خودکشی یک پدیده اجتماعی است یعنی پیش از آن که عملی فردی تلقی شود به طور کامل گویای ایجاد نقص در رابطه فرد با جامعه است. اما چه می شود که یک انسان قصد می‌کند به زندگی اش پایان دهد؟

محبوبه ریاستی: خوب یا بد هر روز قصه آدم هایی را می شنویم که از زندگی ویا بهتر است بگوییم از خودشان خسته شده اند وخواسته یا نا خواسته مرگ را برای خود انتخاب می کنند تا شاید به کمک آن از خستگی ها و مشکلات رهایی یابند .کافی است برای شنیده قصه آن ها سری به بیمارستانهایی که در آن جا نیمه جان افتاده اند بزنید هر چند خیلی ازاین آدم ها از این که نجات پیدا کرده اند خوشحال نیستند اما شاید خداوند خواسته فرصتی دیگری به آن ها بدهد و به آن ها بگوید که زندگی خیلی هم کم ارزش و سخت نیست که به آسانی از آن بگذرید.

 

دلم یک خواب طولانی می خواست

چندی پیش خیلی اتفاقی وبرای تولد نوزادی به بیمارستان بهارلو رفتم جایی در همین پایتخت جایی که خیلی هم از ما فاصله ندارد در بخش زایمان حال خوبی وجود داشت همراهان با گل و شیرینی در انتظار تولد نوزادشان بودند من هم در گوشه ای از سالن انتظار ایستاده بودم که ناگهان ساختمان خاکستری ای که روبه رویم قرار داشت نظرم را جلب کرد آدم هایی که به آن ساختمان رفت و آمد می کردند چهر ه هایشان با بقیه فرق می کرد خسته بودند و رمقی برای راه رفتن نداشتند از سر کنجکاوی به طرف بخش مسمومیت رفتم جایی که انگار متعلق به این زمان نبود وارد بخش که شدم چیزهای عجیب تر دیگری دیدم بیمارهایی که روی تخت خوابیده بودند بیمارهای خاصی بودند البته در نگاه اول خاص بودن آن ها دیده نمی شد بلکه دلیل بودنشان در روی تخت بیمارستان آن ها را خاص می کرد.

یکی از آن ها آرام در گوشه ای نشسته و به پنجره اتاق چشم دوخته است سن زیادی ندارد اصلا بهتر است بگویم جوان است کسی  از جنس هم‌نسلان ما، اما چشم هایش چیز دیگری می گویند در چشم های بی رنگش می توان صدای ناله های درونش را شنید شاید هم فریادهای بلندی که کسی نشنیده و یا کسی نخواسته که بشنود می گوید دلم می خواست قصه اش را بدانم و بالاخره با اصرار توانستم چند کلامی با او حرف بزنم.

می گوید: «اسمم علی است و 35 سال بیشتر ندارم» اما سختی های زندگی او را کهنه تر از سنش نشان می دهد.

می گوید: خسته ام و دلم یک خواب طولانی می خواست کسی من و احساس من را ندید من در خانه خودم گم شده بودم همسرم دوستم نداشت و زندگی را برایم جهنم کرده بود اما دختر کوچکم همه چیزم بود تنها امیدم در زندگی، اما همسرم او را از من گرفت و هر روز تنها تر و تنها تر شدم او برای خودش زندگی دیگری ساخت زندگی ای که دیگر جایی برای من در آن نبود خسته ام کرده بود خسته بودم وچون دیگر صدای دخترک شیرینم را هم گم کرده بودم می خواستم بروم از مرگ نمی ترسیدم مرگ برایم شیرین بود ومن را از هر چه بود و نبود رهایی می داد می خواستم خودم نقطه پایان زندگی ام را بگذارم می خواستم بروم تا حضورم برای کسی سرد و سنگین نباشد الان هم فقط دلم برای دخترکم تنگ شده دلم بوس هایش را می خواهد دلم ...

گریه نمی گذارد حرف هایش را تمام کند دوباره به تختش بر می گردد و آرام زیر لحاف آبی رنگش پنهان می شود تا کسی رنج ها و تنهاییش را نبیند چه سخت است شکستن غرور یک مرد و چه سخت تر است دیدن چشم های پر از انتظار یک پدر.

در این جا زمان به گونه ای ایستاده است همراهان زیادی در راهرو ها قدم می زنند که ذهنشان پر از سوال های بی جواب است چرا خود کشی کرد؟کجای زندگی برایش کم گذاشتیم؟ چرا...

 

عاشق شد، خودکشی کرد

زنی میان سال روی یکی از صندلی های توی راهرو نشسته چهره خسته اش خبر از بی خوابیش می دهد از او می خواهم ماجرایش را برایم تعریف کند و او این طور قصه اش را شرح می دهد: پسرم 22سال بیشتر ندارد او اولین بار است که عاشق شده و چون خانواده دختر راضی به این وصلت نبودند با چاقو رگ خود را زد و با این کار هم خودش را بیچاره کرده و هم ما را هنوز توی کما است و دکترها می گویند معلوم نیست کی بهوش بیاید.

