حسین عیدیزاده: فرانسیسکو مارتینز روکا معروف به پاکو روکا یکی از نویسندگان مهم قصههای مصور اسپانیاست که سال 1969 در والنسیا به دنیا آمده و از چهرههای مهم جنبش رمانهای مصور است و آثارش مرزها را درنوردیده و در سراسر اروپا و آمریکا منتشر شدهاند.
روکا کارش را از سال 1994 شروع کرد و در کتابهایی که ویژه بزرگسالان بود از شخصیتهای محبوب کودکان مثل پیتر پن و علاءالدین استفاده میکرد. او در اثر مهمش «گنبد» دراکولا و دالی را کنار هم قرار داد و تصویری متفاوت از این دو چهره ارائه داد. او از سال 2003 نوشتن کتاب به زبان فرانسوی را هم شروع کرد.
کتاب مصور «چروک» در سال 2007 منتشر شد، این کتاب درباره پیری و آلزایمر است و داستان امیلیو را روایت میکند که در آسایشگاهی بستری میشود و کم کم حافظهاش را از دست میدهد. این کتاب در اسپانیا و دیگر کشورهای دنیا منتشر شده و برنده چندین جایزه از جشنوارههای کتابهای مصور است و تا کنون بیش از 20 هزار نسخه از آن به فروش رفته.
ایگناسیو فرارس براساس «چروک» انیمیشن بلندی به همین نام ساخت که برنده سه جایزه گویا (معادل اسپانیایی اسکار) شد. روکا در مصاحبه زیر بیشتر درباره این اثر مهم خود صحبت میکند. این مصاحبه پس از هماهنگی با منشی روکا از طریق ای-میل انجام شد.
چطور شد که سراغ «چروک» رفتید، شخصیتهای رمان از کجا شکل گرفتند؟
شخصیت اصلی به نام امیلیو را برمبنای پدر یکی از دوستان خوبم طراحی کردم. مدتها او را میشناختم. آدم تحصیلکردهای بود و سالها مدیر بانک بود و حافظه خیلی خوبی هم داشت. وقتی فهمیدم دچار آلزایمر شده، واقعا شوکه شدم. بیماری او خیلی سریع پیشرفت کرد، من کاملا در جریان شدت گرفتن بیماری او و اینکه چطور آلزایمر بر بنیان خانوادگی او تاثیر گذاشت، بودم.
درباره شخصیت میگوئل (دوست سرخوش امیلیو در آسایشگاه) باید بگویم او را براساس شخصیت خاصی طراحی نکردم. وقتی برای تحقیقاتم به آسایشگاههای مختلف میرفتم خیلیها را میدیدم که شبیه میگوئل هستند، آدمهایی که سرخوش هستند و از دیگران سوءاستفاده میکنند. از این آدمها در هر جامعه کوچکی پیدا میشود. وقتی داشتم «چروک» را مینوشتم، شخصیت میگوئل، شخصیتی فرعی بود که حضورش برای توضیح شرایط آسایشگاه بود، اما آرام آرام او به مرکز صحنه آمد و به یکی از شخصیتهای اصلی بدل شد.
شیوه نگارش یک قصه مصور چطور است؟
وقتی درباره موضوع تصمیم میگیرم، شروع میکنم به صحبت کردن با آدمهای مختلف. شروع میکنم به یادداشت برداشتن. با هر کسی که فکر میکنم ممکن است درباره موضوع اطلاعاتی داشته باشد، صحبت میکنم. مثلا درباره «چروک» رفتم سراغ کسانی که در آسایشگاهها کار میکنند، سراغ دوستانی رفتم که در خانوادهاشان افرادی دچار آلزایمر وجود داشت، حتی با نگهبانان آسایشگاهها هم صحبت کردم. شش ماه تمام به آسایشگاهها سر میزدم، آن موقع بود که بخشهای مختلف داستان را جمع میکردم، یادداشت برمیداشتم و عکس میگرفتم...
وقتی کار یادداشتبرداری تمام میشود، نوشتن را شروع میکنم. در حین نوشتن همه چیز حاصل تخیل خود من است، تخیلی که موتور محرکش دیدارهایم از آسایشگاهها بوده.
