حسین عیدیزاده: هیچ نویسنده دیگری نمیتواند در ادبیات جنایی این میزان خشونت و وحشیگری وارد کند. این جمله را آیروین والاس، نویسنده مطرح درباره ریموند چندلر (23 ژوئیه 1888 - 26 مارس 1959) گفته است. اما کارنامه ادبی چندلر خیلی سازمانیافته شکل نگرفت، او اصلا قصد نویسنده شدن نداشت، چه برسد به نویسنده آثار کارآگاهی شدن! او در یک شرکت نفتی مدیر اجرایی بود و یک شب پس از خواندن داستانی کارآگاهی به این نتیجه رسید که خودش بهتر از نویسنده میتواند داستان بگوید و آن شب را نخوابید و اولین داستانش را نوشت.
به همین سادگی و اتفاقی چندلر به یکی از مهمترینهای ادبیات کارآگاهی و نوآر (به معنای سیاه) بدل شد و اگر آن شب بیخوابی به سرش نزده بود شاید هرگز نام «فیلیپ مارلو» (کارآگاهی به شهرت و اهمیت شرلوک هلمز) به گوش هیچ ادبیات دوستی نمیرسید. چندلر در سال 1939 اولین رمانش با محوریت شخصیت فیلیپ مارلو یعنی «خواب بزرگ» را نوشت. این رمان تا مدتها محبوبترین رمان چندلر بود چون «آرزویم نوشتن یک داستان معمایی بدون یک جمله توضیح و تفسیر در انتها بود. در «خواب بزرگ» تقریبا به این هدف رسیدم.»
درباره اهمیت چندلر کتابهای بسیاری نوشته شده، اینکه او جریانی متفاوت در ادبیات کارآگاهی وارد کرد، اینکه داستانهای او خشونت را به شکل عیان تصویر میکردند، اینکه از پایانبندیهای رایج فاصله میگرفت، اینکه جملات کوتاه و سرشار از محاورهاش تا مدتها در ذهن خواننده باقی میماند و اینکه در دنیای او که خلاصه در خیابانهای تاریک خلوت، صدای شلیک گلوله، نور چراغهای جلو ماشین، زنان خانهخرابکن و مردان سادهدلِ فریبخورده است هیچکس رستگار نمیشود و یا اگر بشود بهایی گزاف باید برای آن پرداخت کند.
تقریبا در هر صفحه از داستانهای چندلر عبارتی هست که یک شاعر ممکن است به آن حسودی کند: «پیرمردانی با چهرهای یادآور نبردی مغلوب» یا «سطحی مواج، تقریبا بیصدا، چون فکری که تلاش میکند روی لبه آگاهی شکل بگیرد».
هر شخصیتی که وارد دنیای چندلر میشود به شکلی فراموشنشدنی توصیف میشود. پلیس فاسد چنین توصیف شده: «هیبتی شکفتهشده و دویست پوندی با دندانهای خردهشده و صدای زیر جارچی سیرک...از آن پلیسهایی که شبها به جای دعا چاقوی ضامندارش را برق میاندازد...»
چندلر در دنیای ادبیات کارآگاهی بارقهای از زندگی دمیده است. به گفته خودش «سعی کردم قتل را از طبقه مرفه، تعطیلات آخر هفته و مهمانیهایش و باغهای زیبا جدا کنم و آن را به سوی آدمهایی بکشانم که واقعا در این کار استاد هستند.» محیط موردعلاقه او دنیای زیرزمینی لسآنجلس و حومه کالیفرنیاست. آدمهای داستانهای او واقعی هستند؛ اندکی از آنها راستگو هستند، اغلب آنها خرده شیشه دارند، بیرحماند، منحرفند، برخیشان هم در عین بدی خوبیهایی دارند.
گفتن ندارد که داستانهای چندلر خیلی زود نظر استودیوهای هالیوود را به خود جلب کردند و چندتا از بهترین فیلمهای کلاسیک تاریخ سینما و نوآر براساس رمانهای او ساخته شدند؛ «خواب بزرگ» را هوارد هواکس براساس فیلمنامه ویلیام فاکنر ساخت، «غرامت مضاعف» یکی از قلههای سینمای نوآر را بیلی وایلدر و «خداحافظی طولانی» را هم که از متفاوتترین فیلمهای کارآگاهی است رابرت آلتمن ساخت.
«بانو در دریاچه» ساخته رابرت مونتگمری که داستانش به تمامی از نقطه دید کارآگاه مارلو روایت میشود و دوربین آن تقریبا در تمامی فیلم سوبژکیتو است هم براساس رمانی از چندلر ساخته شده و نوآوریهای او در رماننویسی در سینما هم ردی از خود به جای گذاشت.
از طرفی خود چندلر جذب هالیوود و دو بار هم نامزد اسکار شد و فیلمنامه «بیگانگان در ترن» را براساس رمانی از پاتریشیا هایاسمیت برای آلفردهیچکاک نوشت. اما با اینکه در هالیوود شهرت بسیار داشت اما هرگز مثل یک ستاره زندگی نکرد. واقعیت زندگی روزمره چندلر جدا از عجایب و غرایب دنیای داستانهایش است. دوستان صمیمی او آدمهای معمولی هستند؛ او از جماعت هالیوود گریزان است. به گفته خودش «بازیگران را دوست ندارم.» او همچنین از دائمالخمرها، بازی بریج و گلف هم متنفر است. برعکس دوست دارد چای بنوشد، سفر برود، موسیقی گوش دهد، کتاب بخواند، قدم بزند و با گربه 9 کیلویی ایرانیاش بازی کند.
درباره چندلر بیشتر از اینها میشود نوشت اما بهتر آن است که جای خواندن درباره او، نوشتههایش را خواند. «خواهر کوچیکه» را اسماعیل فصیح، «خواب گران» (خواب بزرگ) را قاسم هاشمینژاد، «خداحافظی طولانی» را فتحالله جعفری جوزانی، «حقالسکوت» را احسان نوروزی و «بانوی دریاچه» را کاوه میرعباسی به فارسی ترجمه کردهاند.
اگر خواندن داستانی از چندلر را شروع کنید، نمیتوانید کتاب را تا به صفحه آخر نرسیدهاید پایین بگذارید، چون به قول خودش: «شاید حق با سامرست موام باشد که همه شیفته داستانهای معمایی هستند چون قتل تنها جرم بازگشتناپذیر دنیاست. جواهر سرقتی را میتوانید برگدانید، اما جان انسان مرده را نه!»
57241
نظر شما