تملق و دروغ؛بلاهای مزمن کشور/خاطرات وزیر دربار شاه

در خاطرات امیراسدالله علم* مکرر از اشاعه و فراگیری دروغ و تملق در سطح دربار و امرای ارتش و خاندان شاه روایت شده است. علم در خاطرات** روز دهم دیماه 48 نوشته است: ...به شاهنشاه گفتم داریوش نیز 2 هزار سال پیش از تملق و دروغ در کشور نالیده است و دعا کرده که این بلاها از کشور پهناورش دفع گردد... آنچه در ذیل تقدیم می‌شود گوشه‌ای از خاطرات نخست وزیر اسبق و وزیر مقتدر دربار شاه در باره موضوع فوق است. با این آرزو و امید که مطالعه تاریخ معاصر برای نسل کنونی؛ راهگشای اعتلای هرچه بیشتر ایران عزیز باشد.

  • پنج شنبه 46/11/5 ***

... امروز ناراحتم. جز مادرم کسی را که بدون هیچ شک و شبهه مرا دوست بدارد یا من دوستش بدارم،در دنیا نیست. عجب زندگانی کثیف بدی دارم. حتی در محیط اداری هر روز نتزل می‌کنم. توجه دستگاه‌ها احساس می‌کنم که کم و کمتر می‌شود. این همه لازمه روال کار ارباب عزیز من است که بی‌نهایت هم دوستش دارم، ولی هرکس در هرمقامی که هست، باید مفلوک و خاک بر سر باشد.

فرق نمی کند، چه آنکه مورد مرحمت است مثل من و چه آنکه مورد بی‌مرحمتی است، ولی به مصلحتی کار دارد، گمان می‌کنم هم وصیت شاهنشاه فقید و هم تجربه شخصی شاه، این روال را برای ارباب عزیزم برگزیده است که هرکس قدرت داشته خیانت کرده. من در هر مقامی که بوده‌ام چه وزیر و چه نخست وزیر، چه رئیس دانشگاه از این مسئله رنج برده‌ام که ارباب من می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش!

ولی چه‌کنم از او جدا شدنی نیستم. با همه تفصیل، به صورت دیوانه‌وار دوستش دارم. فقط اگر از من قبول بفرمایند که کار رسمی نداشته باشم، پایش را خواهم بوسید. اما هرگز چنین نیست، باید به همین نحو باشد. او هم می‌داند که عاشقش هستم و بنا بر این هر امری را می‌پذیرم. اما چه طور عرض و حالی بکنم که اگر من، مفلوک و غیرقابل اعتنا باشم، به خودش لطمه می‌خورد.

امیر اسدالله علم

یک امر بغرنجی است. باسی سال سابقه خدمت، تازه فهمیده‌ام که این کار از من ساخته نیست. درست است که الملک عقیم، ولی چقدر و چه اندازه و چرا؟

روزی که بنا برامر و اراده خودش نصرالله معینیان رئیس دفتر مخصوص را معرفی می‌کردم، یکسال قبل، اوامری به او فرمود که باالصراحه قطع پر و بال وزیر دربار خودش بود. من هم می‌فهمیدم ولی چه می‌توانستم بکنم؟ منجمله به او فرمود، شما در جلسات شورای اقتصاد شرکت بکنید و بین اوامر من و دولت واسطه باشید. عصری هم حاضر باشید که اولین جلسه است. پس وزیر دربار از فردا مطلقا پیش نخست وزیر و وزرا بی حیثیت و آبرو خواهد شد.

همین طور هم شد، ولی هیچ کس به روی خودش نمی‌آورد، منجمله خودم، از طرفی رئیس دفتر مخصوص به نحو دیگری ضعیف است، نخست وزیر هم به همین صورت آلت معطله است و قص علیهذا.

من چون خیلی و به جهات عدیده او را تا حد غیرقابل تصوری دوست دارم برای خودش هم غصه می‌خورم، چون به این صورت خودش هم تنهاست و هم بار سنگینی را باید بدوش بکشد و اغلب دچار ناراحتی و خدای نکرده احیانا قضاوت ناصحیح می‌شود.

