سلسله آل رشید در حائل
شمال جزیره العرب، حد فاصل غربیترین نقطه در خیبر و تیماء تا شرقیترین آن ها حوالی احساء و قطیف، شامل دو دولت محلیِ مهم در قرن سیزدهم هجری است. در بخش شرقی؛ یعنی منطقه نجد، دولت سعودی اول و در منطقه غربی آن تا نزدیکی تیماء، منطقه جبل با دولت آل رشید است. این دو منطقه، حد فاصل عراق تا حجاز است و کسی که بخواهد از عراق راهی حجاز شود، می تواند از راه جبل یا راه نجد به منطقه حجاز برود. در منابع سفرنام های ما بیشتر نام راه جبل به می ان آمده، اما پیش از آن راه نجد شهرت بیشتری داشته؛ راهی که به دلایل مذهبی یعنی تسلط و هابیان به تدریج منسوخ شد.
اما راه جبل، راهی بود که عراق را به حجاز متصل می کرد و در تمام دوره قاجاری مورد استفاده حجاج ایرانی بوده و پس از یک دوره توقف دوباره در قرن سیزدهم هجری، استفاده از آن، رواج بیشتری یافت.
با گذشت چندین دهه، دشواری های این راه به حدی زیاد شد که هر از چندی صدای اعتراض حجاج و علمای نجف بر میخاست و کارپردازخانه ایران در بغداد مجبور میشد رفتن حجاج را متوقف کند و اجازه ندهد آنان از راه جبل عازم حج شوند. این دشواری ها به قبایل میان راه بر میگشت که از این مسیر برای گرفتن مالیاتِ راه استفاده کرده وگاه به دلیل تأخیر در رسیدن آن، یا بر اثر اختلافات میان خود، دست به غارت و چپاول اموال حجاج میزدند.
با قدرت یافتن آل رشید در منطقه جبل، سلسل های محلی که منطقه وسیعی را در حاشیه شمالی نجد تحت سلطه خود داشت، اوضاع تا حدی به کنتر در آمد. این دولت با استقرار در شهرک یا روستای بزرگی که جبل شمر نامیده میشد، بر آن نواحی تسلط یافت و عرب¬ های بادیه ها را زیر سلطه خود گرفت.
سلسله یاد شده برای مدت طولانی در این ناحیه مستقر بود، هرچند رقبایی هم داشت که مهمترین آن¬ ها آل سعود در نجد بودند. روابط آن¬ ها از جنگ تا صالح در نیمه دوم قرن سیزدهم و اوایل قرن چ هاردهم یکسره ادامه داشت؛ برای نمونه در سال 1890 / 1307 ق. آل رشید توانستند ریاض را به اشغال خود درآورده و آنان را از این ناحیه بیرون کنند و به سمت سواحل خلیج فارس برانند. در مقابل، پس از پیروزی آل سعود. آنان به ناحیه حائل یورش برده و بساط آل¬رشید را برچیدند و سبب پراکندگی قبایل آنان در عراق و نقاط دیگر شدند.
حاکمان آل رشید عبارت بودند از : عبدالله بن رشید (۱۸۴۸ ـ ۱۸۳۶/ ۱۲51-۱۲64)، طلال¬بن عبدالله (۱۸۶۸ ـ ۱۸۴۸ / ۱۲64- ۱۲۸۴)، متعب بن عبدالله (۱۸۶۹ ـ ۱۸۶۸ / ۱۲۸۵- ۱۲۸۴)، بندر بن طلال (۱۸۶۹/ ۱۲۸۵)، محمد بن عبدالله (۱۸۹۸ ـ ۱۸۶۹/ ۱۳۱۵- ۱۲۸۵)، عبدالعزیز بن متعب (۱۹۰۶ـ ۱۸۹۸ / ۱۳۲۴ـ ۱۳۱۵)، متعب بن عبدالعزیز (۱۹۰۷ ـ ۱۹۰۶ / ۱۳۲۶ - ۱۳۲۴)، سلطان بن حمود (۱۹۱۰ ـ ۱۹۰۸ / ۱۳۲۸ - ۱۳۲۶)، سعود بن حمود (۱۹۱۰ ـ ۱۹۰۸)، سعود بن عبدالعزیز (۱۹۲۰ ـ ۱۹۱۰ / ۱۳۳۸ - ۱۳۲۸)، عبدالله بن متعب (۱۹۲۱ ـ ۱۹۲۰) و محمد بن طلال (۱۹۲۱/ ۱۳۳۹). یک تاریخ مختصر از آنان را می تواند در http://en.wikipedia.org/wiki/Al_Rashid مشاهده کرد. برای اطلاعات مفصلتر در باره این خانواده بنگرید: السیاسه فی واحه عربیه، اماره آل الرشید، مضاوی الرشید، بیروت، دارالساقی 1998؛ إماره آل الرشید فی حائل، محمد الزعایر، بیسان، 1997؛ نشأه إماره آل الرشید، عبدالله الصالح العثیمین، ریاض، 1981
این سلسله از رقبای آل سعود در نجد بودند. محمد بن رشید که طی سال های ۱۲۸۹ تا ۱۳۱۵ حکومت را در دست داشت، پس از مرگ فیصل بن ترکی در سال ۱۲۸۲ق. و با استفاده از اختلافی که می ان فرزندانش روی داد، توانست نجد را نیز به منطقه تحت سلطه خود بیفزاید و بدین ترتیب بر منطقه بزرگی؛ حد فاصل تیماء تا سواحل خلیج فارس حکومت کند. در باره وی گفته شده است که عربی و فارسی و عثمانی را به یک اندازه تکلّم می کرد. [الرحاله الاروبیون «منطقه حائل» ج 1، ص 296]
گفتنی است آل رشید سنی بودند و بیشتر با عثمانی ها دمخور بوده و به دلیل ارتباطاتی که با عراق داشتند چندان متعصب نبودند.
این سلسله با مرکزیت حائل یا همان شهر جبل، در مسیر راه زیارتی مکه بودند و از این جهت بخش مهمی از درآمد آنان از راه خاوه یا مالیاتی بود که از حجاج دریافت میکردند. [بنگرید: نشأه إماره آل الرشید، ص 75] به علاوه، بسیاری از اعراب آن نواحی در حکم شتردار و راهنما و خدمتگزار مشغول کار شده و پولی از این راه دریافت میکردند. بدین ترتیب طی این دو قرن، حجاج ایرانی منبع درآمد مهمی برای اعراب این نواحی بودند. کافی بود در پرداخت این مالیات کوتاهی شود، آن وقت قبایل آن نواحی تحریک شده، به کاروان حجاج هجوم آورده و با دزدی و غارت که عادت دیرینشان بود، زندگی خویش را تأمین میکردند.
در این منطقه دو مسیر وجود داشت؛ یکی راه جبل بود و دیگری راه نجد. قبیله شمر با ریاست آل رشید در راه جبل و شهر جبل مستقر بودند و در راه نجد، و هابی ها به ریاست خاندان آل سعود و آل شیخ حکمرانی داشتند. این دو، رقبای یکدیگر در استفاده از مزایای راه حج بودند؛ راهی که علاوه بر اعراب نواحی قطیف و احسا، عجم¬ ها؛ یعنی ایرانی ها هم از آن استفاده میکردند. در طول سالیان، بخشی از حجاج ایرانی از راه نجد میرفتند که در همسایگی منطقه حائل بود، اما به دلیل باور های و هابیان و تسلط آنان در آنجا، از اوایل قرن سیزدهم و مشکلاتی که پیش آمد، به تدریج استفاده از این راه بسیار کاهش یافت.
مسیر یاد شده، در طول قرون، گاه اندک تغییری هم داشت، اما راه اصلی می ان کوفه و حجاز، راهی بود که به نام درب زبیده شناخته می شد. این همان راهی است که امام حسین(ع) از همان راه از مکه به عراق رفتند. مفصلترین پژوهش در باره منازل می ان این راه کتاب «درب زبیده، طریق الحج من الکوفه الی مکه المکرمه» اثر استاد سعد عبدالعزیز سعد الراشد (ریاض، ۱۹۹۳) است.
در تمام این منطقه، دولت عثمانی من های یک دوره که به سرکوبی و هابیان پرداخت، به دلیل دشواری های ناشی از محیط جغرافیایی این منطقه، تسلطی بر آن نداشت و تن ها با برخی از توافقات کلی اعمال نفوذ میکرد. طبعاً دولت ایران برای حمایت از حجاج ایرانی که هر ساله از این راه رفت و آمد داشتند، رأسا وارد عمل شده و توافق نامه هایی با حاکمان جبل امضا می¬کرد. مهمترین اهرم فشار ایران تحریم این راه بود. کافی بود ایران مانع رفتن حجاج خود شود و آنان را از راه شمال عراق به سمت سوریه و حلب و دمشق بفرستد، در آن صورت مشکلات زیادی برای مردم این نواحی پدید می¬آمد. البته تحریم این راه هم مشکلات خود را داشت. اولاً این تحریم نمیتوانست صرفا سیاسی باشد بلکه نیاز به حکم فقهی فق های نجف داشت. ثانیاً فشار حجاج به حدی بود که دولت نمی¬توانست به¬طور کلی مانع رفتن آنان شود. در ادامه، در یکی از اسناد خواهیم دید که حجاج حاضر بودند همه مشکلات را به جان خریده و پن هانی، توافق با حمله¬دار ها کرده و بدون هماهنگی دولت عازم حج شوند. از سوی دیگر، آمدن حجاج به عراق و رفتن به حج، منبع درآمدی برای علمای نجف هم بود. بنابراین، آن¬ ها هما¬نطور که از منافع آن استفاده می¬کردند، اگر خطری بر حجاج وارد می¬آمد، در استفاده از اهرم تحریم تردید به خود راه نمی¬دادند.
از این رو، شاهدیم که امر حج در این دوره سه طرف یا حتی پنج طرف داشت. حجاج، دولت ایران، حاکم جبل، علمای نجف و دولت عثمانی که از طریق کارپرداز خانه خود در بغداد، مداخله در این امور میکرد. این مسأله هنوز با دقت مورد ارزیابی قرار نگرفته و از اسناد آن ـ که بخشی در ایران و بخشی در عثمانی است ـ بهرهبرداری کافی نشده است. اسناد ایران به فارسی و اسناد عثمانی به ترکی است که لازم است مورد توجه و بررسی دقیق قرار گرفته و دست کم گزیده آن¬ ها انتشار یابد تا بهتر بتوان به تاریخ این مسأله رسیدگی کرد.
