به نظر میرسد مقوله «وحدت حوزه و دانشگاه» به رغم گفتگوها، سخنرانیها، سمینارها و برنامههای زیادی که متوجه خود ساخته، هم چنان در هالهای از ابهام قرار دارد و برای بسیاری از گویندگان و نویسندگان به درستی روشن نیست که مراد از آن چیست و چه چیزی در سایه آن جستجو میشود.
این نویسنده که خود به مناسبت ۲۷ آذر در دانشگاهها، نشستها و گفتگوهای سیما و رسانهها، در این خصوص به فراوانی سخن گفته است، هم اکنون خود را با این پرسش مواجه میبیند که چه چیزی در ذیل این شعار انتظار میرود؟ این پرسش با دو نکته شنیدنی از دو شخص دست اندرکار دانشگاهی و حوزوی، بیش از پیش تأمل برانگیز میشود؛ یکی از آنها که بیشتر شخصیت دانشگاهی است، اخیرا فرمود: وقتی گفته شد وحدت حوزه و دانشگاه، تلقی اولیه این بود که دروس حوزوی در دانشگاه وارد شود و یا بعضی از دروس دانشگاهی در حوزه تدریس شود، در صورتی که انتظار واقعی این بود که تفکر دینی در جامعه حاکم شود. دیگری که وجه حوزویاش برجستهتر است، فرمود: وحدت حوزه و دانشگاه مقدمه تأسیس تمدن اسلامی است و سپس اشاره کردند: فاصله حوزویان از دانشگاهیان و دانشگاهیان از حوزویان مانع اصلی تحقق وحدت است. اما به راستی چه چیزی در این دو کلام وجود دارد که بشود با اتکا به آن راهی به سوی وحدت گشود؟
در اولی که سخن عامی است و قطعا مراد مرحوم امام از وحدت حوزه و دانشگاه این نبود که تفکر دینی در جامعه حاکم شود، چون این دغدغه در جاهای دیگر و با صراحت بیشتر بیان شده بود و اساسا حرکت و قیام آن جناب، چیزی جز آن نبود، پس مسأله وحدت امری دقیقتر و جزییتر از این حرفها بود، چنان که در کلام دوم، هیچ نکته گشایندهای دیده نمیشود. به نظر میرسد که بیان چنین سخنان کلی و شعاری، بر آمده از ابهامی است که در اصل قضیه وجود دارد و سخنرانان بی آن که برای شناخت آن مسأله پایهای همتی بورزند به اظهار نظر پرداخته و خود بر پیچیدگی و ابهام آن میافزایند، در حالی که از اندیشمندان جز این انتظار است.
با گذشت بیش از سی سال از طرح «وحدت حوزه و دانشگاه» شاید اندکی دیر باشد که از متفکران خواسته شود تا به گرهگشایی از اصل مسأله و ابهامزدایی از آن دست بزنند، اما باز بهتر از آن است که همچنان سالها بگذرد بی آن که سخن درخوری عرضه گردد. بسیاری از افراد هنوز، پیشنهادهای «ورود حوزویان به دانشگاهها»، «ازدواج طلبهها با دانشجوها»، «کشاندن برخی از دروس دانشگاهی به حوزهها» و «بهرهگیری از برنامههای دانشگاهی در حوزه» و موارد دیگر را که برای تحقق وحدت داده میشد به خاطر دارند که چگونه مایه تمسخر و خنده اهل اندیشه واقع میشد، هر چند پارهای از این موارد عملا دنبال شد و برخی را تا حدی اقناع کرد، اما واقعیت آن است که مراد از وحدت، تحقق هیچ یک از اینان نیست و نبود. پس مسأله اصلی چیست؟
ابتدا تأکید بر این نکته لازم است که دو نهاد حوزه و دانشگاه، به مثابه دو بال در آسمان دانشورزی اند که با همراهی، همکاری و اعتنا به دستاوردهای یک دیگر میتوانند جامعه انسانی را به سوی آرامش معنوی و آسایش زیستی پیش ببرند و در این نکته نویسنده هیچ تردیدی ندارد، اما در حد طرح مسأله، باز اندیشی در این مقوله را لازم میداند.
باید گفت مقوله وحدت حوزه و دانشگاه، مبتنی بر یک پیشفرض مطرح شده بود و همچنان نیز جای طرح دارد و آن نوع نگاه حوزه و دانشگاه به یک دیگر بوده و هست. با این توضیح که از دیرباز، علم در نگاه حوزوی، آن چیزی تعریف شده و میشد که از دل آموزههای دینی، به قصد معرفت امور مقدس و شریعت و برای کمال انسانی بوده باشد و به بیان دیگر، در راستای شناخت خداوند و تضمین آخرت باشد. طبعا آن چه غیر این راه را بپیماید، ارزش اتکا نداشته است و متقابلا در نگاه دانشگاهی، علم معنای دیگری داشته که مهمترین آن گرهگشایی از مشکلات زیستی، ایجاد آسایش و تسهیل امور زندگی معنا میشد و این دو نگاه در تقابل با یک دیگراند، چنان که هر یک از این علوم، روش و متدلوژی خاص خود را دارند که باز در واگرایی از یک دیگر تأثیر گذارند؛ یکی به اتکاء نقل و دادههای دینی و دیگری از طریق عقل تجربی و آزمون. دیگر آن که حوزوی به حکم مأموریتی که دارد، در جایگاه هدایتگری قرار دارد که برای دانشگاهی، البته در حوزههای تخصصیاش به آسانی پذیرفتنی نمیشود که داشتهها یا یافتههای خود را محک داوریهای تجربه ناشده قرار دهد و سه دیگرکه مهمتر از دو نکته پیشین است، نوع نگاه این دو به یک دیگر، در گذشته تاریخی است که ملاک داوریهای امروزیان نیز قرار دارد؛ در گذشته بیشترین مدعیان حوزوی، منبریان کمدانش، روضهخوانان خرافاتی، دعانویسها و ملایان برخی از روستاها و محلات بودند که بیمحابا به هر چه با باورهایشان نمیساخت، میتاختند، همانها که از سوی عالمان دینی و حوزویان آگاه نیز مطرود به شمار میآمدند و متقابلا مدعیان دانشگاهی، دستهای از روشنفکران بیمایه و مبالات بودند که با رفتاری غیردینی و حتی غیر ملی متعرض دین و دیانت و ارزشهای اسلامی میشدند و موجودیت خویش را در تاختن به اصول و ارزشها معنا میکردند.
بدیهی است که این دو دسته اگر نمایندگان حوزه و دانشگاه به شمار آیند، هرگز زمینه همگرایی و وحدت فراهم نمیگردد، بنا بر این مهمترین عامل واگرایی در نوع نگاه حوزه و دانشگاه به یک دیگر، و آسانترین راه حل، در شناخت درست این دو نهاد از یک دیگر است که آن هم در سایه گفتگوی جدی به دست آمدنی است، نه دستورهای سازمانی یا توصیههای آمرانه و هدایتگرانه؛ شناخت جایگاه علمی هر دو نهاد، پذیرش ارزش تواناییها و داشتههای هر یک و اعتبار دانشی قابل نقد در هر دو حوزه
نظر شما