هراس او همه از مرگ ریشه هاست

هوشنگ اعلم


کم‌تر دیده‌ام کسی مثل او دل بسته گذشته این دنگال شهر پرهیاهو باشد. شهری که نمادها و یادهای گذشته‌اش را یکی بعد از «آن یکی» از دست داده است و به قول او «دارد به شهری بی خاطره تبدیل می‌شود» تهران را می‌گوید؛ شهری که در آن بزرگ شده از کودکی به جوانی و از جوانی تا میان‌سالی رسیده است شهری که از هرفصل‌اش، هر کوچه و بازارچه‌اش و از هر لحظه‌ و حالش تصویرها در ذهن دارد. تصویرهایی که خیال می‌سازد و حسرتی پنهان در ذهن و کلام او. و چه لذتی می‌برد از به زبان آوردن این خیال و به حسرت گفتن از همه یادها و نمادهای فراموش شده این شهر و این است که وقتی یادداشت‌های این چند روزه‌اش را زیر عنوان تهران نگاری در صفحه آخر شرق می‌خوانم تعجب نمی‌کنم که مردی با مشغله او که گاه برای دقیقه‌های روز و شب‌اش هم برنامه دارد و کار، بنشیند و از «مش شعبان» بنویسید که زیر بازارچه شیرگرم و «فرنی» می‌فروخت و تابستان‌ها «رویخی» با شیره خرما. یا از «ماست‌بندی» زیر بازارچه و کره انگشتی بگوید و ماست فروش دوره‌گردی که تغارهای ماست را روی «ترک بند» دوچرخه‌اش می‌بست و از گذری به گذر دیگر می‌رفت. یا از «خراطی» که زیر بازارچه دکان داشت و از چوب «میل زورخانه» می‌ساخت و «فرفره» و «روروک» برای بچه‌ها. و از آقای «تربتی» محضر دار محله. مومن مردی از مردان نیک قدیم.
می‌گویند آدم‌ها وقتی که پیر می‌شوند گذشته گرا می‌شوند و به جای دل بستن به آینده‌ای که می‌دانند آمدنش را یقینی نیست به گذشته‌ها و یادها و خاطره‌ها دل خوش می‌کنند اما «احمد مسجد جامعی» نه پیر است به گواه تقویم و نه آن قدر گشاده وقت که بخواهد با مرور گذشته ساعت‌ها و روزهایش را پر کند و اغراق نگفته‌ام اگر بگویم که حتی گاه وقت کم می‌آورد برای انجام آن چه لازمه ادامه حیات است پس انگیزه چنین مردی برای نشستن و نوشتن از گذشته و ترسیم سیمای گوشه‌هایی از این شهر دنگال آن هم در روزگاری که «ضیق وقت» عارضه‌ای عام شده است، حسی فراتر از «نوستالوژی» است و به حسرت گفتن که؛ حیف!
احمد مسجد جامعی، ‌دل بسته فرهنگ این سرزمین است، سرزمینی که در آن به دنیا آمده، با آداب و آیین‌هایش بزرگ شده و در آن بالیده است. این دل بستگی‌ اما نه از نوع آن «ناسیونالیسم» افراطی و گذشته گراست که به ساطور تعصب، تاریخ را به دو نیمه پیش و پس شقه کند و دل به شقه ماضی ببندد نه چنان خشک اندیش که یک باره تاریخی کهن و تمدن دگرگون شده را به تمامی انکار کند. او فرهنگ را همچون رودخانه‌ای جاری می‌بیند که سرچشمه در دور دست تاریخ دارد و در هر جرعه‌اش رنگ و طعم هزاران سال زندگی در فراز و فرود نهفته است و هر قطره‌اش حلقه‌ وصلی است که امروز و اکنون ما را به پیش و پیشتر وصل می‌کند تا دور دست تاریخ و ریشه‌ها.
دغدغه «حاج احمدآقا» اما فقط رسم و آیین و فرهنگ گذشته دیروز و از جنس نوستالوژی به دوران کودکی نیست. او دل بسته همه ارزش‌های فرهنگی این سرزمین است و هر آن چه که هویت می‌بخشد به «منِ ایرانی» و هر بار اگر فرصتی دست داده است برای دیداری، دیده‌ام که چه مشتاق درباره ادب و فرهنگ و آیین و رسوم حرف می‌زند و با چه دقت و طمانینه‌ای و با چه اندوهی به خاطر میراث‌های فنا شده و از ویرانی خانه‌ای قدیمی تا کوچه و بازارچه‌ای که بوده است و دیگر نیست. و گفته که این اندوه برآیند تفکری گذشته‌گرا نیست و بر عکس نگاه او پیوسته به آینده است به فرداها و پس‌فرداها به وقتی که آدم‌‌های این شهر و شهرهای دیگر این سرزمین در جنگلی از آهن و سیمان و دود و هیاهو در دور دست خاطره‌هایشان هم شاید به یاد نیاورند خنکای سایه چناری تنومند را در ظهر یک تابستان داغ. او به روزگاری می‌اندیشد که بچه‌های تهران و بخوان «هر شهر» دیگری در این خاک شرقی هیچ نماد و نشانی از هویت فرهنگی، دین و آیین خود و سرزمینی که در آن به دنیا آمده‌اند پیدا نکنند و هر چه ببینند همان باشد که در هر شهر تازه تولد یافته و بی‌شناسنامه دیگری خواهند دید و نه حتی چنان که در پاریس یا رم یا لندن که استیلای مدرنیسم هم نتوانسته است به تمامی نمادهای گذشته‌ و هویت تاریخی‌شان را پاک کند. نه! «حاج احمد آقا» واپس گرا نیست که «ماست بندی» را در هیات پنجاه سال قبلش بخواهد و دل مشغول اندوهیادهای از بین رفتن «فرفره» و «روروک چوبی» و «سقف ضربی بازارچه» باشد و کوچه‌ باغ‌های پر دار و درخت. هراس او همه از اینده است و مردمانی هویت گم کرده و شهرهایی بی‌خاطره که گذشته‌شان در غبارهای تاریک برآمده از درک نادرست مدرنیسم گم شده است. نه! حاج احمدآقا در کنار بساط «فرنی فروشی» «مش شعبان» در زیر طاق ضربی «بازارچه» و در کنار ریشه چنارهای خشکانده شده و ته مانده پیکر اره شده‌شان و در همه جای این شهر شلوغ در به در به دنبال شناسنامه گم شده این شهر و مردمانش می‌گردد و کاش هر کدام از ما نه چون او که دست کم ذره ای دغدغه حفظ خط و نشانی و یادی از میراث های کهن و ریشه ای از ریشه های خویش می داشتیم که زیستن در بی ریشه گی، واماندن است و مرگ در واماندگی.
4545

 

کد خبر 311401

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین