین بر پایى حکومتى است که هدفش تدوین و اعمال سیاستى در جهت اجراى عدالت است. به عبارت دیگر، هدف دین از این منظر ایجاد سیاست عادله است.
بدین ترتیب، سیاست ضاله در نگاه حضرت امام(ره) شیوه اداره بشرى جامعه است که از مکتب اسلام بر نخاسته باشد. در این سیاست که مورد قبول دین اسلام نیست، توجیه وسیله با هدف امرى طبیعى است و چون اهداف مطرح شده در این جا مبتنى بر مذهب نیستند، ابزارهاى دست یابى به آنها نیز اصولا با ابزارهاى مکتبى دست یابى به هدف، تفاوت ذاتى خواهند داشت. به همین دلیل است که حضرت امام(ره) این نوع سیاست را غیر از سیاستى دانسته اند که در اسلام موجود است و مسلمانان به آن معتقدند و به دست "ساسة العباد" اعمال شده است.
نکته مهمى که از بیان بالا استنباط مى شود آن است که براى دین و سیاست در این دیدگاه دو مبناى جداگانه تصویر نشده است، بلکه دین پایه قرار گرفته و سیاست در جوهر آن قرار داده شده و این دیدگاه، متفاوت از نظریه اى است که به سیاست، مبناى دنیوى مى دهد و براى سیاست پایه اى الهى قائل مى شود و حکومت دین بر سیاست حداقل از حیث نظرى را نتیجه مى گیرد و یا آن دو را جداى از یکدیگر تصور مى کند.
با این توصیف، سیاست مورد نظر حضرت امام آن نحو اداره انسان و جامعه انسانى است که با احکام اسلامى منافاتى نداشته باشد. عدم مغایرت این نوع مدیریت انسان و جامعه انسانى با قوانین اسلام حاکى از وجود عین آنها در آن مکتب یا حداقل تأیید آنها توسط دین اسلام است. حال با توجه به این تعریف از دین و سیاست باید دید در دنیاى مفهوم، رابطه این دو چگونه تصویر شده است.

ارتباط متقابل اخلاق و سیاست

از نظر امام خمینى، در اسلام اخلاق و سیاست به طور همزمان مورد توجه اند. از سویى براى عمل به قوانینى چون عدالت و رفع و دفع ظلم و جور، وجود مجرى و تشکیل حکومت ضرورى است و از سویى، دستگاه هاى حکومتى و مسؤولین موظف به مراعات اخلاق اسلامى هستند. این نکته با بحث تقدم اخلاق بر سیاست تا اندازه اى متفاوت مى گردد و علت تفاوت این مساله در مورد امام، دیدگاه و موضع خاص وى نسبت به سیاست است. به دلایل دیگر این امر در ادامه اشاره خواهد شد.
اندیشه هاى اخلاقى امام خمینى غالباً قبل از آغاز فعالیت هاى سیاسى امام و مقابله با رژیم نگاشته شده است و آثار سیاسى امام، همچون بحث ولایت فقیه به بعد از آن اختصاص دارد. از این رو، ارتباطى که امام میان دو مقوله اخلاق و سیاست برقرار نموده به دوره دوم تعلق دارد؛ چنان که امام در صفحات آغازین کتاب ولایت فقیه نیز، این اندیشه را در تضاد با جدایى اخلاقیات از سیاست دانسته است. از این رو، نمى توان اندیشه سیاسى امام را جداى از مباحث اخلاقى وى بررسى نمود.