در کنار اسناد، سفرنامه های حج ایرانی هم ن هایت اهمیت را برای شناخت وضعیت حجاج ایرانی در این میسر دارند که تاکنون مورد استفاده قرار نگرفته است. [برای نمونه مطالب مفصل¬تر در باره امی ر جبل و چگونگی اقدامات آنان برای محافظت از حجاج ایرانی در ازای گرفتن مالیاتِ راه یا خاوه که مربوط به سال 1288ق. است، بنگرید: پنجاه سفرنامه حج قاجاری، ج2، صص565 ـ 554 بیش از همه سرکار خانم اِسراء دوغان از این اسناد و سفرنامه¬ ها برای وضعیت حج در دوره قاجاری به ویژه راه جبل استفاده کرد هاند که امی دواریم پایان نامه ایشان منتشر شود.]
منبع دیگر برای ما، منابع مربوط به منطقه جبل دوره آل رشید و ریاض در دوره سعودی است. در این زمینه چند منبع مهم وجود دارد. سفرنامه های اروپایی به جزیره العرب که بسیار با اهمیت هستند. اسناد سعودی ها که گویا حجم زیادی از اسناد آن دوره از میان رفته و غارت شده اما به احتمال شماری برجای مانده است و همین طور تحقیقات نویسندگان منطقه حائل که به این منطقه پرداخت هاند. طبعاً تواریخ محلی و هابیان نیز گهگاه اطلاعاتی در باره راه حج دارد.
قلعه حائل:
نمونه های از آگاهی های سفرنامه های ایرانی در باره راه جبل
در سفرنامه های ایرانی اطلاعات فراوانی در باره راه جبل آمده که یکی از بهترین آن ها، تک نگاری «تیر اجل در صدمات راه جبل» می¬باشد و در مجموعه «پنجاه سفرنامه حج قاجاری» چاپ شده است.
در می ان این سفرنامه ها، سفرنامه حافظ محمد کربلایی هندی که در سال 1231 به حج آمده، مسیرش از عراق، از راه نجد، به حجاز بوده و در آنجا گرفتار آل سعود و نماینده آنان مبارک نامی شده است. آنان به قدری بر قافله عراق سخت گرفتند که آنان به حج آن سال نرسیدند. این سفرنامه که در مجلد اول پنجاه سفرنامه حج قاجاری چاپ شده، اطلاعات مهمی در باره روش برخورد آل سعود با حجاج در آن زمان دارد. او که پس از حمله طوسون پاشا پسر محمدعلی پاشا به منطقه رسیده، از خرابی¬ هایی که لشکر مصر در این نواحی کرده و این¬که «زن های آن بلد و اطراف آن، همه از قشونی ها حامله شده بودند» یاد کرده است. در اواخر سفر اوست که ابراهیم پاشا یورش آورد و تا سال 1234 در آن منطقه ماند.
همان¬طور که اشاره شد، موضوع بحث در اینجا، راه جبل شمر است نه راه نجد. لذا از ذکر آن مورد عجالتا خودداری کرده و برای نمونه، مواردی از آنچه که برخی از حجاج ایرانی در باره قریه جبل نوشت هاند میآوریم. پیشاپیش اشاره کنیم که تقریباً هر زائری که از راه جبل رفته و سفرنامه نوشته، اطلاعاتی و لو مختصر از وضعیت جبل داده است، جز آن که بسته به رویداد هایی که پیش آمده، این اطلاعات کم و زیاد می شود. پیداست که این مسافران اطلاعات پیشین راجع به وضعیت این منطقه و حکومت آنجا و حاکمان نداشتند، اما اگر سیاسی بودند، دست کم سریعتر آشنا می ¬شدند. برای مثال محمدولی می رزا که خود از رجال قاجار بوده و در سال 1260 از جبل عبور کرده، نام و اطلاعات نسبتا روشنی را در باره آل رشید به ویژه بنیانگذار این سلسله عبدالله بن رشید که از 1251 تا 1264ق. حکومت کرده به دست داده است. [پنجاه سفرنامه حج قاجاری، ج 1، ص 507 ـ 505]
زائری که سال 1288ق. از این راه عازم حج شده، جدا از توضیحاتی که در باره راه جبل و حفاظت کاروان توسط نیرو های نظامی امیر جبل دارد، در باره خود قصبچه جبل مینویسد: روز بیست و دوم، چ هار ساعت و نیم به صبح مانده روانه شدیم طرفِ آبادی قصبچه جبل، صبح که شد دیدیم کوه های زیاد سمت مغرب جبل، یک کوه بزرگ بود، قریب به چ هار منزل طول دارد، سمت مغرب و جنوب جبل، یک کوه بزرگ است که میگویند چشمه بزرگی دارد که قریب به یک سنگ آب دارد و باغ های زیاد که محمدامیر میگفت در تابستان ها آن¬جا ییلاق میرویم. کبک و شکار کوهی زیادی دارد وترکیب کوه مثل کوه مره است، چ هار پنج فرسخ از جبل دور است. درخت جنگلی دارد، نخل زیاد دارد. دو فرسخ که به آبادی جبل مانده، وزیر حاکم جبل پدر... ، «زامل» نامی است، آمد کجاوه سرنشین را سیاهه کرد. آمدیم به جبل پهلوی دیوار های باغشان که چندین سال حاج آنجا پیاده میشوند، چادر میزنند، چند روزی میمانند و روانه میشوند. امسال چون وقت نداشت و آذوقه هم در جبل نبود، روز بیست و سیم، از جبل کوچیدیم به سمت مکّه معظمه، به قدر ده ـ پانزده نفر سهپایه ها زده، گوسفند های چاق کشته میفروختند. زن زیادی از عرب هیزم و خرما، تخممرغ، آرد، علف، شیر، کدو، برنج و سایر چیز های دیگر میفروختند. قریب ده ـ بیست نفر عرب، یکی یک ترکه دست¬شان، به طرز فرّاشان میان این مردم میگشتند که کسیبیحسابی نکند. قریب چهل ـ پنجاه چادر بسیار کوچک از عرب پهلوی دیوار های باغ زده بود. بسیار گدا و گرسنه که چنان لاغر شده بودند، مثل تشریح گوسفندی که کشته میشد، سر خون گوسفند نزاع بود. استخوانی که حاج دور میانداخت، روی سنگ میکوبیدند، میخوردند، یک نفر از قصاب ها ذَکَر گوسفند سوا کرده بود، فارسی میگفت: بزی بزی ذکری نمیخوری؟ یکی گفت مردکه، ذکر خودت بخور، گفت، والله... زین زین بخور بخور. این زن های عرب که نان میفروختند، اگر روی نان باز بود، میریختند، پاره میکردند میخوردند. نان فروش ها، نان ها را زیر عباشان قایم میکردند و دو دستی روینان افتاده بودند، فریاد میکردند خُبُز، خُبُز. فرّاش ها با چوب روبروی خُبُز فروش ایستاده و الاّ دقیق های آن چه خوردنی بود میخوردند. یک ساعت از شب رفته، «زامل» پسر عموی طالار [طلال] وزیرش آمد که از آن ها که آن جا چادر داشتند، در برگشتن، ده یک باقی نمانده بود، تمام مرده بودند. زامل آمد دیدن بنده منزل، چای و شیرینی خورده، قلیان کشیده و رفت، بسیار متعارف بود. حرفش این بود، همین که تو نوکر و چاکر پادشاه ج هان پناه ـ روحی فداه ـ هستی، ما هم هستیم. بسیار اظ هار شکرگزاری کرد. بعد از آن، جار کشیدند که موعود گشته است. باید شب و روز راه رفت هر کس بار زیادی دارد بگذارد در جبل. مردم هر کس بار زیادی داشت در جبل سپرد، در جبل بسیار گرانی، نان بربری ششهزار، آن هم بسیار بد که نمیشد بخوری. [پنجاه سفرنامه حج قاجاری، «سفرنامه مکه، مؤلف ناشناخته» ج2، صص565 ـ 563]
نجم الملک نیز که در سال 1296 مشرف شده، در بازگشت از راه جبل آمده و گوش های از سختگیری امی ر محمد و نماینده وی عبدالرحمان را نسبت به حجاج ایرانی بیان کرده است:
رسم محمد امیر جبل این است که همه ساله قبل از موسم حجاج، شخصی را مثل عبدالرحمان یا قنبر غلامش میفرستند به نجف اشرف، تا در پنجم ذیقعده حجاج را حرکت دهد و در چ هارم ذیحجه وارد مکه معظمه نماید و نظر به آن که از میان عشایر مختلفه وحشیتر از خودشان، باید به سلامت عبور دهد و به همگی تعارفات بدهد، از هر نفر شتر سوار به عنوان اخوّه، مبلغ پانزده تومان تخمیناً میگیرد و اعراب را مطلقاً اخوّه نصف میگیرد و پیادگان حجاج، از قدیم معاف بود هاند و مدینه طیّبه اگرچه در کنار راه است، وقت رفتن به آنجا نمیبرند، محض آن که ناچار از این راه مراجعت کنند و در مراجعت به مدینه میبرد و از خاک نجد عبور میدهد و به نجف وارد میسازد. گاه در اربعین و اغلب تا اواخر صفر و از همان قرار باز اخوّه میگیرد. ولی بر سر این قرارداد ها نمیایستد.
همه ساله پیادگان بیچاره را دست درازی میکنند؛ از جمله در این سال، رسم عبدالرحمان بر این بود که در هر منزل، جمعی از پیادگان را به دلالت و محصلی حاجی حمودی نجفی میطلبید و حکم میداد چند نفر از اعراب اَشَدُّ کُفْراً وَنِفاقاً، با چماق های قوی بر سر هر نفر میریختند و آن مظلوم را بیمحابا آنقدر میزدند که گاه میمرد! و آنچه ممکن بود از درهم و دینار وصول میکردند و حاجی جواد حمله دار، پسر حاجی عابد، تبعه دولت ایران در زیر چماق محمد، این سال شهید شد.