اگرچه تاحالا نشده یا کمتر شده ولی خود به خود این نتایج چه بخواهیم چه نخواهیم، چه تلخ باشد چه شیرین، حاصل می‌شود و من در عالم نوکری اربابم محکوم و موظف هستم که آن را بگویم و دیر یا زود مخصوصا در این مقام مطلب را خواهم گفت. نتیجه چه باشد، نمیدانم. برای خودم چه نتیجه‌ای بدهد، آن را هم نمیدانم، ولی مطلقا به خودم اهمیت نمی‌دهم.

نه دلبستگی به زندگی دارم و نه دلخوشی، پس هراسی ندارم. از آنچه وحشت دارم این است که با این همه ناملایمت که اربابم دارد، اگر من هم ایراد گیر و غرولندی بشوم، می‌ترسم آن قدر ناراحت بشود که مطلقا زمام کار از کف برود و این یک ضرر غیرقابل جبران برای کشور است، زیرا غیر از او کسی را نداریم و نخواهیم داشت که بتواند خوب فکر بکند و خوب عمل بکند.

 اینکه گفتم یک نقیصه کوچک است بر طریقه زمامداری که هرکس صورتی و توصیفی دارد. مثلا من در محیط خودم که بی نهایت کوچک و غیر قابل مقایسه با کار اربابم است، چه در نخست‌وزیری و چه در پست‌های دیگر روال کارم بر قدرت دادن به افراد بلافصل خودم که خود برگزیده‌ام می باشد و از آنها مسئولیت خواستن. خودم کمتر کار می‌کنم البته طبیعتا هم تنبل هستم. باید اذعان کنم، ولی زیردستم را با جرات تقویم می‌کنم. معلوم نیست این رویه صحیح یا غلط است و به هر صورت آنچه نوشتم ایراد بر طریق کار بوده، نه بر اصل کار. از تنهایی و بی‌خوابی این مهملات را نوشتم... /جلد هفتم ص 205، 206 و 207

  • سه شنبه 47/12/27
صبح به كارهاي جاري رسيده، شرفياب شدم. نخست وزير هم آمده بود، اما من را قبلا احضار فرموده بودند. يك ساعت شرفياب بودم. مقداري كارهاي عقب افتاده و بعضي مطالب را عرض كردم كه باعث ناراحتي خاطر همايوني شد.

از آن جمله عرض كردم مردم از اين كه قيمت آب را يك دفعه دو برابر كرده‌اند ناراحت هستند، خيابان‌ها خراب است، در گمركات دزدي و سواستفاده زياد شده، اعتبارات را به علل اقتصادي در شب عيد محدود كرده‌اند، عده‌اي در حال ورشكستگي هستند و به دانشگاه‌ها پول نمي‌رسد.خيلي شاهنشاه ناراحت شدند و با من تندي فرمودند. فرمودند وقتي پول نيست چه كار كنم؟

عرض كردم مدتي بود كه اين مطالب را به عرض مي‌رساندم، مي‌فرموديد اين طور نيست، پول داريم، گزارشات تو درست غلط است. تازه ديروز به شركت ملي نفت تندي فرموديد كه چرا شركت پتروشيمي به جاي 100 ميليون دلار كه پروژه داده 250 ميليون دلار خرج كرد و چرا لوله گاز به جاي 350 ميليون سر به 650 ميليون زده است. اين‌ها را من قبلا عرض مي‌كردم، مورد مواخذه واقع مي‌شدم. همين طور كه امروز مي‌شوم! حالا هم عرض مي‌كنم، بي اعتنايي به خواسته‌هاي حقه مردم، صحيح نيست. من چون نوكر وفادار و صديق شما هستم، عرض مي‌كنم، يعني بعد از شما زندگي نمي‌خواهم.

