۰ نفر
۱۸ تیر ۱۳۹۲ - ۱۳:۱۴

حداقل برای ما تهرانی ها ماه مبارک رمضان با نام «حاج آقا مجتبی»، پیوندی دیرینه و فراموش ناشدنی دارد؛ همان فقیه عارف و سالک واصلی که با همه سختی سی شبِ تمام برای ما سخن می گفت و می خواست همه ما را با معرفت به میهمانی خدا ببرد.

اما امسال نمی دانیم باید ماه رمضان را بدون او چگونه بگذرانیم؟
خدا می داند که از سیزدهم دی ماه1391 تاکنون چند نفر از من این سوال را پرسیده اند، ومن جز سکوت جوابی برای آنان و خود نداشته ام.اما وقتی موسسه شهر کتاب دعوت کرد تا در آستانه ماه خدا از خاطرات او بگویم، دیدم چاره ای نیست جز آنکه با یاد و خاطرات او دل خوش کنیم و به میهمانی سی روزه برویم؛ شاید باز هم بپذیرند!
برای مراسم رونمایی از کتاب خاطرات «حاج آقا مجتبی» چیزی نوشتم ودر جمع مشتاقان عرضه کردم.به لطف اصرار آنان تقدیم همه کسانی می کنم که هنوز در فراق « حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی» دلی غمبار و چشمانی اشکبار دارند؛ مانند خودش عرض می کنم که :«دوستان! جدّاً التماس دعا دارم».
متن زیر را عصر دوشنبه هفدهم تیر ماه 1392به یاد او ارائه کردم:
1- بازگویی و بازخوانی خاطرات زندگی کسانی که می‌توانند الگوی دیگران باشند، کاری بسیار ضروری و مؤثر است. تأثیر ارائه نمونه‌های عملی، نسبت به طرح مباحث نظری برای جلب توجه و تحریک مخاطبان، به سیر وسلوک، و برداشتن قدم‌های بلند معنوی، قابل مقایسه نیست. حتی اگر مخاطبان، مردان عرصه اندیشه و استدلال هم باشند، برای آنان نیز «دیدن»، و در مرحله بعد «شنیدن» و حتی «خواندن» نمونه‌های عملی بسیار تحریک‌کننده‌تر از نشستن و «اندیشیدن» و «استدلال» کردن است. فاصله این دو، فاصله «یافتن» و «بافتن» است. چه بسیار کسانی که بدون داشتن پشتوانه‌های فکری و نظری، تنها با دیدن یک مصداق عینی و عملی، ره صد ساله را یک ‌شبه پیموده‌اند. شاید یکی از رمزهای اصرار قرآن کریم به بازگویی تاریخ و توصیه اکید آن به بازخوانی قصص همین باشد.
2- ثبت خاطرات اسوه‌ها به دو شیوه ممکن است، البته هر شیوه‌ای را مزایایی است و خطراتی.
شیوه نخست آن است که خود آنان، داستان زندگی خویش را بازگو کنند. از موفقیت‌ها و کامیابی‌ها بگویند و از شکست‌ها و ناکامی‌ها. این شیوه ای است که اکنون مرسوم و رایج شده، و از آن جهت که به واقع نزدیک‌تر است، بهتر است. هر کس خود بهتر می‌داند که چه کرده و چه دیده است و چرا؟ ، واسطه‌‌ای در کار نیست و مخاطب از سرچشمه که معمولاً زلال‌تر و گواراتر است، سیراب می‌گردد. امّا مشکل آن است که اینان کم‌تر رضایت به این کار می‌دهند. آنان که اهل صدق و بشارتند، حداکثر به اشارت بسنده می‌کنند، و اگر هم غیر از این باشند که دیگر «اُسوه» نیستند و اعتمادی به گفته‌هایشان نیست. آنان‌که، همانند مُراد ما، به جایی رسیده‌اند و اسرار حق آموخته‌اند، مُهر کرده و دهان خویش دوخته‌اند. از خوفِ «تزکیه نفس» و یا هویدا کردن اسرار سخن نمی‌گویند.