پس در اواخر که به قدر 23 نفر پیاده باقی مانده بود، خانهزاد اطّلاع یافت، عبدالرّحمان را طلبید، تهدید زیاد نمود؛ گفت که اگر اولیای دولت ابد مدّت ایران میدانستند که شما ها با این سخت دلی و طمع، چه قسم سوء سلوک با حجاج عجم مینمایید، البته غدغن مینمودند که راه جبل به کلّی مسدود شود، و وعید نمود که اگر اجل مهلت داد مراتب سوء سلوک شما را در تقویم چاپی مندرج خواهد نمود و بهعرض اولیای دولت خواهد رسانید.
خلاصه طاقه شالی به او دادم و بقیه السّیف را ر هانیدم.
باز هر روز به ب هانه و اسمی، عوارض از جانب عبدالرحمان و حمله داران، بر حجاج عجم طرح میکردند و حاجی حمودی به بدترین اقسام میگرفت و تا احتمال میدادند که در کیسه حجاج دیناری هست، در بیابان سرگردان و تشنه و گرسنه، ایشان را میگردانیدند و این همه مصیبت، مخصوصاً در حین مراجعت است.
حاجی حمودی شخصی است از اهل نجف و برادری دارد جاسم نام، با بعضی بستگان دیگر همه ساله به اتفاق حجاج از نجف بیرون میرود و شخصی است از اصل لامذهب، ولی با هر جماعت که همراه شد تابع مذهب اوست. در نجف شیعه است و در خیلِ امیر جبل، سنّی متعصب است، در اردوی حجاج شریک دزد است و رفیق قافله و امین و طرف مشورت!
عبدالرحمان شخصی است بی انصاف و سخت دل و آن¬چه صدمات و واردات بر حجاج رخ دهد به دلالت اوست و اگر اقلاً غدقن میشد که این مرد و اتباعش حجاج را همراهی نکنند، فوزی عظیم بود. [پنجاه سفرنامه حج قاجاری، ج2، ص830]
زائر هندی اما فارسی نویس دیگری در سال 1289ق. از جبل عبور کرده است، مینویسد:
همان روز دوشنبه بیستم ماه، قافله داخل شهر جبل شد. مقدّمه الجیش در میدانى وسیع پر فضا متصل و به اوّل شهر، عَلم خود را به زمین نصب کرد. حجّاج هم آن¬جا خیمه ها زدند و منزل کردند و بعضى در کاروانسرا که متصل فرودگاه بود، کرایه کردند و مقیم شدند. قریب کاروانسرا بلکه به پهلویش، باغى و نهرى فرحت افزا بود و به طرف دیگر همین کاروانسرا بیرون باغ، حوض بزرگ بود، لکن سید یوسف براى سرکار عالیه و اتباعشان مکانى در آبادى شهر کرایه کردند. چ هار تا اتاق داشت و صحنى کوچک، هر یکى به اتاقى مناسب حال خود جا گرفت. بیت الخلا نبوده، از خیمه درست کردند. شب سه شنبه که باران بارید، در مکان محفوظ استراحت نمودیم و اغذیه مرغوبه به رغبت خوردیم و به راحت خوابیدیم. لکن خیمه ها بر طبق معمول در فرودگاه قافله زدند و عکّام ها را با اسباب، در آن، جا دادند.
صبح روز سه شنبه صندوق ها و خرجین ها را وا نموده، اجناس و ملبوسات را که میان راه از آب بارانتر شده بود، آفتاب دادند و سید یوسف کاغذى را از قبیل برات؛ یعنى هندوى که از کربلا و نجف گرفته بود و آن را حواله مىگفتند، در جبل فروخته، صرف مصارف نمودند.
الحاصل، سه روز از ظهر دوشنبه تا ظهر پنجشنبه بر همین منوال گذشت. در بین این سه روز حقیر به فرودگاه قافله پیش خدمت جناب میرزا آغا قزوینى ـ دامت برکاته ـ مىرفتم و رفع انقباض سفری مىکردم و عند الضروره در حوض بزرگ که مذکور شد، غسل مىکردم و رخت مىشستم و همچنین دیگر حجّاج در فرودگاه قافله، همه چیز ها؛ از خوردنى، مثل گوشت برّه و گوسفند و تخم مرغ و روغن و مسکه و شیر و خرما و پیاز و کدو و هیمه سوختنى مىفروختند. همه چیز ها خوب بود، خصوصاً خرماى حلوه که قسمى اعلى از اقسام خرما است. دانه هایش دو برابر خرماى هند. شیره آن از جوف تجاوز نمود، بالاى پوست بیرونى مثل قوام شیرینى ورق کشیده، در عراق عرب با وجود کثرت اقسامش در آن¬جا مانند عشرینى و مُفتَّل و انگشت عروس و عنبرى و بیضه الحمام و دَگل و خلیلى که آن را ابراهیمى نیز مىگویند و خستاوى که بهترین اقسام مىباشد، و بربن که بعد خستاوى در خوبیّت و زاهدى که بدتر از همه است؛ مثل آن خرماى حلوه خرماى دیگر در هیچ جا دیده نشد، امّا همه چیز ها گران بود؛ چنان¬چه سرکار عالیه یک برّه گوسفند به سه قران و نیم خریدند، و عند التحقیق معلوم شد که عمله سلطان جبل بابت یک جفت کجاوه، سى و پنج لیره مىگیرند، و تا این وقت سیزده هزار مجیدى گرفت هاند. [پنجاه سفرنامه حج قاجاری، ج2، «منازل قمریه» صص590 و 691]
زائر دیگری که در سال 1316ق. / 1898 از جبل عبور کرده است، در باره این شهر مینویسد:
دیروز عصر رفتیم به تماشای شهر. در حقیقت شهر نیست، قصب های است؛ اما پاکیزه و با کوچه های وسیع و قلعه نوساز است. دکاکین بسیار دارد. همه جور کسی در آن هست. غالب نعمت ها هست. اهلش بد رفتار با حاجی ها نیستند. از قرار مذکور، سپرده امیر است که با حاجی بدسلوکی نکنند. متعرض کسی نباشند. امیر و تمام آن¬ ها از قرار مذکور حنبلی مذهباند و بر مکه و مدینه تا نجف از قرار مذکور متعلق به امیر است. رفتیم به تماشای مهمانخانه و مطبخ امیر، هنگامه غریبی بود از جمعیت و کثرت اعراب. متصل صد نفر، دویست نفر، سیصد نفر، زیادتر، کمتر از دو به غروب مانده تا غروب میآیند و طبیخ عربی در لنگری ها کرده، نزد آن¬ ها میگذارند و میخورند و بعضی با خود هم میبرند. طبخشان برنج و ماش و گوشت شتر یا گوسفند بود و موکلین ن هایت مهربانی را با مردم میکنند و هرکس هرجا برود، متعرض او نیستند. به ما هم چند دفعه اصرار کردند که چیز بخوریم، ما نخوردیم. ابداً حاجب و مانعی در کار نبود. گفتند تمام سال صبح و عصراین جور است، الاّ آن¬که این اوقات حاج، جمعیت مردم زیادتر است و مذکور شد که این خرج مطبخ او از زکاتی است که در سال از اعراب میگیرد و در سال کُلیّ ها از مردم میگیرد و جزئیش را خرج میکند.
رفتیم به تماشای یکی از باغ های امیر. از چاهش سه شتر داشت آب میکشید و در باغ، نخل و انجیر زیادی بود. درخت انار و هلوی سفید هم بود. هنوز نرسیده بود. روز جمعه چ هارم [صفر] در جبل بودیم. هوا دیشب و امروز نیز خوب بود. پیش از ظهر بعد از صرف نا هار و خواب قیلوله، رفتیم در یکی از متعلقات قلعه جبل که فاصله آن تا جبل تخمیناً صد قدمی بود به جهت غسل جمعه، تا چادر ها هم مسافت چندانی نداشت. رفتیم به باغ محقری که چند تا درخت خرما داشت و بس، و گودال آبی داشت که از چاه در آن آب میآمد. صاحب باغ از هر نفری قرش های گرفت که گویا سه شاهی ما باشد و ما غسل کردیم و فیالجمله شست و شویی کردیم و برگشتیم... قلعه جبل و خانه ها و باغ های آن در دامنه کوه بلکه بعضیش بر روی کوه واقع است. چند برج بلند بر روی کوه دارد. از این جهت گویا آن را جبل نامید هاند که در حقیقت تسمیه شیء است به اسم جزء. گفتند ما بین دو کوهست که به قدر دو فرسخ نخل و باغ خرما دارد که متعلق به امیر است، و در این کوه جنب قلعه مقابل رو، خزینه و دفینه اوست که از احصا بیرون است، والعلم عند الله.
ومیگویند امیر و پدر و جدش قریب نود سال است که اینجا امارت دارند و سابقاً کس دیگر از ا هالی اینجا بوده، وچندان غلبه و استیلا ودستگاهی نداشته تا آن که جد امیر از خارج به اینجا آمده و چندی در دستگاه آن شخص آشپز بود. بعد نصف شب به اتفاق برادرش یا ناظر وقتیکه شامی برای او میبرده، غفلتا چراغ را خاموش کرد هاند و سرش را برید هاند و به جایش قرار گرفته و از مردم به تطمیعات و تخویفات برای خود بیعت گرفت هاند، و کمکم از رشد ذاتی خود استیلا و غلبه پیدا کرد هاند، و العلم عندالله». [روزنامه سفر مشهد، مکه و عتبات، صص 212 ـ 210]
گزارش یک انگلیسی از هیئت ایرانی در جبل و ریاض سال 1862 / 1278ق:
در سفرنامه¬ های فرنگیانی که در قرن نوزدهم، جزیره العرب را گشت هاند، اطلاعات جالبی در باره شهر حائل و این منطقه دیده میشود. یکی از آن¬ ها سفرنامه ویلیام گیفورد پالگریو ( William Gifford Palgrave ) (1888 ـ 1826) است که در سال 1878 / 1262ق. به معان سوریه آمده، در قالب و قیافه یک طبیب مسلمان، به جرف رفته سپس به حائل آمده و با حاکم آنجا نزدیک میشود و مدت¬ ها در آنجا میماند. سپس به بُریده رفته از آنجا عازم ریاض میشود. پس از اقامتی نزدیک به دو ماه در ریاض، به سمت احساء و بحرین رفته، از آنجا به شارجه و قطر و عمان رفته سپس عازم بندر عباس میرود. از آنجا به بوشهر و بصره و بغداد و سپس سوریه و باز عازم بریتانیا میشود.