اشخاص ديگر، هميشه مي‌خواهند اعليحضرت را خوشحال نگه دارند و از آن خوشحالي براي خودشان سواستفاده كنند، يعني يا خود را در مقامي كه دارند حفظ كنند، يا استفاده‌هاي مالي ببرند. مي‌دانستم عرايض من در دل شاه اثر مي‌كند و احساس مي‌كنند كه از روي كمال صداقت است.../ جلد اول ص 143 و 144

  • سه شنبه 47/12/27

صبح شرفياب شدم. شاهنشاه فراميني امضا فرمودند. فرمودند صحبت‌ها‌يت را بگو. من مشغول امضا كردن باشم، مانعي ندارد. عرض كردم عرض اول بازهم قيمت آب است. آخر چه طور ممكن است قيمت آب را 70% بالا ببرند و باز اعليحضرت همايوني در فرمايشات خودتان بفرمائيد قيمت زندگي 1% در سال بيشتر بالا نمي‌رود؟ به علاوه چه لزومي دارد به مردم اين اندازه فشار بياورند؟ برخلاف ديروز، امروز عرايض مرا پذيرفتند. فرمودند دستور خواهم داد تجديدنظر بكنند./جلد اول ص 148 و 149

  • شنبه 48/1/16

... شاهنشاه آنچه اسم مطالعه بر آن گذاشته شود، دوست ندارند، و اين در دنياي امروز خطر بزرگي است. بايد هزاران نكته از هر جهت، در باره هر موضوعي در نظر گرفته شود- چنانكه براي كليه دول و كشورها انجام مي گيرد- و سپس نظر قاطعي به عرض برسد و شاهنشاه بر اساس آن تصميم بگيرند. مثلا راجع به همين حضور احتمالي نيروي دريايي آمريكا در خليج فارس، اقلا بايد حساب كرد كه حضور نيروي روس را مشكل مي‌كند. وقتي هم در آب‌هاي ما نبودند، ديگر به ما چه ربطي دارد كه پافشاري درخروج آنها بكنيم؟ باري، وظيفه من اين است كه اين مطالعه در امور را به شاهنشاه بقبولانم، اگر بتوانم!... جلد اول ص 164

  • چهارشنبه 48/9/19

...صبح شرفياب شدم، ضمن اين كه كارهاي جاري را عرض مي‌كردم صحبت انتلكتوئل‌ها پيش آمدكه متاسفانه به چيزي پاي بند نيستند. عرض كردم دوست من رسول پرويزي كه شاهنشاه خوب مي شناسند، مي‌گويد اين‌ها تلكتوئل شان رفته و (... )شان مانده است!

شاهنشاه خيلي خنديدند و فرمودند عجيب است كه هركدام به مقامي مي‌رسند همه دوستان و هم‌قدمان را هم فراموش مي‌كنند كه هيچ، ميل دارند تمام كارهايشان را وسيله زورگويي و مثلا دستگاه‌هاي امنيتي از پيش ببرند.

امیر اسدالله علم

بعد فرمودند نمي‌دانم اين مردم كي تربيت خواهند شد و چه‌طور مي‌توان آنها را تربيت كرد. من جسارت كردم و عرض كردم متاسفانه در راه آن هم نيستيم، زيرا اولين قدم در راه تربيت اجتماعي احترام گذاشتن به حقوق ديگر مردم است و مادر جهت اين كه اين اولين قدم را برداريم نيستيم.

فرمودند چه‌طور؟ عرض كردم هيات حاكمه كه در زير سايه قدرت اعليحضرت مصون از هرگونه انتقادي است. تكليف احزاب و مجلسين هم معلوم است. عده اي از مردم به اين حزب و عده‌اي ديگر به آن حزب رفته‌اند، و كشور را هم بين خودشان تقسيم كرده‌اند، وكلاي آنها هم مي‌دانند به جاي فكر آرا مردم بايد مسئولين حزب را (...) مالي كنند. ديگر مردم چه معني دارند؟