1. عدالت و اخلاق

هدف اساسى از برقرارى حکومت، تحقق عدالت در جامعه است که در تشکیل حکومت و تعیین غایات آن و نیز در ویژگى هاى حاکم بر آن نقش تعیین کننده دارد. حکومت عادلانه نیز زمینه ساز حکومتى اخلاقى است. قبل از هرچیز لازم است که ببینیم امام از مفهوم عدالت چه برداشتى دارند، به این معنا که به لحاظ مفهومى عدالت را چگونه معنا مى کنند. امام، ارزش ها را به طور کلى، در یک تقسیم بندى، در دو گروه قرار مى دهند: ارزش هاى مادى و ارزش هاى معنوى. ارزش هاى مادى به مقتضاى زمان و شرایط اجتماعى دچار تغییر مى شوند، ولى ارزش هاى معنوى مشمول زمان و مکان نمى شوند و در شرایط تاریخى و اجتماعى مختلف زندگى بشر همواره غیرقابل تغییرند. امام عدالت را از جمله ارزش هاى معنوى دانسته و مى فرمایند:
»عدالت اجتماعى، حکومت عدل و رفتار عادلانه و بسط عدالت اجتماعى در بین ملت ها و امثال اینها، که درصدر اسلام یا قبل از اسلام، از آن وقتى که انبیاء مبعوث شدند، وجود داشته و قابل تغییر نیست، عدالت معنایى نیست که تغییر بکند، یک وقت صحیح و زمانى غیرصحیح باشد، [این ارزش ها] ارزش هاى همیشگى هستند که قبل از صنعتى شدن کشورها، ضمن و بعدا، در آن نیز وجود داشته و دارد. عدالت ارتباطى با این امور ندارد«.(16)
در واقع امام اجراى عدالت را در یک محیط اجتماعى و جامعه به عنوان یک اصل مى دانند که جزء قوانین زندگى اجتماعى محسوب مى شود و تازمانى که اجتماعى بشرى موجود باشد، همواره این اصل در آن، مورد توجه است: امام مى فرماید: »اجراى قوانین بر معیار قسط و عدل و جلوگیرى از حکومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى. . . و جلوگیرى از استعمار و استثمار و استعباد. . . و راه بردن جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف... چیزهایى نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگى اجتماعى کهنه شود. این دعوى به مثابه آن است که گفته شود: قواعد عقلى و ریاضى در قرن حاضر باید عوض شود و به جاى آن قواعد دیگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعى باید جارى شود و از ستم گرى و چپاول باید جلوگیرى شود، امروز چون قرن اتم است آن روش کهنه شده.(17) [است]«.
امام عدالت را از جمله هدف هاى مهم انبیاء ذکر مى کنند، آن هم از طریق ساختن حکومت و مى فرمایند: »مهم ترین وظیفه انبیا (ع) برقرارساختن یک نظام عادلانه اجتماعى از طریق اجراى قوانین و احکام است... هدف بعثت ها به طورکلى این است که مردمان براساس روابط اجتماعى عادلانه نظم و ترتیب پیدا کرده... و این با تشکیل حکومت و اجراى احکام امکان پذیر است، خواه نبى خود موفق به تشکیل حکومت شود؛ مانند رسول اکرم(ص) و خواه پیروانش پس از وى توفیق تشکیل حکومت و برقرارى نظام عادلانه اجتماعى را پیدا کنند«.(18)

