گرمای ظهر، بر عطشش افزوده بود. گرما از طرفی و زخم ها از طرف دیگر کارش را مشکل کرده بودند که ناگاه روی زمین افتاد.
لحظاتی چشم هایش را بست و خاطراتش را مرور کرد. خیلی کوچک بود که پدرش را از دست داد و از آن پس عمویش برایش پدری کرده بود. به تنهایی و مظلومیت عمویش که فکر کرد بغض گلویش را گرفت و قطره اشکی از گوشه چشمانش جاری شد و روی خاک ها ریخت. همین دیشب بود که به عموجانش گفته بود مرگ نزد من از عسل هم شیرین تر است. قبلش باید محبوبش را می دید.
پاهایش را روی زمین کشید، تمام توانش را جمع کرد و صدا زد: "عمو..."
* به بهانه پنجم ماه رمضان، تولد حضرت قاسم بن الحسن(ع)
1717
نظر شما