وی در بخش حائل در باره آل رشید؛ یعنی طلال، برادرش متعب، مناسبات آن¬ ها با بدوی ها و و هابی ها، مناسبات و مکاتبات میان حائل و مصر و مسائل دیگر که بسیار مهم است سخن گفته است. در بخشی از این بحث در باره سیاست طلال در باره گرفتن امتیاز حمایت از کاروان¬ های ایرانی بحث شده است.
این گزارش مفصل است، اما در لابلای آن سخن از یک هئیت ایرانی به سرپرستی محمدعلی شیرازی است که مقرش در نجف بوده و در سال 1278ق. به عنوان رییس حجاج ایرانی به حج آمده است. این کاروان که مسؤولیت آن با مأموران ملک فیصل بود، در مسیر مورد حمله و غارت قرار گرفت. علاوه بر این که ابوبطین که از سوی فیصل مسؤولیت مستقیم حجاج را داشت، دزدی زیادی از حاجیان کرده و به عنیزه که محل دشمنان فیصل بود، گریخت. قرار شد محمدعلی برای اعتراض به ریاض برود. در این باره سندی هم در وزارت خارجه وجود دارد که در پایان این گزارش خواهد آمد.
نویسنده انگلیسی که کتابش با عنوان «وسط الجزیره العربیه و شرق ها» در دو مجلد توسط «صبری محمد حسن» در مصر ترجمه و به سال 2001 منتشر شده، در این سفر با محمدعلی و چند ایرانی شیعه دیگر همراه بوده است. وی با همراه خود این مسیر را رفته و تا اواخر اقامتش در ریاض، این کاوران کوچک متشکل از این فرنگی و چند عرب و ایرانی با یکدیگر بوده و فرنگی یاد شده اطلاعات جالبی در باره هیئت ایرانی داده است.
ترجمه حاضر از آن کتاب عربی شده، اولاً به بخش های مربوط به ایرانی هاپرداخته و ثانیاً در همان بخش هم به اختصار و گزارش¬وار مطالب نقل شده است. امید است زمانی این دو مجلد که حاوی اطلاعات مهمی در باره دولت اول و هابی و باور ها و عقاید آن¬ ها و نیز اطلاعات با ارزش دیگر است در باره منطقه جنوبی خلیج فارس است به فارسی درآید. (صفحات داخل پرانتز، ارجاع به همین کتاب است و در نقل¬ هایی که از مجلد دوم شده، شماره صفحه همراه با عدد 2 یعنی مجلد دوم آمده است.
ولیام پالگریو مینویسد: امیر طلال دنبال آن بود تا ارتباط مداوم و پیوست های با بلاد فارس داشته باشد. علت آن را با نگاهی به نقشه میتوان دریافت. جبل شمر در مسیری قرار داشت که در ناحیه میانی جزیره العرب و نواحی شمالی به سمت حجاز میشود. معنای این سخن آن است که این خط ، مسیر کاروان های حج ایرانی بود که هر ساله برای حج و زیارت قبور در مدینه و مزارات شیعی عازم میشدند. مجموعه های دیگری از مسافران نیز از این مسیر میرفتند. هدف طلال آن بود که بخشی از ثروت حجاج را به داخل مملکت خود بکشد و این در صورتی بود که آنان از راه حائل حرکت کنند. این مسأله به این مطلب نیز کمک میکرد که شماری از شیعیان از عراق به تجارت با جبل شمر بپردازند. به راه انداختن این تجارت میتوانست سود زیادی برای این منطقه داشته باشد. همه شرایط در تحقق این طرح به وی کمک میکرد. نخستین آن ها این بود که راه تهران و بغداد از جبل شمر میگذشت. این راه در مقایسه با راه های دیگر، نزدیکترین راه بود. راه دیگر رفتن از میان نجد بود، اما آن مسیر با توجه به حضور و هابی ها و تعصبی که نسبت به شیعیان علی علیه السلام داشتند این راه را بر شیعیان بسته بود. آنان این گروه را ملحد میدانستند و نمیخواستند پای آن¬ ها به سرزمین آنان برسد. این در حالی بود که سنی و شیعه، در سایه حکومت طلال، برابر بودند. او هم تمایل نداشت تا پولی اضافهتر از حاج، از زوّار بگیرد. بدین ترتیب، طلال در باره عبور کاروان های حج ایرانی و نسبت به آنچه در این باره وجود داشت، تمام م هارت خویش را برای گفتگو به کار برد تا آن که بتواند این راه را بهترین راه قرار دهد. وی در این زمینه، تماس های مستقلی با بغداد و نجف داشت. او دریافت که حاکمان ایران هم تمایلی به توجه به افکار و آرای او دارند، حتی خود شاه نیز وقتی متوجه این طرح شده است، موافقت کامل خود را با آن به طلال رسانده است. البته این طرح، به طور کامل پیاده نشد و این دلایلی دارد که پس از رسیدن به قسمت نجد روشن خواهم کرد. به رغم مشکلاتی که برابر این طرح بود، در حائل، در ایام حج، طایف های از ارباب عمایم و لباس¬ های المفرأه بودند. خود من قافل های از آنان را دیدم که به عربی شکسته صحبت می¬کردند و تشکر خود را از رفتار خوبی که از ناحیه طلال و متعب داشتند ابراز میکردند. [وسط الجزیره العربیه و شرق ها: ج1، صص236 ـ 234].
زمانی که این نویسنده، پس از دیدار از حائل عازم بریده شده، در آنجا یک قافله حج فارسی ـ هندی دیده که شاه ج هان به همراه شماری از افرادی که از لکهنو و دهلی در خدمتش بود هاند، در آنجا در خیمه هایی که زده بودند، حاضر بودند. شماری دیگر از افراد قافله از ایرانیان، ساکنان شیراز و اصف هان و برخی دیگر از بلاد ایرانی بود هاند. همین طور شماری از شیعیان کربلا. در واقع این قافله، کلا شیعی بودند. در میان آن¬ ها محمدعلی شیرازی بود که از تهران مأمور بوده و به نوعی مسؤولیت بعثه حج ایرانی ها را داشته است. این قافله حدود دویست نفر میشدند. این ها همه در ریاض پایتخت نجد بودند. بعضی از منتهی الیه شمال، از نجف آمده و برخی از بوشهر آمد هاند که خلیج فارس را عبور کرده به بندر عجیر آمده، از آنجا به هفوف و سپس به ریاض میآیند. در آنجا بعد از پرداخت آنچه مرسوم است که امیر فیصل معین کرده، عبور میکنند. این پولی است که و هابیان متشدد از پیروان مذهب شیعه میگیرند. مسؤولیت این¬ ها را عبدالعزیز ابوبطین از نجد بر عهده دارد و مکلف به ارشاد حجاج و حفظ عقیده صحیح در میان آن¬ ها در رفتن به مکه و برگشت از آنجاست. پالگریو مینویسد:
پیش از این در باره راه حج، از طریق حائل و تلاش¬ های امیر طلال برای آوردن و بردن حجاج ایرانی از آن راه سخن گفتم. اما باید بیفزایم که راه میانه نجد، نزدیک است و به همین دلیل ایرانی ها آن را ترجیح میدهند. مشروط به آن که ایمن باشند. آن¬ ها به رغم همه هزینه ها و مشکلاتی که برای این راه طولانی دارند و به رغم آن که فقط شش روز آن راه کوتاه¬تر است، در قبال تعهدی که نسبت به سلامت آن¬ ها و کمک¬ های ضروری میشود، رسوم معمول از طرف این و هابی مستبد را می پردازند. [ص320].
بر اساس قانون و هابیان، هر حاجی ایرانی باید چهل ثمان ذهبی [کذا] برای عبور از نجد و چهل تای دیگر برای عبور سالم از دیگر مناطق امپراتوری بپردازد. بنابراین، این یعنی هشتاد ثمان ذهبی. در مقابل، امیر حجاج را توسط یکی از امرای خود با امکانات لازم در اختیار آن¬ ها میگذارد تا آنان را راهنمایی کنند. اما باید توجه داشت که این شخص، مانند پادشاه خود رفتار کرده و در غارت شیعیان تا سر حد امکان پیش خواهد رفت. همه حکام محلی هم در راه رفت و برگشت با حجاج همین طور برخورد کرده و فرصت را در برخورد با «اعداء الله» [نامی که و هابیان بر غیر و هابی¬ ها اطلاق می کنند] از دست نمیدهند. در وقت عبور، اموال آن¬ ها را به هر شکل غارت میکنند. بدین ترتیب هزینه عبور یک حاج شیعی ایرانی در عبور از وسط جزیره العرب، آن هم زیر حمایت و ارشاد و هابی ها، به حوالی یک صد و پنجاه ثمان ذهبی می¬رسد که معادل شصت لیره استرلینگ انگلیسی است و این هزینه بسیار بالایی برای حاج ایرانی و درآمد شگفتی برای عرب هاست. خسارت های ظاهری دیگری را هم بر این باید افزود، درست مثل کندنِ مو بدن یا بدتر، کندنِ پوست بدن است! این حال ایرانی¬ هایی است که ما با آن¬ ها ملاقات کردیم. مرشد و هابی ابوبطین، هرچه توانست از آن¬ ها گرفت. از تاج ج هان، پول¬ های بیشتری متناسب با ثروتش که فوق حد تصور و مرسوم و معمول بود. ابوبطین بالاتر رفت و با تهدید و زور و حتی کتک به نماینده این گروه محمد علی شیرازی آن هم در خیم هاش هرچه توانست گرفت. از گروهی که به او واگذار شده بودند تا آن¬ ها را راهنمایی کنند. در مسیر وی، شتران خود را مملو از این اشیا کرده بود. اما در مسیر بازگشت از مدینه، همراه گروهی که وی به آنان آزار رسانده بود، ترسید که آنان بر ضد وی شکایت کنند. در این وقت محمد پسر فیصل در مدینه بود و ابوبطین ترس آن داشت که وی را مجبور کند تا امولی را که نامشروع گرفته بود، بازگرداند. البته نه به شیعیان که هیچ ارزشی برای حکومت و هابی نداشتند، بلکه به خزینه ریاض. این وضعیت، شرایط ابوبطین را سخت کرده بود. سهل¬ترین راه این بود که بخشی از هدایا را به محمد پسر فیصل بدهد، بخشی را به حاکم بریده و قضیه را تمام کند. ابوبطین در این کار هم بخل ورزید و ترجیح داد بگریزد تا مورد بازخواست قرار نگیرد. زمانی که حجاج شیعه ایرانی به قریه عیون رسیدند، جایی که ما دو روز قبل عشا را در آن جا بودیم، ابوبطین مال و منال و هرچه را به زور گرفته بود برداشت و به شهر عنیزه رفت و تاج ج هان و محمدعلی شیرازی و بقیه قافله را ر ها کرد. در این وقت مردم عیون، قافله حجاج سرگردان را هدایت کرد تا به بریده رسیدند. مصیبت یکی نبود و حجاج ایرانی گرفتار وضعیت سختی بودند. آنان در بریده در دستان و هابیان متشدد و زیر دست قسیترین حکام نجدی؛ یعنی مهنای نجدی بودند که ذر های رحمت و عطوفت در قلبش نبود.
