۰ نفر
۱۹ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۳

زهرا مشتاق

" که چه ؟ " این پرسشی است که درست در پایان فیلم " متروپل " در ذهن نقش می بندد . هیاهوی بسیار برای هیچ . حتا اهمیتی ندارد که سینمای کیمیایی را دوست داشته باشیم یا نه . در هر حال در پایان فیلم دهان آدم باز می ماند که خب ، بعدش ، که چه ؟

نباید گول چهره ها و خبرها را خورد . نباید مبهوت هیچ کس و هیچ اسمی شد . درست مثل داوری پنهان مطبوعات می ماند که باید اسم ها را از مطلب جدا کرد تا داور نداند نوشته غریبه را می خواند یا یک دوست را . و بی حب و بغض اثر را قضاوت کند نه صاحب اثر را .

 این یادداشت فقط درباره متروپل است . متروپل که آدم با دیدنش فکر می کند تا به حال هیچ پلیسی اختراع نشده و اساسا چیزی به نام کلانتری و قانون و شکایت وجود ندارد . شهر هرت است و آدم بدها راحت می توانند دخل آدم خوب ها را بیاورند .

فیلم با زمین زدن یک اسب شروع می شود . اسب که حیوان نجیبی است و لابد باید تا تهش را بخوانیم که قرار است تمام آدم خوب ها در متروپل لت و پار شوند  و کمی بعدتر سکانس کتک خوردن بهشته در خانه ای که آن همه آدم حی و حاضر دارند کاری انجام می دهند و هیچکس نیست که اصلا بهشته را ببیند و به دادش برسد .

آقایان شرخر و ارث رسان !!! با دست پر بیرون می آیند و تماشاگر دلش می لرزد که یا خدا حالا قرار است چه بشود . بعد فصل پول را بردار و برو می رسد . کجا ؟ واقعا خاتون به کجا و اصلا چرا باید فرار کند ؟ شاید من تماشاگر نوعی خیلی کوته بین هستم که فکر می کنم خب زنگ بزن 110 . به همین سادگی . درست است که رشوه گیر و رشوه دهنده آنقدر زیاد شده که گاهی آدم به هیچ چیز و هیچ کس اعتماد نمی کند ؛ ولی دیگر شهر هرت نیست که .

خاتون با هر گذشته ای زن عقدی و رسمی آقای ماندگاری بوده است . معلوم است سال های سال هم به خوبی و خوشی با هم زندگی کرده اند و خاتون برای خودش پادشاهی کرده . حالا باید از چه چیز بگریزد ؟ زندگی قانونی ، فرزند و وارث قانونی . در خود فیلم حتا تاکید می شود خاتون کسی را ندارد ؛ پس خاتون برای چه باید فرار کند ؟ مگر قرار است گذشته اش پیش چه کسی لو برود ؟

خاتون فرش پیچی شده مثلا دزدیده یا دستگیر می شود . و بعد آن تصادف اتفاق می افتد . تماشاگر دهانش از کجا تا کجا باز می ماند که آن فصل طولانی گریز خاتون در آن باران تند یعنی چه ؟ بزرگ نمایی و غلو تا این اندازه ؟ خاتون به در و دیوار می خورد . به کرکره مغازه ها . خودش را با سختی به روی زمین می کشاند تا بلاخره به متروپل برسد . به نظر می رسد متروپل درست در این لحظه کاررد یک مدینه فاضله را پیدا می کند . خواهر خسرو هم قبلا به آن جا پناه آورده . کماکان اینکه آن دو مرد بیلیارد بازهم به آن جا پناه آورده اند . دوستی قدیمی آنها یک پناهگاه است . آن هم در کجا ؟ یک سینمای قدیمی متروکه که حالا دیگر به همه چیز شباهت دارد مگر به سینما . تنها عکس و پوسترهای قدیمی و نگاتیوهای بر زمین ریخته شده است که ردی از سینما را هویدا می کند .

بانوی قصه ما ساعت های طولانی می نشیند . بی هیچ اکت و حرکتی . آب قند و چای شیرین نبات زده می خورد و بازهم فشارش بالا نمی آید . در حالی که آن طرف قصه و درست موازی داستان خاتون و بیلیارد بازها ، آدم بدهایی که تصادف خیلی خیلی سختی کرده بودند ، و تماشاگر یک آن نفس راحتی کشیده بود که آخیش از شر آدم بدها هم که راحت شدیم  ؛ به قول دوستان آذری زبان ایکی ثانیه سلامت و تندرستی خود را باز یافته و دوباره پی شکار بو می کشند !!!

تماشاگران گرامی انصاف بدهید . چند نفر از کسانی که فیلم را تماشا می کردند با صحنه تصادف که آن همه شدت داشت از مرگ مردهای رباینده مطمئن شدند . و حالا آن آدم ها سر و مر و گنده دنبال خاتون جان می روند . و خاتون هنوز که هنوز است پهن زمین است و هیچ کاری نمی کند . حداقلش این است که عقل سلیم می گوید خاتون خانم یک کم آن طرف تر برود و جایی بین این همه آت و آشغال های سینما قایم شود . نه اینکه صاف بنشیند رو به روی در ورودی و سگ های شکاری اش !!!!

اینجاهای فیلم که می رسد آدم به خودش کمی دلداری می دهد که خونسرد باش تماشاگر عزیز . الان هاست که قصه رنگ و بویی دیگر بگیرد و فرازی فرودی ، اتفاقکی بیفتد . مثلا خاتون به یمن مردانگی بیلیارد بازها قرض و بدهی آنها را بدهد و یا حداقل جناب سروان ، سرگرد یا هر کس دیگری که اسمش امید است از راه برسد و ...

و بعد ناگهان زن بد قصه که همه شرها زیر سر اوست ، از راه می رسد و آن سکانس عجیب و با عرض معذرت خنده دار شکل می گیرد . بعد هم همه چیز تمام می شود . همین .

واقعا قصد یک کارگردان از ساخت یک فیلم چیست ؟ چه اجباری برای ساخت فیلمی است که این همه اما و اگر دارد . فیلمی که حتا بارانش هم تحت کنترل نبوده ، جایی می بارد و جایی دیگر بند می آید . آیا قرار است در رویاهایمان زندگی کنیم ؟ یا برای خود یک اتوپیای غیرواقعی ترسیم نماییم ؟ راستی قرار است با متروپل چه اتفاق عجیب و غریبی بیفتد ؟

من سینماگر نیستم . من سینما را تنها به قدر بضاعت خود دوست می دارم . ولی برای خود معیار و شاخصی دارم . من هربار با دیدن یک فیلم از خود می پرسم اگر این فیلم ساخته نمی شد ، آیا در جهان سینما اتفاقی می افتاد ؟ اکنون این پرسش درباره متروپل است که یک بار دیگر در ذهنم تداعی می شود . فیلمی پرهیاهو ، برای هیچ . شاید به همین دلیل است که جناب سازنده حتا تمایلی برای حضور در نشست و گفت و گو با خبرنگاران پیدا نکرد .  

5757

کد خبر 337343

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • علیرضا IR ۰۳:۵۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۲۰
    4 0
    بدترین فیلمی بود که تو تمام عمرم دیدم
  • فریاد IR ۰۷:۴۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۲۲
    0 0
    متاسفانه اقای کیمیای بیشتر ژست کارگردانهای موفق رو داره ، سالهاست از او کار خوبی ندیدیم