این پژوهشگر تاریخ معاصر در بخشی از مطلب خود آورده است:
«در ایران، چه در دوره باستان و چه در دوره اسلامی، دین، مظهر یکهتاز فرهنگ ایران بوده، از قضا، در همه زمانها با سیاست همراهی کرده، از آن دور نبوده است. با اینکه در نوع همراهی دین و سیاست در دورههای مختلف نقد و نظرهای متفاوتی وجود دارد، اما همگامی آن دو غیر قابل انکار است. زمانی که اروپا مجبور شد کلیسا را ببوسد و کنار بگذارد و آزادیهایی را که در بند ارتجاع پدران روحانی بود، به دست آورد و سپس به دروازه ناگشوده علوم جدید برسد، این اندیشه در ضمیر برخی از نخبگان ایران هم جوانه زد که برای رسیدن به بهار پیشرفت، باید از زمستان مذهب گذشت. یکی از پاسخها همین بود: جدایی دین از سیاست و به معنای دیگر کنار گذاشتن مذهب و شاخههای مرتبط با آن. اینان حتی وجود الفبای عربی را هم مزاحم میانگاشتند و عقیده داشتند الفبای لاتین باید جایگزین الفبای موجود شود. گروهی دیگر یکسره تمدن غرب و مظاهر آن را رد کردند و آن را به میوه ممنوعهای شبیه دانستند که خوردنش برابر است با رانده شدن از بهشت. گویی ماشین بخار یک مقصد بیشتر ندارد، و آن هم جهنم است.»
این عضو وبلاگ نخبگان خبرآنلاین در ادامه مطلبش می نویسد:
«این دو گروه افراطی در گذر زمان هضم شدند. اخلاف گروه اول دیدند که ژاپن با آن الفبای پیچیدهاش میتواند نماینده تمدن جدید باشد، و بازماندگان گروه دوم هم پذیرفتند که برای رفتن به خانه خدا میشود سوار هواپیما شد. گروه سوم، روحانیان، روشنفکران و به عبارت درست «حکیمان اجتماعی» بودند که در عین پایبندی به فرهنگ بومی خود، راه پیشرفت را در اصلاحات سیاسی (رهایی از استبداد حکومتی) و بازنگری در سنت (دور شدن از عوارض بار شده بر اصل دین) جستوجو میکردند. پاسخ آنان در اصول مشترک بود، اما در فروع تفاوتهایی داشت.»
برای خواندن متن کامل این مطلب، لطفا اینجا را کلیک کنید.
نظر شما