فرماندار و استاندار هم كه حزبي هستند دستور حزب را اجرا مي‌كنند. چه كار دارند به آراي مردم؟ اين است كه وكيل هم كار ندارد به آرا مردم. مردم هم به او كار ندارند، و در نتيجه بين مردم يك نوع بي اعتنايي به وجود آمده است، و روز به روز بيشتر مي‌شود. من كار ندارم كه براي پيشرفت مردم كشور واقعا اين رويه لازم بود، ولي حالا كه كارها روي  غلطلك خودش است چرا اجازه نمي‌فرمائيد انتخابات واقعا متكي بر آراي مردم باشد، گور پدر اين حزب يا آن حزب. انتخابات شهرداري‌ها آزاد باشد. انتخابات انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي ... آزاد انجام بشود. آن دوره شرب‌اليهود كه اينها واقعا بتوانند به اساس مملكت صدمه بزنند، كه زير سايه شما از بين رفت. لااقل دستگاه‌هاي دولتي ياد مي‌گيرند... كه ديگران هم حق دارند كم كم در جامعه پيدا بشوند...

شاه به دقت به عرايض من گوش دادند و فرمودند اگر مراقبت نشود، همه چيز بهم مي‌ريزد. عرض كردم درست است، بايد مراقبت بشود ولي بالاخره مملكت هم چنان كه علاقه باطني و عميق شماست بايد پايه و مايه بگيرد.

...امشب شام، كاخ علياحضرت ملكه پهلوي بود، من هم بودم. سرشام تملق بي جايي نسبت به شاهنشاه كردم، كه از خودم بدم آمد. زنم متوجهم ساخت. نسبت به او احساس احترام قلبي كردم. جلد اول ص 317 و 318

  • شنبه 48/9/22

صبح شرفياب شدم؛ اول وقت مقداري راجع به زمين خوردن بيچاره سپهبد شفقت1 خنديديم. ولي عرض كردم رژه بسيار عالي بود. فرمودند اميدوارم اصل و باطن هم داشته باشد. معلوم مي‌شود عرايض من بي‌تاثير نيست!

عرض كردم ارتش دو عامل اصلي مي‌خواهد، كه اول روحيه است و دوم تعليمات. تعليمات كه كم كم تكميل مي‌شود، ولي روحيه هنگامي خوب مي‌شود كه هركس كشور را مال خودش بداند و به علاوه تصور كند كه در بزرگداشت كشور سهيم و شريك است. يا بايد اعتقادات مذهبي داشته باشد. و هردو را ممكن است تقويت كرد. ولي امتحاني كه سپاهيان ما در تابستان امسال هنگام لشگر كشي به مرز عراق دادند، مخصوصا در خوزستان كه گرمي هوا غير قابل تحمل بود، مايه كمال اميدواري است.

فرمودند صحيح است. عرض كردم فقط انسان اگر همان طور كه عقب تفنگ خودنمايي مي‌كند، در مقابل تفنگ بكند، آن وقت صاحب قدرت روحي است. فرمودند چه طور امتحان كنيم؟ من هم جواب نداشتم.

1-اشاره علم مربوط به ديروز و ماجرايي است كه در حين مراسم رژه افتاده بود. علم در خاطرات 21/9/48 نوشته است: ... بعداز ظهر به مراسم سان و رژه ارتش در ميدان مهرآباد رفتيم . شاهنشاه اين دفعه سواره سان ديدند، ولي بيچاره سپهبد جعفر شفقت فرمانده ارتش يكم(تهران و شمال) كه ضمنا فرمانده سان و رژه بود، چون افسر پياده است از اسب افتاد و بعد اسب بي‌صاحب او جلوي اسب شاهنشاه افتاده بود! از آن بدتر آنكه اين جريان را تلويزيون هم پخش مي‌كرد...

