۰ نفر
۱۵ تیر ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۵

محمدرضا مهاجر

دستگاه، شماره اش را که خواند از صندلی پاشد، رفت و پای پیشخوان ایستاد. کارمند بانک گفت: "بفرما پدرجان در خدمتم."
دستش را توی جیبش کرد به زحمت یک کیسه نایلون مچاله شده را در آورد که تویش ده هزار تومان پول بود و یک کاغذ.
کیسه را روی میز گذاشت و بریده بریده گفت: "پسرم این پول رو بریز به حسابی که توی اون کاغذ نوشته، سهم یتیمیه که سرپرستشم".

کارمند بانک دزدکي به چشمان پيرمردنگاه کرد.پيرمرد نگاه دزدانه اش را ديد. رسيد پولش را گرفت و جايش را به مشتري بعدي داد.

ساعتي بعد نوه پيرمرد،رسيدمچاله شده بانک را از روي تاقچه برداشت: بابابزرگ؟ هرماه صدهزارتومن براي اين بچه واريز مي کني؟ پيرمرد نگاهش را به فرش دوخت. لحظه اي بعد عينکش را برداشت و قطره اشک گوشه چشمش را پاک کرد. تازه معني نگاه دزدانه کارمند بانک را فهميد

---------------------------------------

بانگاه به اين فراز از دعاي روز هشتم رمضان:اللهم ارزقني فيه رحمه الايتام

1717

کد خبر 363914

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار