چندی پیش، پیامکی رسید؛ این چنین:
تاجری را دزدان مال ببردند، پیش حاکم شد، گفت؛ دزدان اموالم را ببردند... حاکم گفت؛ وقتی که دزدان، اموالت می بردند، تو چه می کردی؟ گفت: درخواب بودم. حاکم گفت: چرا در خواب بودی؟ مال باخته جواب داد: فکر می کردم حاکم شهر بیدار است!
پاسخ هایم، معقولاتی بود؛ این چنین:
ظلمِ همنشینِ مظلوم
از سقراط پرسیدند: کی ظلم و جور از عالم بر می افتد و عدالت حاکم می شود. سقراط گفت: عدالت زمانی حاکم می شود که وقتی ظلمی بر کسی وارد می شود، آنها که ظلم بر ایشان وارد نشده، همان قدر متغیر و رنجیده شوند که شخص ستم دیده.
گرگ در پوستینِ میش
چوپانی را پرسیدند روزگارت چگونه است!؟ گفت: گوسفندانم را که پشم چینی کردم بیشترشان گرگ بودند...؟
ظلمِ سکوت
نعره هیچ شیری خانه ای را خراب نمی کند، من از سکوت موریانه ها می ترسم!
از ماست که بر ماست
به درختان جنگل گفتم: شما با این عظمت! چرا از تکه آهنى به نام "تبر" مى رنجید؟
گفتند: رنجش ما از تبر نیست، از دسته ى آن است که از جنس خود ماست!
جبران ضرر به ارزش روز
بعدتر، مال باخته ای، همان شکایت به حاکم برد و حاکم، همان پرسش، تکرارکرد!
مال باخته، پوزخندی زد و گفت؛
پدربزرگت خواب بود، مال التجاره پدربزرگم را دزد ربود؛ اکنون تو باید به ارزش هر دلاری، سههزارتومان، جبران کنی!
راستی! روز حساب، ارزش دلار چقدر می شود!؟
وقتی که به ناگاه...
وقتی که به ناگاه، حنجره ام، تیغِ تیزِ دزدان را حس کرد؛ فهمیدم که حافظ بعد از سعدی میزیستهاست!
وقتی که به ناگاه...
وقتی که به ناگاه، حنجره ام، تیغِ تیزِ دزدان را حس کرد؛ فهمیدم که برای رسیدن به حافظ، باید سعدی را درک کرد!
وقتی که به ناگاه...
وقتی که به ناگاه، حنجره ام، تیغِ تیزِ دزدان را حس کرد؛ فهمیدم که واقعاً نجات یک معتاد، نجات جامعه است!
وقتی که به ناگاه...
وقتی که به ناگاه، حنجره ام، تیغِ تیزِ دزدان را حس کرد؛ فهمیدم که گل فروش پشت چراغ راهنما و روسپی و قاضی شهر، چهبسا خدای ناکرده! با دادستان، همداستان باشند!
وقتی که به ناگاه...
وقتی که به ناگاه، حنجره ام، تیغِ تیزِ دزدان را حس کرد؛ فهمیدم که پلیس، طبق قانون، از محل اموال مکشوفه، با عنوان حق الکشف، ارتزاق میکند! (اینجا پولی است ولی اینجا خواندنی)
وقتی که به ناگاه...
وقتی که به ناگاه، حنجره ام، تیغِ تیزِ دزدان را حس کرد؛ فهمیدم که ممکن است ساختمان محل استقرار دادگاه شهر، غصبی باشد!
وقتی که به ناگاه...
وقتی که به ناگاه، حنجره ام، تیغِ تیزِ دزدان را حس کرد؛ فهمیدم که پلیس شهر، داماد قاضی است و گل فروش پشت چراغ راهنما، فرزندخوانده قاضی!
وقتی که به ناگاه...
وقتی که به ناگاه، حنجره ام، تیغِ تیزِ دزدان را حس کرد؛ فهمیدم که گر روسپی، تن، به ارزانی میفروشد؛ دلیلش، گرانفروشی قاضی است وقتی چوب حراج به کتاب قانون میزند!
وقتی که به ناگاه...
وقتی که به ناگاه، حنجره ام، تیغِ تیزِ دزدان را حس کرد؛ فهمیدم که گر روسپی، تن، به ارزانی میفروشد؛ دلیلش، قاضی است، وقتی بدون احراز عدم سازش یا حتی بدون صدور گواهی عدم سازش، حکم طلاق صادر میکند!
وقتی که به ناگاه...
وقتی که به ناگاه، حنجره ام، تیغِ تیزِ دزدان را حس کرد؛ فهمیدم که هنوز، قاضی شهر، خواب است!
وقتی که به ناگاه...
وقتی که به ناگاه، حنجره ام، تیغِ تیزِ دزدان را حس کرد؛ فهمیدم که هنوز، خواجه، خواب است!
همان به که خواب است؛
به گمانم، دیگر دیروقت است، شاید به گرمخانه شهر هم راهم ندهند، مثل هرشب، بروم دنبال کارتن!
وقتی که به ناگاه...
روز حساب فرا می رسد!
.......................................
به هوش باشیم! وقتی که به ناگاه روز حساب و کتاب فرا می رسد؛ بایستی به قیمت یوم الاداء (به ارزش روزِ پرداخت و تدارکِ ضرر و زیانِ وارده) جبران کنیم.
نظر شما