  • دوشنبه 48/10/1

... شاهنشاه از نيامدن برف خيلي ناراحت بودند. عرض كردم ناراحت نباشيد. خشكسالي و تملق و دروغ جز بلاهاي مزمن اين كشور است و داريوش هم در دوهزار قبل از آن ناليده است. ولي نگران نباشيد انشالله خواهد آمد.../جلد اول ص 330

  • جمعه 48/10/5

صبح به تنهايي سواري رفتم. هوا مثل بهشت بود ولي افسوس تنها بودم. ساعت 8 وقتي به فرح آباد مي رفتم، اتفاق مضحكي افتاد. دو كاميون بهم خورده بودند و جاده به كلي مسدود شده بود. راه جلو و عقب نبود. ناچار متوقف شدم و مطالعه عجيبي در طبقات جامعه كردم.

اولا جاده فرعي كه به جاده اصلي مي‌خورد و يك كاميون از آنجا وارد خيابان اصلي شده و تصادف كرده بود، چون هرگز به نظر شاهنشاه نمي‌رسد، خاكي و بهم ريخته بود و اثري از اسفالت در آن نبود. مردم پياده مي‌گذشتند ولي براي اتومبيل‌هايي كه معطل شده بودند چون صبح زود بود، خبري از متخصص و اتومبيل پليس نبود. فقط يك جناب آجدان با بي قيدي سيگاري دود مي‌كرد و قومپوزي در كرده بود كه مرد مهم محله است!

حاجي آقاها و خانم هاي چادر بسر معلوم بود از حمام صبح جمعه بر مي گردند و تكاليف شب جمعه را انجام داده اند. همه ترو تميز و شسته و رفته بودند. چند تا دختر بچه كوچولوي چادر بسر با پسر بچه‌ها هم كه معلوم بود از طبقات غير اعيان هستند، وگرنه صبح زود بيدار نبودند و چادر به سر نداشتند، اطراف ديگ لبوفروش چانه مي‌زدند. چند تا توله سگ و چند تا بچه كثيف هم تو زباله‌هاي كنار خاكي وول مي‌زدند. از عن‌تلكتوئل ها هم كه تلكتوئل آن رفته و قسمت اول آن باقي مانده، ابدا در اين ساعت سرماي زمستان اثري نبود...

از اين منظره بسيار متاثر شدم. با آن كه مضحك و خنده‌دار بود ولي هنوز نشان دهنده يك اجتماع عقب مانده غير متعادل بود. از يك طرف تلاش‌هاي شبانه روزي شاه و اطمينان به اين كه در 10 سال آينده از ممالك راقيه هم جلو خواهيم افتاد به نظرم مي‌آمد، و از طرفي مي‌ديدم اگر برق و آتش هم بشويم، تغيير اين اجتماع به آن صورتي كه مورد نظر شاه است و بايد از ممالك اروپا هم جلو بيفتيم يك آرزوي دور و دراز (Wishful Thinking) است.

در شوروي مردم خيلي عقب افتاده هستند و علاوه بر آن به علت عدم آزادي كه حكمفرماست چهره توده مردم غمزده و مرموز است، ولي اجتماع را انسان متعادل مي‌بيند. يعني مثلا همه در يك حد معين برخوردار از مواهب طبيعي هستند. لباس اغلب آنها در يك رديف است، چه زن چه مرد. وسايل ارزان و آسان را مثل دوچرخه اغلب دارند، ولي هيچكس يكدفعه مثل بنده با اتومبيل كرايسلر امپريال كنار چنين خياباني سبز نمي‌شود!

باري مشاهده اين منظره در دوساعت و نيم كه اسب مي‌تاختم  فكر مرا بشدت مشغول داشته بود كه پس از اين انقلابات عميق و اصيل كه شاه انجام داده است، چه بايد كرد؟ و به اين نتيجه رسيدم كه راه مشكل و درازي در پيش داريم و علاوه بر آن مردان عمل، با صداقت و صميميت مي‌خواهيم كه در حكم سيمرغ و عنقا و كمياب هستند.../جلد اول ص 334 و 335