این مهنا همان است که امیر عبدالله پسر فیصل او را از سال¬ ها قبل به عنوان نایب در بریده و قصیم گذاشته بود. بعد از کشتار خاندان علیان. او از هر حیث مطیع سرور خود بود و همان روش وی را دنبال میکرد. [همان، ص322]
نویسنده سپس شرحی از استبداد و ستم این حاکم و هابی نقل کرده و موارد فراوانی را آورده و مینویسد:
حجاج شیعه، خود را در سایه رحمت این مخلوق، آن هم بدون قید و شرط میدیدند. طبیعی بود که ممکن نبود فکر کنند خیری از ناحیه این مؤمن حقیقی به آن ها برسد. سوابق سال های پیش او برای آنان معلوم بود و به آن ها توضیح میداد که مهنا چه برخوردی با حجاج ایرانی داشته است. داستان به سال ۱۸۵۶ مربوط میشد. قافل های از ایرانیان در بریده فرود آمد. مسیر آنان مکه بود و حدس زده میشد که اموال زیادی، به خصوص پول نقد دارند. مهنا آنان را دعوت کرد تا چند روز میهمان وی باشند. سپس آنان را از بدوی ها ترساند و از آن ها خواست اموالشان را نزد او بگذارند و گفت که به آن ها دست نخواهد زد. چنان که فرزند او هم آنان را همراهی خواهد کرد. حجاج فریب خورده ایرانی قبول کردند و اشیایی را که نمیخواستند، آنجا گذاشتند. سکه های اضافی خود را هم به خزینه حاکم سپردند. حجاج همراه فرزند بزرگ مهنا که اسمش را الآن فراموش کرد هام راه افتادند. آن ها به عمد ایشان را وسط صحرایی بیآب و آبادی بردند و زمانی که آنان در جایی خیمه زدند و استراحت میکردند، پسر مهنا با افرادش در نیمه شب گریخته و آن ها را ر ها کردند و بدون آب و راهنما گذاشتند. بیشتر این حجاج مردند و تن ها عده کمی توانستند راهی برای خروج از این صحرا بیابند. به بریده برگشتند و داستان خویش را گفتند اما مهنا حاضر نشد شکایت آنان را گوش بدهد. در ضمن، این را که دارایی خود را آنجا گذاشتند را کاملا انکار کرد. نیز این را که مسؤولیت حفاظت آنان را بر عهده داشته است. این بیچاره ها دست خالی به نجف برگشتند. تا دو سال بعد از آن، هیچ ایرانی از این راه نیامد. در ن هایت با عذرخواهی های امیر فیصل، او توانست حاکمان تهران و کوفه را قانع کند تا دوباره حجاج را از نجد بفرستند. با این حال او حاضر نشد حاکم بریده را به خاطر کاری که کرده بود تنبیه کند! اکنون تاج ج هان و دیگر ایرانیان در اختیار چنین حاکمی بودند. او آنان را چ هارده روز در بیرون دیوار های بریده نگاه داشت و انواع رفتار های سختگیرانه را کرد و منتظر بود ببیند از سوی امیر فیصل در باره این «اعداء الله!» چه تکلیفی میرسد.
پالگریو می¬گوید:
ما اطلاع زیادی درباره این موضوع به دست آوردیم، اما خود درشرایطی خوفناک بودیم[ص۳۲۴]
به همین دلیل ادامه این ماجرا را نقل نمیکند. پس از چند صفحه که شرح کار های خود را بیان کرده، از قرار دیدار با مهنا یاد کرده مینویسد:
وقتی ما به قصر مهنا رسیدیم، او بیرون قصر بود و به خیمه های ایرانی ها رفته بود تا پولی را که میخواست بگیرد؛ پولی به مقدار ششصد جنیه استرلینک انگلیسی از تاج ج هان، واین علاوه بر هزار جنیه دیگر بود که از دیگر حجاج همراه وی گرفته بود. [صص۳۲۸ و ۳۲۹].
وی در صفحات متوالی شرحی از اوضاع بریده، آداب و عادات، ساختمان ها و مساجد و روش حکومتی و قبایل به¬دست داده و تقریباً هم هاش از زشتی کار های و هابیان سخن میگوید. گرچه در جایی تأکید دارد که اگر این ها بد هستند، وضعیت پیش از این ها بدتر بوده است. سپس نکت های را از محمدعلی شیرازی، نماینده حجاج ایرانی نقل میکند که به او گفته بود: قبلاً در این نواحی پنجاه دزد بودند اما حالا یک دزد هست، هرچند این یک دزد به اندازه همان پنجاه دزد عمل میکند. [ص ۳۶۶].
وی حکومت و هابی را که مستبدانه است در مقایسه با حکومت ترکی و حتی فارسی، از این جهت که اگر چه ظالمانه است، اما اجازه نمیدهد که کسانی مثل او به دیگران ستم کنند، در حالی که در دولت ترکی، چنین فرصتی هست که کسانی دیگر جز حکومت هم در حق مردم ستم کنند [ص ۳۶۶]. با این حال میافزاید که: قضاوت بیشتر را به عهده خواننده میگذارد.
نویسنده که میخواسته همراه شخصی به نام ابوعیسی و دو ایرانی که مانده بودند به سمت خلیج فارس برود، دوباره از محمد علی شیرازی سخن گفته، مینویسد:
محمد علی شیرازی نماینده ایران در نجف، کسی که بعثه حج ایرانی به او سپرده شده، کتابی به فارسی و عربی به ریاض نوشت و از کار های ابوبطین و تصرفات مهنا، حاکم قصیم نوشت و پیشن هاد کرد که شخصاً در آنجا حاضر شده و شکایت خود را شفا ها در باره ضرر و زیانی که قلم و ورق از ثبت آن عاجز است بیان کند. امیر میتواند مانع این دیدار شود، اما بیم آن میرود که ایرانی ها از این فرصت استفاده کرده و روابط را قطع کنند. چیزی که نتیجه آن محروم شدن نجد از درآمد های سالان های است که به خاطر عبور حجاج از اینجا به دست میآورد. پس از این بود که امیر فیصل نام های به مهنا نوشت و از او درخواست کرد وی را به صورتی مناسب به ریاض بفرستد و ترتیبی اتخاذ کند که دیگر ایرانی ها سالم به دیار خود باز گردند. در فاصله همین نامهنگاری ها با ریاض، حاکم بریده کار اخاذی از میهمان شیعه را ادامه داده و بر اساس کمترین حدس ها، حوالی ۱۶۰۰ جنیه استرلینگ از آنان گرفت. بنابراین، دیگر تمایل نداشت آن ها را نگاه دارد. او حتی نمیخواست هزین های برای اعزام نایب؛ یعنی محمد علی شیرازی داشته باشد و تلاش میکرد تا او به هزینه خود به ریاض برود. اما نایب از رفتن تن هایی هراس داشت، همان هراسی که ما داشتیم. مشکل این بود که تعهدات امیر فیصل برای این¬که همه تردید ها را در رسیدن به سلامت به ریاض تضمین کند، کافی به نظر نمیآمد. بدین ترتیب، نایب از ابوعیسی که رفاقت ودوستی کامل داشتند خواست او را کمک کند. ابوعیسی میتوانست وی را همراهی کند، اما سواری لازم را نداشت. نایب دو خادم به نام علی و حسن داشت که هر دو نجفی بودند. شخصی هم به نام حاج حسین بود. این ها هیچ شتری در اختیار نداشتند. ابوعیسی چ هار شتر داشت. دو تا برای من و دوستم. برای دیگران باید قرض میکرد که خود این، چند روز زمان میخواست. این نایب، یعنی محمد علی شیرازی، ایرانی خالص بود. شصت ساله بلکه بیشتر که ریش و موی سر را با حنا و رنگ سیاه، رنگ کرده و چهل ساله میزد. عربی را به طور بدی صحبت میکرد. ترکی او بهتر از عربی بود. لغت هندوستانی را به خوبی میدانست و این به خاطر آن بود که سال ها نماینده ایران در حیدرآباد بود. شیرین سخن میگفت. شیعی خالص بود. برای اسامی علی و مهدی احترام فوق العاد های قائل بود. اسم آن ها به زبان میآمد به زمین میافتاد! همرا هانش هم زیاد با او فرق نمیکردند، همگی در تشیع اصرار داشته و سخنانی علیه عرب و و هابیت میگفتند. این ها همه با لهجه عربی عراقی بود که اهل بغداد و نجف با آن سخن میگویند. ما در طول سفر با این ها همراه بوده و از نزدیک با آنان آشنا شدیم.
ماه سپتامبر تمام شد. مهنا، مرشدی را همراه تاج ج هان و حجاج ایرانی کرد تا آن ها را به سمت فرات ببرند. راهی که باید ۲۵ روز میرفتند. در تابستان که در بغداد بودم، شنیدم که آن ها به رغم آن¬که مال کمی همراه داشتند، سالم به عراق رسیده بودند.
شب حرکت این گروه کوچک از چند ایرانی و ابوعیسی و پالگریو، ظرفی که متعلق به ابوعیسی بود و قهوه در آن درست میکردند، توسط یکی از نزدیکان ابوعیسی دزدیده شد و او گریخت. کسی دیگر چنین ظرفی را نداشت و محمد علی شیرازی هم ظرف چای داشت، چون چای میخورد نه قهوه! در ن هایت من یک ظرفی داشتم که از آن برای درست کردن دارو استفاده میکردم. همان را شست وشوی کامل کردم و از آن پس در طول راه برای قهوه استفاده میکردیم.
پالگریو در فصل بعد، رویداد های در طول راه را بیان کرده و مساعدت ابوعیسی با نایب را مورد توجه قرار میدهد:
در شرایط جدید، آن ها نگران ابوبطین مرشد فراری به عنیزه بودند. اما رابطه نایب با ابوعیسی خوب بود و قرار بود تا وی را نزد امیر فیصل ببرد. بدین ترتیب، عملاً ابوعیسی به صورت مرشد ایرانی ها در آمده بود. [صص ۳۷۸ و ۳۷۹].
این گروه کوچک در نیمه راه به قری های میرسند و مردمان آن قریه به محض این¬که چشمشان به ایرانی ها میافتد قیمت میوه و چیز های دیگر را بالا میبرند، اما به تصور اینکه پالگریو عرب است با او برخورد خوبی دارند. این سبب میشود نایب یعنی محمد علی شیرازی شروع به بد وبیراه گفتن به عرب ها بکند و به خاطر رفتارشان با حجاج بیت الله، آن ها را کافر بخواند! وی میگوید:
نایب شرح مفصلی از تفاوت پیروان حضرت محمد9 از میان هندی ها و ایرانی ها و عرب ها به او داده است. [ص۳۸۲]. آنان به شهر زلفه رسیده و توقفی دارند. بیشتر مردان برای جنگ عنیزه رفت هاند و زن ها ماند هاند. دختری با نایب صحبت میکند و دل او را میبرد و هوس ازدواج میکند و هدی های هم میدهد. اما همه خدعه است و تمام میشود.
این در حالی است که نویسنده آورده است:
نایب خودش به من گفت که شش همسر (لابد موقت و دایم) دارد که در نجف منتظر او هستند [ص ۳۸۶].
در راه، باز به قریه غاط میرسند و دیداری با رییس قریه دارند. پیش از ورود، ابوعیسی به نویسنده که در لباس عرب و مسلمانی است میگوید: این ... ما را کافر میدانند. مراقب باشیم که ب هان های مثل تدخین دست آن ها ندهیم. در اینجا فقط باید از مناقب امیر فیصل و پیروزی¬اش بر عنیزه صحبت کنیم و با دعا های «الله ینصر فیصل!» و «الله یسلم فیصل!» و «الله یسلط المسلمین علی الکفار!» گفت وگو کنیم.
پیش از آن، چگونگی نشستن نایب را با لباس ایرانی و ابوعیسی را با لباسی نفیس و خودش را شرح میدهد. و اینکه هیچ کس تدخین نمیکرد و نایب هم نارگیلاش را کنار گذاشته بود. با این حال رفتار ایرانی ها را مؤدبانه نمیداند و میگوید:
اگر موقعیت نایب نبود و اگر این عرب ها نمیخواستند خود را برابر غریبه ها خوب جلوه دهند، شاید مشکلاتی پدید آمده بود. بیشتر این مشکلات را ابوعیسی را ظرافت حل وفصل میکرد [صص۳۹۵و۳۹۶].
وی مینویسد: مردم غاط که و هابیاند، نگاهشان به مصر و ایران و بغداد و دمشق و به اختصار تمام دنیا، به استثنای نجد، این است که این ها مناطق دزدان و کفار و ملحدان است. آن ها اصلاً ایرانی ها را نمیشناختند و در هر حال ادب میهمان نوازی¬شان در برخورد بهتر از مناطق دیگر بود. [ص۳۹۶].
زمانی¬که این کاروان کوچک در سدیر میهمان عبدالمحسن سدیری بودند و ابوعیسی که رفیق قدیمی وی بود، با او در باره ریاض و رجال آن سخن میگفت. محمدعلی شیرازی زیر چراغ مشغول نوشتن خاطراتش بود. عادت وی این بود که رویداد ها را روزانه مینوشت و دقیق تدوین میکرد. بدین ترتیب کتاب بزرگی فراهم آورده بود. فکر میکنم اگر این کتاب چاپ شود، شاید خاطرات من را تحت الشعاع قرار دهد. محمدعلی کتابش را به فارسی مینوشت و بخش هایی را برای من میخواند و به عربی بسیار رکیک و یا هندی [اردو] ترجمه میکرد. من ضرورتی ندیدم که به او بگویم مشغول نوشتن خاطراتم هستم. چون تردید وی را بر میانگیخت. [ص ۴۰۱].
در شرح اوضاع قریه جدید «التویم» با اشاره به نوع پختن نان در این نواحی در یک جمله اشاره میکند که:
«مرور حجاج ایرانی در قصیم، سبب ایجاد عادات جدید و بهتری شده است» [ص ۴۰۷].
در راه سختی های زیادی وجود دارد. گذر از صخره ها، رمل ها. اما مشاجره نایب با برخی از خدمه خود که این بار به جای بدی هم کشید، تصویر بدی از این چند نفر شیعه بر جای میگذارد، ضمن آن¬که نویسنده تأیید میکند که نایب به سرعت حالش عادی شده و خجلت زده میشد [ص ۴۱۱]
در راه بحث شکار خرگوش میشود. منازعه میان شیعه و سنی در میگیرد. شیعیان آن را حرام میدانند اما عامه اهل سنت به خصوص و هابی ها که در نجد هستند فقط گوشت خوک را حرام میدانند. این در حالی است که شیعیان هم مثل یهود فهرستی از محرمات دارند و خرگوش هم داخل آن هاست. شیعیان که البته دشمن بنی اسرائیل و یهود و اهل سنت هستند، میگویند که این ها را بر اساس آنچه امامان آن ها که برای شان خیلی مقدس هستند، برای آنان گفت هاند، به آن ها باور دارند. وی سپس (بر اساس برداشت خود به عنوان یک غربی ـ مسیحی ) مینویسد:
مذهب شیعه درحال حاضر برخی از حرف¬ های سبک دارد ودر کنار آن¬هم حقایق پیشرفته وزیرکان های دارد که آن بخش اول، بخش دوم را با پوست های از نادانی های ایرانی پوشانده است.[ص۴۱۳]. این قضاوت اوست که به رسم امانت نقل شد و طبعا باید در باره آن بحث شود.
در مسیر، از قرای کوچک زیادی عبور میکنند تا آن¬که به شهر حریملاء میرسند؛ جایی که مسقط الرأس محمدبن عبدالو هاب است، مؤسس مذهبی که در حال حاضر نیمی از جزیره العرب به آن باور دارند. [ص ۴۱۵] در اینجا به طور مفصل در باره محمد بن عبدالو هاب و آموزه های دینی و توحیدی وی بحث کرده و در ن هایت از فعالیت سیاسی او، اتحادش با سعود و تلاش های سعود برای تسلط بر نجد سخن گفته و سیر پیشرفت و تسلط او بر نواحی اطراف تا قصیم و احساء و دواسر و نقاط دیگر را بیان کرده است. اتحاد آل سعود و آل شیخ، اساس این امپراتوری جدید و هابی در شبه جزیره است. [ص۴۳۶].
راه ادامه مییابد و آنان در مسیر به وادی حنیفه میرسند، جایی به اسم قریه روضه، محلی که جنگ خالد بن ولید و مسیلمه کذاب در آنجا رخ داده است [ص ۴۳۹]. وی مسقط الرأس مسیلمه را هم همین ریاض میداند [ص۴۴۲]
آن ها در این سفر به نزدیکی ریاض رسیده و در باغی متعلق به نواده محمد بن عبدالو هاب سکونت میکنند تا فرصت رفتن به شهر را داشته باشند. محمد علی شیرازی میماند تا ابوعیسی زمینه ورود وی را فراهم کرده و دست کم به عنوان نماینده دولت ایران، یک استقبال مختصری هم که شده دست و پا کند [ص۴۴۶].
وقتی نایب وارد شد، احدی از طرف سلطان در میان مستقبلین نبود، بسیار عادی او را وارد اتاقی کردند و چون ظهر بود برای او غذا آوردند. این وضعیت او را به وحشت انداخت. بعد از غذا به او گفتند تا برای فیصل دعا کرده و به منزلی که برای او در نظر گرفته شده بود منتقل شد. من تا به حال چنین اشمئزازی را که در صورت این ایرانی دیدم، در کسی ندیدم. با عربی شکسته، خشم خود را از عرب و بدو و و هابی و نجد و مدینه و از همه شهر ها و همه چیز ابراز میکرد. ویگاه جوری صحبت میکرد که دیگران هم میشنیدند. ابوعیسی که میدانست آن ها نیز برای نایب ارزشی قائل نبوده و او را یک کافر و جهنمی میدانند، تلاش میکرد تا اوضاع را درست کند و از خشم نایب بکاهد. ما هم تلاش کردیم جایی برای خود دست و پا کنیم. سعی کردیم ادبیاتمان مثل و هابی ها باشد: ما اولاً برای کرم الهی آمدیم، بعد هم کرم فیصل، اولاً از خدا میخواهیم بعد از فیصل. اجازه دهد کار طبابت بکنیم. [ص۴۶۰].
نویسنده میگوید:
ملک فیصل چه فکری در باره این کاروان کوچک داشت؟! همه مبغوض بودند؛ ایرانی، مکی، سوری، شیعه، سنی، مسیحی، مشرک و کافر! این ها میتوانست جهنم را همانجا از آسمان به زمین آورد یا زلزل های ایجاد کند یا وبا را در آن بلاد بپراکند. تا آنجا که به نایب مربوط میشود، وی شاه ایران را پشت سر خود داشت. فیصل هم میدانست که او در شکایت خود، چیزی بالای صداقت دارد و خود او در درجه اول در باره آنچه مهنا یا ابوبطین کرده به عنوان مسؤول آن ها، مسؤولیت دارد. او میداند که عبدالعزیزبن سعود هم به دست یک ایرانی و با خنجر ایرانی کشته شده است. از کجا معلوم که نایب یا یکی از همرا هان او چنین خنجری نداشته باشند.... [۴۶۲] در اینجا عبدالحمید نامی از شاهزادگان بلخ است که افغانی بوده و با اموال فراوان به حج آمده، اما کشتیاش غرق شده و بیپول گشته. به اینجا پناه آورده و چون شیفته و هابیت شده، همین¬جا مانده است تا اسلام حقیقی! را فرا بگیرد. این چیزی است که آنجا در باره وی گفته میشده است.