شیوه دیگر هم آن است که حواریون و اصحاب، و حتی آنان که از روی اتفاق تک مواجهه‌ای با آنان داشته‌اند، شمّه‌ای واگویند از آن‌چه دیده‌اند. در اینجا دیگر از آن محظورات قبلی خبری نیست، و بیننده می‌تواند آنچه را از دیگران دیده‌ است، بی‌دغدغه بگوید، امّا در این طریقه نیز خطر منتفی نیست. مخاطب از یک‌سو نگران در غلتیدن راوی، در وادی دلدادگی و شیفتگی است. اگر هم مُرید نخواهد، از نمد مراد کلاهی برای خویش بسازد، احتمال آن کم نیست که در اثر عشق، جز خوبی لیلی نبیند و در دام گزافه‌گویی و تملق درافتد.
و از سوی دیگر مخاطب حق دارد نگران ناتوانی راوی از توصیف واقعیت و ادای حقِ حقیقت باشد. راوی، به اندازه فهم و معرفت خویش رفتار اسوه را می‌فهمد و تفسیر می‌کند، او برداشت خودش را از حادثه بازگو می‌کند، و این چقدر می‌تواند فاصله داشته باشد با «حاقِّ واقع»!
اشاره به همین دو خطر متعارف است؛ فرموده امیرمومنان، علی علیه‌الصلواه‌ و السلام ، آنجا که فرمود: ستودن بیش از استحقاق ، تملّق است و کمتر از استحقاق ، ناتوانى در گفتار است یا رشک‏بردن؛« الثَّناءُ بِاکْثَرَ مِنَ الْاسْتِحْقاقِ مَلَقٌ وَالتَّقْصیرُ عَنِ الْاسْتِحْقاقِ عَیٌّ اوْ حَسَدٌ » (نهج‌البلاغه، حکمت 347)
3- من بارها و بارها مترصّد فرصتی بودم که فراز و نشیب زندگی حضرت استاد به رشته تحریر درآید. نمی‌دانم چندبار، امّا به کرّات و دفعات از ایشان خواهش کردم که این تمنّا را اجابت فرماید. هربار به بیانی و استدلالی گفتم که در این کار چه خیر کثیری نهفته است. امّا او نیز همیشه عذر می‌آورد که «آنچه شما می‌گویید، درست است. امّا زندگی من چیزی ندارد که گفتنی باشد و به درد کسی بخورد» و می افزود که« شما خطای در تطبیق بر مصداق کرده اید»!
در پس این فروتنی که از اعماق جانش صورت می‌گرفت، صدالبته ردّ پای شهرت گریزی و هراس از خودستایی نیز آشکارا دیده می‌شد؛ چنانکه یک بار به این هم اشاره کرد.
امّا با این همه من دست‌ بردار نبودم. تکرار و اصرار من سرانجام به نتیجه رسید، و یک‌بار موافقت فرمودند؛ «البته مشروط بر اینکه تا زنده هستم، بازگو نشود».خیلی شاداب و مسرور شدم. با خود فکر می‌کردم که تابوی یک محال عادی را شکسته‌ام، و به نسل‌های بعدی خدمتی کرده‌ام، یگانه و جانانه.
جلسه بعد در محضرشان بودم، امّا، بار دیگر استنکاف کردند. به کنایه پرسیدم: باز هم استخاره فرموده اید؟
گفتند: «نه! امّا فکر کردم، دیدم با علاقه و اشتیاقی که شما به این کار دارید، و با شرطی که من گذاشته‌ام، نتیجه این می‌شود که شما دعا کنید من زودتر بمیرم تا این‌ها منتشر شود!
این مزاح با تبسم و لطافتی همراه بود که هنوز هم شیرینی آن را فراموش نکرده‌ام. دیگر نمی‌دانستم چه بگویم و چگونه اصرار کنم!
این‌چنین بود که ما و شما از «خاطرات حاج آقا مجتبی» به روایت خودش برای اَبد محروم ماندیم و نمی‌دانم که این محرومیت تا چه اندازه جان‌سوز و زیان‌بار است. بارها از دو لب مبارکش شنیدم که دست بر سینه‌اش می‌گذاشت و می‌فرمود: «چیزهایی در اینجا هست که باید با من به خاک برود».
4- به رغم شرح تأسف‌باری که از محرومیت اَبدی از «خاطرات حاج‌آقا مجتبی» به روایت خودش، داده شد، دو نقطه از نور امید هنوز در جان من و دیگر مشتاقان آن بزرگوارِ سفرکرده‌‌ به حق پیوسته، سوسو می‌زند، و می‌توانند مشتی باشد از خروار، و نمی‌ از یَم؛
یکی مواردی است که بسان دُرّهایی از هم گسسته، هریک به مناسبتی، اکثراً ناخواسته و از سرناچاری، گفته یا دیده می‌شد. او خوب می‌دانست که من شکارچی دلباخته این لحظه‌ها هستم. برای همین، تا به خود می‌آمد، مهربانانه، و گاه ملتمسانه،( آری،واقعاً ملتمسانه!) رو به من می‌کرد و می‌گفت: «تو را به خدا، این‌ها را ننویسی».
برخی مواقع هم آشکارا نهی می‌کرد و حکم می‌داد که همین‌جا دفنش کن و برو! من هیچ‌گاه نخواستم و نتوانستم از خواسته‌اش سرپیچی نمایم؛ چه برسد به آنجا که حکم می‌کرد.
اما ای‌کاش به این ضعف حافظه مبتلا نبودم، و یا حداقل به این وسوسه و وسواس در نقل از او گرفتار نمی شدم تا امروز بتوانم شما را از جرعه‌های بیشتری سیراب کنم.
با این حال، به لطف خدا موارد بسیاری در این سال‌های دراز پیش آمد که از حُسن اتفاق و در اثر گفتگو فراموش می‌کرد تا مرا از نوشتن آنچه گفته بود، باز بدارد. و من بلافاصله پس از خروج از محضرشان، با دقت تمام و محافظت تام آن‌ها را می‌نوشتم. خدا کند فرصتی و توفیقی برای تنظیم و نشر آن پدید آید.
دیگر نقطه امید، چنان‌که گفته شد، خاطراتی است که دیگران از استاد به یادگار دارند؛ چه آنان که توفیق رفیق راهشان بوده و ایام خوشی را در محضر او گذرانده‌اند، و چه آنانکه ،اگر نه همیشه، که گهگاه و به بهانه‌ای به حضورش رسیده‌اند.
کتاب خاطرات «حاج‌آقا مجتبی» که اکنون در دسترس مشتاقان است، از همین قسم است؛ گوشه‌هایی و نمونه‌هایی از آنچه کسانی دیده‌اند و گفته‌اند. این کتاب، البته با شتاب، آن هم شتاب فراوان فراهم آمد تا بتواند در اربعین آن‌که در اربعین رفت، شاهد بازاری شود. به همین دلیل تنها از آنان که در آن روزهایِ پر دردِ فراق در دسترس بودند، و می‌توانستند به گفتگو بنشینند، بهره‌ای برده شد، و احیاناً در اندک مواردی نیازمند تصحیح و یا تکمیل است.
5- همین‌جا باید فروتنانه دست تمنا به سوی همه کسانی دراز کنم که در بیش از نیم قرن عمر تعلیم و تربیت استاد، نکته‌ای از او در خاطر دارند، و می‌توانند با واگویه‌های خویش روزنه‌ای دیگر به سوی شخصیت آن عالم عامل ربانی؛ بگشایند.
استدعا می‌کنم آنچه خود دیده‌اند را با دقت کامل، شفاهاً یا کتباً، بازگو کرده و از جمله، از طریق پایگاه اطلاع‌ رسانی مؤسسه مصابیح‌ الهدی، به یادگار بگذارند.

 

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 302764

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 11 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • دکتر IR ۰۵:۲۹ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۹
    3 0
    مرا دردی است...