2.آزادى و اخلاق

در زمینه آزادى و نقش آن در ارتباط با اخلاق، مطالب زیادى در آثار امام خمینى وجود دارد. از منظر ایشان، اساساً با تحقق آزادى و به ویژه آزادى هاى سیاسى در جامعه و فقدان نظام سیاسى استبدادى، اخلاق معنا و مفهوم مى یابد. در گستره و سپهر آزادى است که مى توان دریافت که جامعه از اخلاق بهره اى برده و یا عناصر اخلاقى از آن جامعه رخت بربسته و مفاسد و رذائل سر برآورده است.
به یک معنا، آزادى به گونه اى آشکار کننده و کاشف زوایاى مفاسد پنهانى و ضد اخلاقى است که در درون جامعه وجود داشته است و به دلیل غیبت آزادى و گستردگى دامنه استبداد، خودش را نشان نمى داده و حتى گمان مى شده است که جامعه کاملاً اخلاقى است و مردم از فضائل اخلاقى برخوردار و بهره مندند، غافل از این که نظام استبدادى و ذهنیت استبداد زده موجود در جامعه که باز هم بازتولید شده ساختار استبدادى است اجازه بروز و ظهور شخصیت واقعى جامعه را نمى داده است و هر چه بوده، تملق، دورویى، ریا، چاپلوسى، دروغ، تهمت و کج روى، و در یک کلام، سیطره رذائل و مفاسد اخلاقى بوده است و نه اخلاق و فضائل و ارزش هاى اخلاقى.
در چنین وضعیتى و در صورت تحقق آزادى، کارى که آزادى انجام مى دهد، صرفاً آشکار ساختن این گونه مفاسد و رذائل اخلاقى است و حداقل اینکه، جامعه و حاکمان را متوجه ساخته و احتمالاً به چاره جویى وادار مى سازد. آزادى در این صورت به مثابه روش و نورافکنى است که با ابزارى شدن خود و روشنایى بخشیدن به تاریک ترین لایه هاى اجتماع، مى تواند همه ابعاد و زوایاى جامعه را به ما نشان دهد و واقعیات موجود را بازتاب دهد.
در اینجا مى توان با کواکبى هم عقیده شد و استبداد و فقدان آزادى را مسؤول ضعف، انحطاط و فساد اخلاق در جامعه معرفى نمود. به نظر وى: استبداد در اکثر میل هاى طبیعى تصرف نموده اخلاق نیکو را ضعیف یا فاسد یا به کلى نابود مى سازد. استبداد باعث تغییرات و تأثیراتى در اخلاق آدمیان مى شود. از جمله اینکه بسیارى از نیکان، نخبگان و اندیشمندان را مجبور مى سازد تا سکوت پیشه کنند یا با ریا و نفاق خو گیرند که از صفات مذموم و ناپسند شمرده شده و غیر اخلاقى است. از سوى دیگر، به بدان یارى مى رساند، تا در کمال امنیت بسر برند. و حتى از عیب جویى و رسوایى نیز ایمن باشند؛ زیرا استبداد، پرده اى بر آن خواهد افکند که عبارت از ترس مردم از پاداش شهادت دادن و بیم از عاقبت افشاى اسرار و عیوب فاجران است.(19)
آزادى، شرایط و زمینه پرورش اخلاق را در جامعه فراهم مى آورد و اساساً پختگى فضایل اخلاقى و تحقق جامعه اخلاقى در گرو تجربه اندوختن آزادانه است. از این رو، آزادى نقشى با اهمیت در پیشرفت مادى و تعالى معنوى جامعه انسانى دارد و مهم ترین مصادیق آزادى در دنیاى کنونى، آزادى هاى سیاسى، همانند آزادى بیان، احزاب، اجتماعات، عقیده و تفکر و امثال اینها است، که در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز پذیرفته شده است. امام خمینى نقطه مقابل سعادت بشر را که سقوط و انحطاط است، نتیجه سلب آزادى از انسان و تسلیم شدن او در برابر سایر انسان ها مى داند.(20)

پی نوشت ها :

1. علیرضا صدرا، تعامل اخلاق و سیاست، ص15.
2. سید حسن اسلامى، امام، اخلاق، سیاست، ص 173 - 172.
3. امام، اخلاق، سیاست، ص208 - 207.
4. همان، ص 405.
5. ارسطو، سیاست، ص 286.
6. همان، ص 312.
7. همان، ص 179.
8. امام خمینى، تقریرات فلسفه، ج 3، ص 341.
9. همان.
10. همان، ص 354.
11. امام خمینى، شرح چهل حدیث، ص 527.
12. فیرحى، داود، امام خمینى: اجتهاد و سیاست، ص 305 - 304.
13. امام خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 68.
14. نامه اى از امام موسوى کاشف الغطا، ص 193 - 192 و نیز ص 8 - 7.
15. امام خمینى، شئون و اختیارات ولى فقیه (ترجمه ولایت فقیه از کتاب البیع)، ص 20.
16. صحیفه نور، ج10، ص 89.
17. صحیفه نور، ج 21، ص 178 - 177.
18. همان، ج1، ص 272.
19. سید عبدالرحمن کواکبى. طبیعت استبداد، ص 127.
20. صحیفه نور، ج 5، ص 388.  منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 280

/6262

کد خبر 296680

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین