اینکه 20 سال پیش برخی از معضلات اجتماعی و مشکلات شهری طوری بیان شده که انگار همین امروز منتشرشده، یعنی یا یک جای کار مملکت لنگ می​زند یا گل​آقای عزیز پیشگو بوده است.

غزلواره!

روبه‌رویت ناهار خواهم خورد
نان و آب دوغ خیار خواهم خورد
تا کباب حمایتت برسد
سنگکِ انتظار خواهم خورد
گر بمالد کسی سرم شیره
شیره را با تغار خواهم خورد
بنده فردا دوباره در «واحد»
چون همیشه فشار خواهم خورد
بهر درمان سرفه شعرم
شلغمِ انتحار خواهم خورد
آخرش بعد از این همه خوردن
من دوباره ناهار خواهم خورد

***

گزندگان!

شعری از شادروان «ابوالقاسم حالت»


تنها نه مار و عقرب جرار می‌گزد
بس آدمی که سخت‌تر از مار می‌گزد
روزی هزار مشتری ساده‌لوح را
با حقه، کاسبِ تهِ بازار می‌گزد
بس ظالم قوی که گروهی ضعیف‌ را
صد بار سخت‌تر ز سگ‌ هار می‌گزد
هر کس که ورشکست و بدهکار گشته است
او را مدام نیش طلبکار می‌گزد
آن نوکر فلک زده تیره بخت را
ارباب دل سیاه جفاکار می‌گزد
مسکین زار را که به دنبال مسکن است
آن کهنه مرد رند زمینخوار می‌گزد
آن را که اوفتاده پی خانه ساختن
بنا و سرمهندس و معمار می‌گزد
بس آدمی که گر نگری در نهاد او
بینی گزنده‌ای است که بسیار می‌گزد

***

ماجرای صف!

ای آن‌که گشته‌ای همه جا پا به پای صف
نالان مشو که معجزه باشد شفای صف
دانی که دردمان، همه بیکاری است و بس
کی درد ما علاج شود با دوای صف؟
روزی اگرچه از صف «واحد» گریختم
اما شدم به نوع دگر مبتلای صف
بهر خرید پشمک و کشک و زرشک و دوغ
گردید جای من، همه در انتهای صف
هرکس ز ره رسید، نگاهی به صف نمود
آن‌گه چپید با کلکی لابه‌لای صف
آن کرد اعتراض که این‌جا، نه جای توست
این شد بُراق، دید چو این ماجرای صف
مشتی حواله کرد یک سوی دیگری
گردید لیک صورت مخلص، فدای صف
گویی پرید برق سه‌فازی ز کله‌ام
بر جان من نشست بدین‌سان بلای صف
گفتم به خود اگر که صف این است، بهتر است
راهی شوم به جانب منزل، به جای صف!

***

یک قاز!

قدم مزن به خیابان، چنین به نخوت و ناز
که هست در سر راه تو بس نشیب و فراز
به چشم باز گذر کن ز را خود که زمین
به زیر پای تو ناگه‌ دهان نماید باز
چه چاله‌ها که به راه تو کنده گشته مدام
به دست پر هنر «آب» و «برق» و «مترو» و «گاز»!
ز یکطرف به خیابان چو شد تمام، اسفالت
ز سمت دیگر آن، کندنش شود آغاز
ز چاله چوله چو آید به پیچ و تاب، تنت
گمان برند ترقص کنی به نغمه‌ جاز
برای آن‌که شوی کله‌پا ز چاله به چاه
کلنگ و بیل به تخریب، گشته‌اند انباز
چه گشت حاصلت از مالیات و خودیاری
جز آن‌که بهر تو کندند چاه و دست‌انداز
به وعده‌ای که وفا شد روا بود احسنت
وگرنه قیمت صدتای آن بود یک قاز!

 

 

 

 

چهار قطعه شعر از شماره 125 گل آقا. بهار 1372

6060

کد خبر 303550

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 12 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • تاج IR ۲۲:۵۰ - ۱۳۹۲/۰۴/۲۳
    27 0
    خدا تو رو رحمتت كنه ، انشالله.