چرا قصه «چروک» را به صورت قصه مصور نوشتید، نه رمان رایج؟
دنیای قصههای مصور ابزار کافی برای پرداختن به موضوعات مختلف را دارد و از طرفی آزادی هنری کاملی در اختیار من میگذارد که در رمان و حتی سینما وجود ندارد. این آزدی ناشی از هزینه پایین نوشتن قصه مصور هم هست. یادم میآید تهیه کننده «چروک» به من گفت اگر موفقیت کتاب مصور «چروک» نبود آن وقت به این راحتی نمیشد هزینه فیلم را تامین کرد، چون ساخت چنین انیمیشنی خیلی هزینه برمیدارد.
شما طراحیهای کتاب را هم خودتان انجام دادهاید، برای چهره بازیگرانتان الگوی خاصی داشتید؟
چهره شخصیتها در تصویرهای کتاب مبنی بر آدمهای واقعی است. اما خب چهره هر شخصیتی ترکیبی از چهره چندین آدم واقعی است. مثلا چهره آنتونیا، پیرزنی که با امیلیو در آسایشگاه دوست میشود براساس چهره چندین نفر طراحی شده اما هیکل او دقیقا هیکل مادر خودم است.
از فیلم ایگناسیو فرارس براساس «چروک» راضی بودید؟
خیلی راضی بودم. به نظرم اقتباسها باید خیلی به نسخه اصلی وفادار باشند، اما اثری جدید هم باشند. به نظرم انیمیشن «چروک» چنین وضعیتی دارد. به نظرم نگاه خیلی واقعگرایانهای به پیری میاندازد و البته خیلی خوشبینانه است. در فیلم خرده داستانهایی دیده میشود که اصلا در قصه من نبود. به نظرم کتاب و فیلم مکمل هم هستند.
کار کردن با ایگناسیو فرارس چطور بود؟
سینما دموکراسی نیست، دیکتاتوری کارگردان است. ابتدا فکر میکنی کار در سینما خیلی ساده و روان است اما اینطور نیست. کار من خدمت به فرارس بود! من در فیلمنامه خیلی سهم داشتم، روی خرده داستانهایی کار کردم که نمیدانستم چطور باید در کتاب جایشان بدهم، اما همیشه حرف آخر را فرارس میزد.
وظیفه دیگر من حفظ سبک طراحیهای کتاب در فیلم بود. من در طراحی چهرههای شخصیتها هم با فرارس همکاری نزدیک داشتم، و باید به خاطر بودجه برخی چیزها را حذف میکردم. در دنیای کتاب مصور بودجه هرگز خلاقیت را محدود نمیکند اما سینما اینطور نیست.
اگر قرار بود خودتان «چروک» را به شکل فیلم زنده بسازید، از چه بازیگرانی استفاده میکردید؟
برای نقش امیلیو از مایکل کین استفاده میکردم، چند سال پیش از بالا رفتن سن خودش گله کرده بود و همان حرفش باعث شد چند قصه درباره سالمندان بنویسم. برای نقش میگوئل هم سراغ والتر ماتائو میرفتم و برای نقش آنتونیا هم شرلین مکلین را انتخاب میکردم.
دوست دارم درباره تجربه کارتان روی قصه مصور «مسخ» نوشته فرانتس کافکا، توضیح دهید.
از وقتی در مدرسه «مسخ» کافکا را خواندم، آن را دوست داشتم. به نظرم خیلی جذاب و تاثیرگذار است. کتاب مصوری که من درآوردم کل قصه «مسخ» نیست، بلکه بخشهایی از آن در کنار دیگر داستانهای کافکا است. داستانهای کافکا پتانسیلهای بسیار خوبی برای امتحان کردن شیوههای مختلف طراحی در اختیار نویسنده/طراح قرار میدهند.
شما طراحیهایی هم برای زندگینامه سالوادور دالی کشیدهاید، به نظرتان دالی چه نقشی در دنیای هنر دارد؟
حرف و حدیثهای بسیاری درباره زندگی سالوادور دالی وجود دارد. این نقاش سوررئالیست همانقدر آثار جذابی داشته که زندگیاش جذاب بوده. خودزندگینامه او سرشار از فانتزی و قصههای دروغین است، قصههایی که ما را به شخصیت غریب سالوادور دالی نزدیک میکند. برای من بزرگترین کار او برای دنیای هنر حضور خودش به عنوان یک شخص، یک عنصر سوررئال بود.
57241
نظر شما