روایت مرموز نویسنده​ای که ناخدای کشتی شد

مهر گزارش داد: رمان «مرز سایه» نوشته جوزف کنراد با ترجمه سهیل سمّی توسط انتشارات ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شد.

این کتاب به عنوان صد و هفدهمین کتاب از مجموعه ادبیات جهان و سومین عنوان شاهکارهای رمان کوتاه انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است. «مرز سایه» اثر دیگری از جوزف کنراد است که در کنار «کاکاسیاه کشتی نارسیسوس» و «طوفان دریا» دو کتاب دیگر این نویسنده قرار می‌گیرد که سهیل سمی آ‌ن‌ها را ترجمه کرده است و همگی دارای داستان‌هایی با زمینه کشتی و مسافرت دریایی هستند.

گفته شده است، دستمایه رمان «مرز سایه»، تجربه شخصی کنراد بوده است. گویا این نویسنده دوره‌ای از زندگی‌اش را عمدتا بر پهنه دریا گذرانده است و ناگهان بدون هیچ دلیل مشخصی، کار خوب خود را رها می‌کند و حتی بعد از مدتی دچار تشویش و بی‌تابی عصبی می‌شود. در همین احوال بوده که به شکلی ناگهانی، پیشنهاد فرماندهی کشتی اوتاگو به او ارائه می‌شود. کنراد این پیشنهاد وسوسه‌انگیز را می‌پذیرد چون از این طریق می‌توانسته در جوانی، برای نخستین بار ناخدا یکم کشتی باشد؛ مقامی که معمولا به افسران جوان پیشنهاد نمی‌شده است.

در تمام آثار کنراد، یک شخصیت مرموز وجود دارد و نمود این شخصیت در بعضی از آثار او، که جزو بهترین کارهایش هستند، به مراتب بیشتر از آثار دیگر و اغلب پرحجم‌تر است. این شخصیت از بعضی جهات منحصر به فرد است، چون نام و کالبد مشخصی ندارد، بیش‌تر نوعی پدیده است تا شخصیتی داستانی با نام و خصلت‌های مشخص: تاریکی. در آثار برجسته کنراد، تاریکی حضوری همیشگی و کاملا نمادین دارد؛ از رمان «دل تاریکی» گرفته تا «نوسترومو»، «طوفان» و «مامور سری». تاریکی مثل حجمی غلیظ و متراکم و هوشمند است که سیلان پیدا می‌کند و به تدریج دل و روح و ذهن و اندیشه مردان کنراد را اشغال می‌کند.

جوزف کنراد نویسنده‌ای اخلاق‌گراست و نمادهای اخلاقی گاه در آثارش نمودی بیش از حد آشکار دارد. تاریکی اغواگر و وسوسه‌کننده است، اما همیشه انسان را به دل نیستی سوق می‌دهد؛ مرگی نمادین که همیشه به معنای پرت شدن به دل جهانی کور و عاری از ارزش است. ناخدای رمان «مرز سایه»‌ در شرایطی کاملا خوب،‌ دل از کار و همکارانش و زندگی اجتماعی می‌کند و گوشه انزوا را برمی‌گزیند و تا مرز فروپاشی عصبی و فرو افتادن به دل سایه‌ها پیش می‌رود، اما به ترغیب دوستی دنیادیده، کار جدیدی برمی‌گزیند تا از دل تیرگی مرگ خارج شود.

در بخشی از رمان «مرز سایه» آمده است که در زندگی یک خط سایه وجود دارد، مرزی که هشدار می‌دهد با گذر از آن، از حیطه خامی و جوانی گذشته‌اید. و گذر از این مرز،‌ با آزمونی بسیار دشوار و شاق تحقق می‌یابد. این شاید همان چیزی باشد که بعضی از روان‌شناسان از آن با عنوان بحران روحی میانسالی یاد می‌کنند. مرز سایه، مرز گذشتن از حیطه اعتماد به نفس ناپخته و خام جوانی و توهم ساده‌لوحانه چیرگی بر خود و تقدیر به عرصه شناخت خود و ضعف‌های خود، و در نتیجه رسیدن به قدرت و تسلط بر نفس است.

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

آقای برنز، که هنوز با آن عزم راسخ و نهان به تختش چسبیده بود، حالا در مورد خیلی چیزها غرولند می‌کرد. گفتگوهای ما گفتگوهایی کوتاه و پنج‌دقیقه‌ای بودند، اما مرتب تکرار می‌شدند. مرتب پی آتش به زیر عرشه می‌رفتم، اما در آن زمان زیاد پیپ نمی‌کشیدم. پیپم مدام خاموش می‌شد؛ چون راستش، ذهنم آن‌قدر آرامش نداشت که بتوانم درست و حسابی پیپ بکشم. روی عرشه، در طول بیست و چهار ساعت شبانه‌روز به کرّات کبریت روشن می‌کردم و کبریت آن‌قدر در دستم می‌‌ماند که عاقبت انگشتانم می‌سوخت. و تمام مدت، آقای برنز از لای در، هر بار و هر بار، من را می‌دید که پایین می‌آمدم و دوباره بالا می‌رفتم.

زانوانش را زیر چانه‌اش جمع می‌کرد و چشمانش را با آن ته‌رنگ سبز به نوک زانوانش می‌دوخت، و در آن لحظات طرح پیکرش واقعا عجیب و غریب می‌شد. با این حال، هر از گاه مجبور بودم با او حرف بزنم، و او یک روز گلایه کرد که کشتی خیلی ساکت است. گفت ساعت‌ها و ساعت‌ها آن‌جا دراز می‌کشد، و عاقبت احساس می‌کند که نمی‌داند با خودش چه باید بکند.

«وقتی رنسم توی آشپزخونشه، همه جا این‌قدر ساکت می‌شه که آدم فکر می‌کنه همه آدمای کشتی مُردن. تنها صدایی که گاهی می‌شنوم، صدای شماست، قربان، و این کافی نیست تا منو خوشحال کنه و سر حال بیاره. سر ملوانا چی اومده؟ یعنی یه نفر نیست که یه آوازی بخونه؟» گفتم: «حتی یه نفرم نیست، آقای برنز. روی عرشه هیچ‌کس نفس اضافه نداره که آواز بخونه. و خودت می‌دونی گاهی حتی سه نفر هم در خدمت ندارم که کاری انجام بدن.»

سریع، اما بدون ترس پرسید: «هنوز کسی نمرده، قربان؟»

«نه».

آقای برنز با تاکید گفت: «این‌طوری نمی‌شه. نباید بهش اجازه بدیم. اگه روی یکی مسلط بشه، اون‌وقت روی همه نفوذ پیدا می‌کنه.»

با شنیدن این حرف با خشم فریاد زدم. به گمانم در نتیجه شنیدن این حرف‌های عذاب‌آور حتی فریاد زدم. در ذهنم کشتی‌ای را می‌دیدم که در فضایی آرام و نسیمی ملایم بر سطح دریا شناور مانده، و همه خدمه‌اش بر روی عرشه به تدریج در حال مردنند. بارها چنین اتفاقاتی رخ داده بود. آقای برنز با شنیدن فریاد من، ناگهان غرق در سکوتی اسرارآمیز شد....

این کتاب با 136 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 5 هزار تومان منتشر شده است.

 

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 304270

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 8 =