چشمانش غرق در اشک می شود و با گوشه چادر مشکی اش آن ها را پاک می کند در این جا همه چیز فرق می کند دور تا دور اتاق آی سی یو زن و مردهای پیر و جوانی را می بینی که هر کدام خواسته یا نا خواسته دست به خود کشی زده اند پرستاران و پزشکان حالا دیگر به دیدن این گونه بیمارها عادت کرده اند و تنها سعی می کنند به همراهان و خود مریض ها امیدی تازه ببخشند.

یکی از پرستارها می گوید: ما هر روز با افراد زیادی مواجه هستیم که به هر دلیلی دست به خود کشی می زنند وتنها کاری که از دست ما برای آن ها بر می آید این است که جان آن ها را نجات دهیم و دوباره به زندگی بازگردانیم.


بابا به خاطر من خود کشی کرده؟

پشت پنجره های شهرمان قصه های زیادی وجود دارد که یا از آن ها بی خبریم و یا راحت از کنار آن ها عبور می کنیم، آدم هایی زیادی پشت این پنجره ها نشسته اند که به دنبال گم شده هایشان و یا لبخندی دوباره از طرف هم نوعانشان هستند وعلیرضا یکی از آن ها است سکوت عجیبی دارد فقط نگاهم می کند اما در نگاهش دنیایی از حرف وجود دارد حرف هایی که شاید خیلی متوجه آن نشویم چون جای او نیستیم.

همسرش که بیرون اتاق ایستاده می گوید: علیرضا کارمند بانک است و مدتی است که دچار افسردگی شده دخترمان رویا 7سالش است و فلج مغزی است و به نا چار روی ویلچر می نشیند.

شاید همین صحنه یکی از دغدغه های بزرگ علیرضا باشد او نمی تواند صدای قدم های رویا بشنود و یا شاهد کودکی های هر روزه دخترش باشد خب این چیز کمی نیست اما علیرضا درست زمانی که جشن تولد رویا بوده و همه دورش جمع بودند دست به خودکشی می زند و این یعنی فرار از همه بود و نبود های زندگی این یعنی پایان یعنی یک خواب راحت و بی دغدغه، اما رویا چه می شود؟ او چه گناهی کرده؟

همسر علیرضا در حالی که اشک هایش از چشمان قرمز و بی خوابش می ریزند می گوید: از آن روز رویا کمتر با من حرف می زند و تنها چیزی که تکرار می کند این است که بابا به خاطر من خود کشی کرده؟!

و شاید این حرف تلخ تر و سنگین تر ازکار پدر باشد علیرضا نمی داند و شاید هم نمی خواهد بگوید چرا به استقبال مرگ رفته است و تنها می داند که چشم باز کرده و خود را روی تخت بیمارستان دیده سکوتش هنوز هم برایم عجیب است کاش کمی از دغدغه هایش می گفت کاش از رویا می گفت کاش می دانست که رویا هم تقدیری داشته که نه دست او بوده و نه کس دیگری کاش علیر ضا می دانست که مرگ پایان رنج هایش نیست.

 

فاصله ای که معنای زندگی را تغییر می دهد

دوباره به بخش زایمان بر می گردم دوباره زندگی شیرین می شود اشک های شوق پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها واقعا دیدنی است. پویا پسر 8ساله ای است که با شوق زیاد به طرف اتاق مادرش می دود تا خواهر تازه به دنیا آمده اش را بیند. درست است که فاصله بخش زایمان با مسمومیت زیاد نیست اما در همین فاصله اندک معنای زندگی دگرگون می شود یکی در انتظار آمدن است و دیگری در انتظار ماندن یا رفتن!