نویسنده، بعد ها که این خاطرات را در لندن نوشته میگوید:
اما حالا که همه چیز گذشته، بد نیست واقعیت قضیه را بگویم. عبدالحمید سنی نبود شیعی بود. از بلخ هم نبود از پیشاور بود. شاهزاده نبود یک آدم عادی بود. گویا با کسی منازعه کرده بوده و جانش در خطر بوده گریخته و اینجا را پناهگاه خوبی یافته بود. او یک شیعه خالص بود و هر فرصتی مییافت به خلفا بد میگفت. اینجا همه چیز برای او مفت بود و او از سادگی قومی که اگر او را میشاختند کافرش میدانستند استفاده کرده بود. من این مطالب را بعد ها از نایب فرا گرفتم که خودش از یک شهر شیعی است. [صص۴۶۴ و ۴۶۵].
وی مینویسد:
این نمونه را مثال زدم که بدانیم در شرق و غرب، خدعه زدن فراوان است و همه جا یک رویه حاکم است.
اما با ایرانی ها چه کردند. جلس های با حضور ملک در اطراف بستان برگزار شد و طی آن مقرر شد تا ایرانی ها را در کوتاهترین زمان بازگردانند، البته با کلمات و تعابیر شیرین و بدون اینکه ملک با آن ها دیدار کند یا به کار آن ها رسیدگی کرده باشد. مهمترین دلیل آن بحث ترور بود. (ص ۴۷۷). وقتی نایب خبر را شنید خشمگین شد و حرف هایی در حق شاه و وزرایش زد که دور از دیپلماسی بود.
نویسنده در صدد بوده مدتی در ریاض بماند و اطلاعات جمع آوری کند. ابوعیسی فکر دیگری کرده و آن اینکه مقدار زیادی عطر یا عود خریداری شده به رسم هدیه تقدیم ملک شود تا بلکه اجازه دهد آن ها برای مدتی بمانند. اما با وجود یک پادشاه و دربار شکاک، کار مشکلی بوده است. [ص ۴۷۹].
نویسنده در اینجا به تفصیل در باره ریاض و مذهب و هابی و تاریخ خاندان سعود سخن گفته و در مجلد دوم، فصل دوازدهم باز به سفرنامه باز میگردد:
کلمه «بدوی» نامی است که محمد علی شیرازی به شاه سعودی میدهد، آن هم همراه با ا هانت های فراوان دیگر. [۲/۱۰۵]. شاه مردی مسن است که اسیر دست وزرا و کارگزاران خویش است. این ها بالأخره موفق میشوند دیداری با عبدالله¬بن فیصل داشته باشند.
بالأخره نایب؛ یعنی محمد علی شیرازی که از دیدار با فیصل قطع امید کرده بود، با عبدالله پسر وی دیدار کرد. وقتی وارد شدند، عبدالله روی سجاد های نیمه خوابیده، مثل سگی که لم داده باشد، [کذا] قرار داشت. با آمدن نایب، تکانی به خودش نداد و فقط مرحبا گفت. سپس به او گفت بنشیند. اولین سؤال امیر این بود که آیا ریشت را رنگ کرد های؟ بگویم که و هابی ها رنگ کردن ریش را برخلاف دانسته و تغییر آنچه میدانند که خدای مقرر کرده است. نایب که در تنگنا قرار گرفته بود جوابی داد و گفت: ضرری دارد؟ عبدالله گفت: ما این اعمال را درست نمیدانیم. نایب گفت: ایرانی ها عقیده دیگری دارند. امیر پرسید: تو سنی هستی یا شیعی؟ نایب گفت: خودم و پدرم و جدم همه شیع هایم. همه شیعه هستیم. سپس نایب گفت: حالا من بپرسم: تو امیر هستی یا مطوع [مبلغ دینی]؟ این ها را نایب با عربی شکسته میگفت. عبدالله گفت: من امیر هستم. نایب گفت: از سؤال های شما حس کردم شما مطوع هستید. اگر این طور است شما به مسجد بروید. آن مکان برای این بحث هاست. اما اینجا قصر است. عبدالله نزدیک بود از خنده منفجر شود و عذر بدتر از گناه آورد و گفت که با آداب دیپلماتیک آشنا نیست! آدابی که شأن برخورد با یک سفیر است. پس از آن عبدالله لحن خطاب را عوض کرد. به هر حال این برخورد حکایت همان قرار سابق در برخورد سرد و بیروح بود و نایب نیز غضبناک از این بدوی آنجا را ترک کرد. ابوعیسی کوشید او را وادار کند که همان روز ریاض را ترک کند. [۲/۱۱۹].
نایب تلاش کرد از طریق محبوب، شخصی که میتوانست روی پادشاه پیر تأثیر بگذارد مطالبش را بگوید اما نشد. دو حکایت بدتر هم رخ داد. ایرانی های شیعه، روی اسامی خاص [امامان] حساس هستند. یک بار نامه هایی را که نایب به محبوب داد، بالای آن بسمله [و اسامی] بود. محبوب آن ها را گرفت و در آتش انداخت. یک بار هم یک ظرف مسی را که اسامی مبارک روی آن بود گرفت و بر زمین زد. شب که آمد با ناراحتی این مطالب را با عربی شکسته یا زبان هندوستانی تعریف میکرد. حکایت دیگری هم رخ داد. و هابی ها نماز ها را به وقت در مسجد میخوانند و اگر کسی حاضر نشود، او را عقوبت میکنند. معلوم است که این شیعیان، دلیلی برای حضور خود نمیدیدند. یکبار که جماعت ما به مسجد نرفته بودند، و در خانه آمدیم، عد های از و هابی ها با عصا و چوب آمدند. در بسته بود. ابوعیسی متوجه خطر شد و گفت در را باز نکنیم. برکات از همرا هان من بیرون رفت و البته در را محکم بست و ما صدای او را با مطوعین میشنیدیم که میگفتند چرا در نماز صبح حاضر نشدید؟ او هم جواب میداد. ما فکر کردیم شما و هابی ها اجتماع مخصوص به خود را دارید و نمیخواهید ما اجانب داخل اجتماع شما شویم. ما از کجا عادات و آداب شما را بدانیم؟ بالاخره پس از تهدید ما رفتند. [۲/۱۲۰ ـ ۱۲۱]. این واقعه باز هم تکرار شد و به شکایت نایب منجر شد و بالأخره حکم صادر شد که مطوعه کاری به ما نداشته باشند [۲/۱۲۳].
یک ماه با این وضع گذشت. ابوعیسی به نایب میگفت باید پول خرج کند. این نقود است که کارساز است. باید هدایایی بدهد. پس از آن خواهد دید که همه چیز روی روال خواهد بود. این حرف برای محمد علی شیرازی چندان خوشایند نبود، مردی که ممسک بود و این عادت ایرانی هاست. اما انتخاب دیگری نداشت. فردای آن روز یک تفنگ به عنوان هدیه عبدالله و یک دستگاه چای درست کن برای محبوب و چیز های دیگر برای بقیه فرستاد. این ها مثل سحر عمل کرد. نامه عذرخواهی نسبت به اتفاقات افتاده برای شاه نوشته شد و مهر و امضای فیصل پای آن آمد. از ابوبطین بد گفته شد، کسی که اکنون به کفار عنیزه پناه برده است. اگر دستگیر شد او را زنجیر شده نزد شاه ایران خواهیم فرستاد. اگر پیش از آن کشته نشود که انتظار چنین است. اما در این نامه اشار های به مهنا نشده بود. من نامه را خواندم. هیچ اشار های به جبران ضرر و زیان نبود، جز اینکه ابوبطین هرچه را گرفته باید به صاحبانش پس بدهد. آن ها دریافتند که بهترین چیز برای بستن د هان نایب، دادن هدایا به اوست. یک شتر که در نجد شش یا هفت ریال است. چند شی از ساخته های احساء هم به او دادند که درجه دو بود. و چیز های مختصرِ دیگر. در مقابل، نایب تعهد کرد که همچنان حجاج را از طریق نجد عبور دهد و آن هم مالیات مرسوم را بپردازند. داستان با هیچ و پوچ تمام شد. نه شرف سلطانی در آن بود و نه کار نایب که مصالح مملکتش را به مفت و در ازای چند شیء حقیر فروخت. ابوعیسی هم مزدش را گرفت و آن حکم پادشاهی بود که او را کبیر المرشدین در منطقه، میان ساحل ایرانی و مکه و برای تمامی قافله های حجاج معین میکرد. [۲/۱۲۳ ـ ۱۲۴].
اکنون مشکل محمدعلی بازگشت بود. وقت زمستان رسیده بود و حتی در خود جزیره العرب هم سرد بود. این مسأله و دلایل دیگری سبب شد تا او راه احساء را انتخاب کرده از طریق دریا با کشتی های ایرانی به شط العرب رفته از آنجا به نجف برود. اما او یک شیعه بود و فقط استخاره میتوانست راه را برای وی معین کند. خواننده محترم باید بداند که ایرانی یا شیعی، به طور عام، فنجانی قهوه نمیخورد یا قلیان نارگیلی نمیکشد، جز آنکه استخاره کند. و هابی ها به حق از این بسیار بدشان میآید. به علاوه که اصولاً و هابی ها از سحر و تعویذ و این ها متنفرند. همین طور از تفأل و تفسیر خواب و سعد و نحس ایام. این را من باید برای و هابی ها بگویم. استخاره، محمدعلی را به راه سدیر کشاند که راه سختتر و پرهزینهتری بود. [۲/۱۲۴].
از این پس سرنوشت نویسنده از محمدعلی شیرازی جدا میشود و گویا دیگر جز به اشارت، یادی از او ندارد.
سه سند در باره راه جبل
در اینجا سه سند به عنوان نمونه از میان انبوه اسنادی که در این باره وجود دارد ارائه خواهد شد.