  • جمعه 1 تا چهارشنبه 48/12/6

اين چند روز در ژنو گذشت... اتفاق ديگري در تهران افتاد كه خيلي باعث ناراحتي شد. آن اينكه به عذر اضافه كردن خطوط كمربندي اتوبوسراني، يك دفعه ترتيب كار را طوري دادند كه كرايه اوبوس سه برابر ترقي كرد، تمام مردم ناراحت شدند و در نتيجه دانشگاه‌ها اعتصاب كردند و دانشجويان به بلوا پرداختند و شروع به شكستن در و پنجره اتوبوس‌ها نمودند. كار داشت بالا مي‌گرفت، زيرا همه مردم طرفدار دانشجويان بودند. تا اينكه شاهنشاه امر دادند نرخ به صورت اوليه برگشت. اول كه بلوا شروع شد، گويا به پيشنهاد دولت شاهنشاه فرموده بودند به بلوا كه نمي شود تسليم شد، بايد سركوبي شود!

من اتفاقا آن شب در لوزان بودم. با تهران صحبت كردم. من فوري تلفني به شاه عرض كردم، امر فرمائيد قطعا اين تصميم دولت لغو شود، قبول فرمودند. خدا رحم كرد و شانس شاه بلند است كه بازهم اين كثافتكاري در غياب معظم له شد، و مردم دانستند كه امر شاه آن را لغو كرد.

اصولا تصميمات فعلي هيچ هماهنگي ندارد و من واقعا نگرانم كه عاقبت كار چه مي شود. درست است كه حالا سياست‌هاي خارجي به ما كاري ندارند ولي زمينه داخلي ما به نظر من خوب نيست و من كه خيلي خونسرد هستم، گاهي دچار اضطراب مي‌شوم. هر وزيري به طور عليحده گزارشاتي به عرض شاه مي‌رساند و شاهنشاه نيز اوامري صادر مي‌فرمايند. روح نخست وزير بدبخت بي لياقت هم اطلاع از هيچ جرياني ندارد شايد علت بقاي او هم همين باشد، كسي چه مي داند؟ حالا شش سال است كه نخست وزير است./ جلد اول ص 385

پانوشت‌ها

* امير اسدالله علم (1357-1298)؛ فرزند ابراهيم علم وزير پست و تلگراف دوره رضا خان و امير قائنات بود. اسدالله علم پس از فوت پدرش در سال 1323 مدتي سرپرستي املاك بسيار وسيع او را برعهده گرفت. از 1325 فرماندار كل بلوچستان و سپس از 29 سالگي تا دولت رزم آرا در كابينه‌هاي مختلف وزير بود. علم سرپرستي املاك پهلوي را نيز به عهده داشت و رابطه بسيار نزديكي با شاه برقرار ساخته بود. پس از دولت دكتر اميني؛ حدود 14 ماه تا اواخر سال 1342 نخست وزيرشد. از آن پس 3 سال رئيس دانشگاه پهلوي گرديد و از مرداد 45 تا مرداد 56 وزير دربار شاه بود. در تمام دوره پهلوي پس از تيمور تاش وزير مقتدر دربار رضا شاه از علم به عنوان مرد پشت پرده سياست ايران و دومين وزير دربار با قدرت ياد شده است.

* يادداشت‌هاي امير اسدالله علم، ويراستار علينقي عاليخاني، جلد اول از بيست و چهارم بهمن 47 تا بيست و نه اسفند 48، انتشاران معين و مازيار چاپ اول 1380.

*** جلد هفتم خاطرات علم در برگيرنده سالهاي 46 و 47 است. در حقيقت شروع يادداشت نويسي وي محسوب مي‌شود. با اينهمه يادداشت‌هاي اين ايام به دلايل مختلف در دسترس دكتر علينقي عاليخاني( ويراستار مجموعه يادداشت‌هاي اميراسدالله علم) قرار نداشت و تنها پس از فوت صادق عظيمي دوست صميمي وي در سال 1390بود كه خاندان علم و عاليخاني از وجود چنين يادداشت‌هايي نزد عظيمي آگاه شدند كه سرانجام در سال 93 به چاپ رسيد.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 390128

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 3 =