۴۷۴۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 355546

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 5 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 19
  • نظرات در صف انتشار: 2
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۱۳:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    128 8
    قلم زيبايي داريد .
    • بی نام A1 ۱۸:۳۸ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
      5 38
      اتفاقا من میخواستم بگم خیلی ماجرا را بی جهت کش دار و بی مزه کرده با این قلمش
    • ارمین A1 ۱۳:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۹
      17 1
      قلمش سوسماره
  • بی نام IR ۱۴:۱۸ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    30 2
    با این وضعیت مملکت، خودکشی ها بیشتر هم خواهد شد. بیکاری و فشار اقتصادی و ضعف اعتقادی و کم تحمل شدن جامعه و فشار های روزافزون داخلی و خارجی از علل افزایش خودکشی است.
  • مهدی IR ۱۴:۳۸ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    18 0
    خودکشی نوعی اعتراض ناآگاهانه به روند زندگی و مسائل پیش آمده برای فرد میباشد . مسائل مختلف فرهنگی ، اقتصادی ، خانوادگی و ....... در خودکشی موثر است و جامعه میتواند با تدابیر مختلف فرهنگی و مناسب نمودن وضعیت معیشتی و اقتصادی به کاهش بن بستهای اجتماعی کمک نماید. در غیر اینصورت نوشتن مقاله و مطلب به تنهایی دردی را دوا نمیکند.
  • بی نام A1 ۱۵:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    91 5
    بسیار زیبا و تاثیرگذار نوشتین. خسته نباشید
  • قربانی IR ۱۶:۲۸ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    27 2
    این مرز کشیدن بین زن و مرد ، بین ختر و پسر ناگزیر مارا به نقطه ای رسانده که صحبت با جنس مخالف بعنوان همسر ، شوهر، معشوق ، عاشق و ... را بلد نیستیم . مهارتهای سخن گفتن و گوش کردن ،درد دل کردن ، شناخت متقابل ، مشورت کردن با خانواده و ... همه را فراموش کردیم . باید قبول کرد همه از منطق و دید یکسان برخوردار نیستند . همه روحیه قوی ندارند ، همه توانایی آغاز کردن از اول را ندارند . کاش بجای دیوار کشیدن بین زن و مرد که جز فاجعه رفتن در دایره باهم بودنهای پنهانی چشت دیوارهارا به همراه داشت و عطش بی پایان برای سراب جنسی ، کمی به درسها و مهارتهای چگونه زندگی کردن که باید در مدارس به کودکان و نسل فردا آموزش دهیم نگاهی دوباره بیندازیم که هزینه عدم بازبینی بسیار است
  • بی نام US ۱۷:۱۹ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    11 0
    در نگاهش دنیایی از حرف وجود دارد حرف هایی که شاید خیلی متوجه آن نشویم چون جای او نیستیم. خیلی خوب بود این جمله
  • بی نام A1 ۱۷:۲۶ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    19 0
    توبه اثر نمیکند مرگ مگر اثر کند...
    • بی نام A1 ۲۰:۴۵ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
      10 0
      قاضی درگاه تویی حکم سحرگاه تویی ...
  • بی نام MY ۱۷:۴۵ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    8 0
    خانم محبوبه ریاستی، همانطور که دوستان هم اشاره کردند، واقعا نثر زیبا و تاثیرگذاری دارید.
  • علی IR ۱۷:۵۰ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    20 3
    ده سالم بود خواهرم به دنیا آمد خیلی زود معلوم شد که تا پایان عمر باید روی ویلچر بنشیند نه کودکی نه مدرسه نه زبان نه دست نه پا خداوند از تمام دنیا فقط عقل سالم بهش بخشید الان 28 سال از عمرش میگذرد پدر و مادر پیر شدند هر چه تلاش کردند هیچ و با تمام ناتوانی سعی می کنند پیش خودشان باشد نمی دانم امیدی در دل پدرم بود و هست. یک حسی میگه پدر نگران بعد از خودش هست گاهی به ما اطمینان دارد ولی گاهی . یادم نمیرود روزی که قرار بود خواهرم را به پرورشگاه معلولین بفرستند ماتمی بود با اینکه بزرگتر ما 15 ساله بود آن شب تا صبح هر کدام تنهایی خودمان گریستیم پدر تاب دوری نداشت و ما هم. غرض این بود به علیرضاها بگویم خداوند رحمتش و برکتش را اینگونه برای ما فرستاد و ما شکر گذاریم
  • بی نام A1 ۱۸:۱۳ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    33 0
    شک نکنید که یک زمانی هم بیماران ساختمان خاکستری از همون ساختمان اول بخش زایمان خارج شدند. فاصله این ساختمانها خیلی کم است. به اندازه نسل اول و دوم....
  • بی نام A1 ۱۸:۲۴ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    14 2
    وقتي اميد از زندكي بره خودكشي خودشو نشون ميده
  • حساس IR ۱۹:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    13 1
    زدى به خال اى نويسنده پر احساس. خدايا همه ما را عاقبت به خير بكن.
  • بی نام IR ۱۹:۰۷ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۸
    26 0
    آرزوي بهبودي براي تمام بيمارها از هر جنسي كه هستن و با هر نوع بيماري كه درگيرن
  • مریم IR ۰۳:۴۴ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۹
    9 0
    عالی بود مرسی از محبوبه ریاستی
  • محمود پاکروان IR ۰۶:۴۶ - ۱۳۹۳/۰۲/۲۹
    6 0
    جملات را خیلی خوب کنار هم گذاشتید واقعا زندگی آن ها می تواند برای همه ما درس باشد گزارش تاثیر گذاری بود خسته نباشید
  • لیلا مروی IR ۰۴:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۲/۳۰
    7 1
    خودکشی در کشور ما بسیار زیاد شده است اما واقعا خانواده های افرادی که چنین کاری می کنند چه گناهی کرده اند ...خانم ریاستی مرسی از گزارش تاثیر گذارتان