سند نخست در باره همان مطلبی است که پالگریو در سفرنام هاش گزارش کرده است. تن ها اشاراتی است به این که محمدعلی رفته است تا ببیند چه شده و قول داده شده که بعدا گزارش تفصیلی آن ارائه خواهد شد. بر اساس آنچه در سفرنامه پیش¬گفته آمد، در ن هایت ملک فیصل حاضر شد نامه عذرخواهی به شاه ایران بنویسد.
سند دوم در این باره است که به دلیل مشکلاتی که راه جبل دارد، تصمیم بر آن شده است که حجاج از راه نجد اعزام شوند. این زمان، ملک فیصل امیر نجد و رییس و هابیان بوده است. در این سند، در باره گرفتن تعهد برای حفظ امنیت راه حجاج شده واز مهنا عامل و هابی و نماینده آن ها نیز سخن به میان آمده است.
سند سوم نامه تعهد متعب بن رشید برادر طلال است که به رییس کارپردازخانه ایران در بغداد داده و تعهد کرده است که حجاج را سالم برده و بازگرداند.
* سند اول، در باره رفتن محمد علی شیرازی به ریاض
نمره 596 ، هفت جمادی الأولی 1279
تصدقت شوم حجاج بیت الله الحرام الحمد لله تعالی به مرافقت سلامت مراجعت کرده تا نجف اشرف و کربلای معلی رسید هاند. هنوز به بغداد نرسید هاند که تفصیل ذ هاب و ایاب و اقامت مکه مکرمه و مدینه منوره را رسیده و محققا عرض نمایم. ولکن از حملهدار ها بعضی آمد هاند و به طور های مختلف، مذکور می¬دارند که گویا در بلده طیبه مدینه ـ زاد ها الله شرفاً و تعظیماً ـ اعراب حرب حجاج را به محاصره انداخته نگذاشت هاند بیرون بیایند. خاوه را گرفت هاند، قدر آن را هر کدام به طرزی مذکور می¬نمایند. حرف آن ها مطابق یکدیگر و موافق عقل نیست که عرض شود. بعد از تصریح و تعیین به هر طور بوده باشد معروض خواهم داشت. شیخ عبدالعزیز گماشته ابن سعود و حاجی میرزا محمد علی از جانب کارپرداز خانه مبارکه مأمور به امور حاج بود. با حجاج نیامد هاند از قراری که مذکور می¬دارند، ابن سعود کیفیت پریشانی حجاج را شنیده با شیخ عبدالعزیز در مقام خطاب و عتاب بود هاند، میگویند او فرار نموده، معلوم نیست نزد ابن سعود رفته است یا جای دیگر فرار کرده است. ابن سعود به طوری که میگویند نوشته بوده است که حاجی میرزا محمد علی و چند نفر از معقولین حجاج نزد او بروند و کیفیت را از آن ها تحقیق نماید. از حجاج کسی نرفته است. حاجی میرزا محمد علی بعد از رساندن حاج به بریده که نسبت به آن طرف ها امن است، خودش به ریاض نزد ابن سعود رفته است که بلکه تواند قراری بگذارد، اما تعدی بر حجاج معلوم نیست که چقدر و در کجا شده است. اگر به طوری که می¬گویند در شهر مدینه شده باشد، در حقیقت ایراد بر حکومت آنجاست. حرب، «شعیب، شیخ زاده [؟]» کلیددار حضرت سید المرسلین ـ صلّی الله علیه و آله ـ خیلی کشت هاند و در خود مدینه تعدیات زیاد کرد هاند. قرار شیخ عبدالعزیز این بود که در هر جا سالماً و آنی به محل حکومت عثمانلو حجاج را برساند. در صورت وقوع این طور تعدی در مدینه، باید با وکلای دولت عثمانیه مطالبه قرار کرده، اگر در صحرا و بادیه و میان اعراب بوده باشد، ایراد با شیخ عبدالعزیز است و از ابن سعود و شیخ عبدالعزیز مطالبه باید کرد. هنوز خبر صریحی نیست تا حجاج و حاجی میرزا محمد علی بیایند و محققاً معلوم و عرض نماید. برای اطلاع ضمیر مبارک از اخبار اراجیف و افواهی به طوری که شنیده بود جسارت به عرض نموده. زیاده چه جسارت نماید. امر عالی مطاع.
* سند دوم
نمره 180، هیجده شوال 1277
تصدقت شوم، در باب امر حجاج بیت الله الحرام، سابقاً در عریضه نمره 139 مورخه 26 شوال معروض حضور خجسته دستور که قبل از اعلان منع حجاج از عزیمت مکه از راه جبل به جهت حصول امنیت به ملاحظه و تصدیق عموم تجار و معتبرین که از راه مزبور اطلاع دارند کاغذی از جناب مصطفی پاشا والی سابق به جهت شیخ فیصل ابن سعود که امام المسلمین بر حجاز است گرفته و خود فدوی نیز کاغذی به او نوشته به مصحوب آدم مخصوص نزد ابن سعود فرستادم که چون متعب هر ساله مایه خسارت و مرارت و اذیت حجاج می شود، امسال حجاج را به همراه متعب روانه نمی¬کنم لیکن در صورتی که از طرف تو آدمی بیاید و مرا اطمینان دهد و کفیل خسارت حجاج را به اطلاع حکومت بغداد بدهد، حجاج را به اتفاق فرستاده تو روانه خواهم نمود و سواد کاغذی که فدوی به شیخ فیصل سعود فرستاده بودم و کاغذی که جناب پاشای سابق نوشته بود در جزو نمره مذبوره ارسال حضور خجسته دستور نمودم. پریروز آدمی را به نزد شیخ فیصل امام المسلمین! فرستاده بود، آمده جواب کاغذ فدوی و جناب پاشای سابق هر دو را آورد. شیخ فیصلِ مزبور شرحی در جواب فدوی نوشته مبنی بر اطمینان و تلافی ماسبق و شیخ مهنا و شیخ حسن پسر مهنا را از طرف خود روانه نموده که حجاج را ببرد. خود شیخ مهنا نیز مراتب آمدن خود را به فدوی نوشته بود و در جواب نوشتم که بایست در بغداد حاضر شوید و کفیل معتبر به اطلاع ولایت بغداد بدهید که از عهده هر گونه خسارت وارده بر حجاج بر آیند و تأمینات کلیه از برای ... (از طرف) رفاه حجاج و وصول به مقصد حجاج حاصل شود، حجاج را روانه خواهم کرد و الاّ فلا. حال محض مزید استحضار آن بندگان خداوندگار، سواد کاغذی که شیخ فیصل امام المسلمین به فدوی نوشته ارسال حضور خجسته دستور، نمودم که ملاحظه فرموده از مراتب اطلاع کامل حاصل نمایند. از این طرف این نوع نوشته¬جات و تعهدات از طرف امام المسلمین شده و فدوی نیز سابقاً محل داده که در صورت اطمینان و کفیل معتبر از تجار بغداد به اطلاع حکومت بغداد حجاج را امساله روانه می دارم. از آن طرف هم با وجود منع شدیدی که از طرف رؤسای دولت علّیه از عزیمت حاج از راه جبل شده و در روزنامه مبارکه انطباع یافته و اعلان شده، قریب دویست نفر حاجی از اطراف آمد هاند در این صفحات که شنیدند فدوی ممانعت نمود هام، اغلبی تا به حال در خفیه با اشخاص بی اعتبار حمل بسته و از راه سوق الشیخ رفت هاند که از راه آب بروند، پس از آن¬که به طور خفیه بروند انواع خسارات و تعدیات بر آن¬ ها وارد خواهد شد. اگرچه نوشتم آن¬ ها را هم ممانعت نمایند و برخی از حجاج که در کاظمین و بغداد هستند، هر روزه در کارپردازخانه من، مِن بعد حاضرند عجز و لابه می نمایند که مبالغ کلی خسارت بر ما وارد آمده و مصارف شده تا خود را به این¬جا رساند هایم حال خدا و رسول را خوش نمی¬آیند از عزیمت خانه خدا ممانعت نمایید و فدوی را عاجز کرد هاند و حسن ابن مهنا با شتر و استعداد و تفنگچی سه روز دیگر وارد می شوند ان شاءالله الرحمان. پس از آمدن آن ها مادامی که به طریق معروض ضامن و کفیل از تجار معتبر به استحضار ایالت بغداد بدهند و فدوی به طور هایی که منظور نظر دارم کفالت نامچه بگیرم که اگر سوزنی از حاج در راه عیب کند از عهده برآیند، گرچه جسارت است لیکن در این صورت ممانعت کردن حجاج رجحانی ندارد. معال امر حاج به این¬جا رسیده که معروض داشت اما هنوز به اتمام نرسیده که انجام عمل را معروض دارد. ان شاءالله پس از آمدن شیخ مهنا و اجرای مراتب منظوره و گرفتن ضامن و کفیل به طریق معروض انجام امور به حضور خجسته دستور عرض خواهد شد.
مطابق نمره مراسله 186. سواد مطابق اصل موافق نمره 186 صحیح است.
* سند سوم، نامه شیخ متعب بن رشید در باره ضمانت حفاظت از حجاج
سواد کاغذ شیخ متعب است که در خصوص بردن حجاج به مکه به کارپرداز خانه مبارکه فرستاده است:
الحضره السنیه و الخلافه المرضیه أدام ها ربّ البریه الأجل الأفخم میرزا بیک خان، دام مجده سلمه الله تعالَى
بعد مزید السلام و الدعاء لسعادتکم بطول البقاء و الدوام.
لایخفى سعادتکم بأنّا متوجّهین إن شاءالله لتمشات الحاج بیت الله الحرام و زوار قبر نبیّه، علیه أفضل الصلاه و أزکى السلام، و حمایه من سلک دربنا من المتردّدین و الحجاج، کما أنّ ها جرت به العاده بحول الله و قدرته ما یشاهدون إلاّ ما یسرّ خواطرهم. فالمرجوّ من المراحم السنیه أن لاتخرجونا من الخاطر العاطر، مع ما یبدو لکم الخدمه قضا ها على العین والرأس والنظر لکم و دم سالمین محروسین والدعاء 25/ ؟/77 . مهر متعب . محبّ المخلص متعب بن رشید. تمّ.
مقاله در شماره جدید مجله میقات حج شماره 82 منتشر شده است. از خانم دوغان بابت اسنادی که در اختیار بنده گذاشت سپاسگزارم.
نظر شما