۰ نفر
۱۱ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۸:۲۴

گزارش روزنامه تایمز

 آنچه می‌خوانید ترجمه گزارش «ویل هاید»، خبرنگار روزنامه تایمز از سفر خود به ایران است که هفته گذشته در این روزنامه چاپ شد. حداقل فایده‌ای که از مرور چنین روایت‌هایی می‌توان متصور شد، آشنایی بانگاه مردمانی است که همان‌قدر که آنها نسبت به ما دچار سوء تفاهم‌اند، ما هم درباره آنها و نوع نگاهشان، تصور درستی نداریم.

 در فلزی کنیسه باز و یک پسر کوچک در محوطه حیاط در حال جست و خیز بود. او متعجب به سه نفری که جلوی‌اش ایستاده بودند نگاه کرد، دو نفر از آنها به طور واضحی ایرانی نبودند. او ما را به داخل هدایت کرد و من عرق‌چین را گذاشتم. یک خانم با لبخندی به طرف ما آمد  و پرسید: «شما یهودی هستید؟» و من پاسخ دادم: «نه متاسفم.»

من و دوستم آنت وارد شدیم و آن طرف میز غذایی که پهن شده بود نشستیم. یک مرد میانسال در حضور 8 نفر دیگر تورات می‌خواند.

هیچ وقت تصور نمی‌کردم برای اولین بار در تهران وارد یک کلیسای یهودی شوم؛ اما ایران پر از شگفتی است. این کشور جمعیتی حدود 65 میلیون نفر دارد که بیشترشان بعد از انقلاب اسلامی در سال 1979 به دنیا آمدند؛ خیلی دورتر از سال‌های تهدید و ارعابی که هر شب در اخبار سراسری به تصویر کشیده می‌شد.

مردم عادی ایران به مراتب مهمان‌نوازترین مردمی هستند که من در این 20 سال سفرم دیده‌‌ام.

سفر 10 روزه ما از ترافیک تهران در 600 کیلومتری جنوب کوه‌های زاگرس به طرف شیراز و ویرانه‌های باشکوه پرسپولیس- که در زمان داریوش اول در 515 سال قبل از میلاد ساخته شد و به وسیله اسکندر کبیر در 330 سال قبل از میلاد ویران شد-  ادامه پیدا کرد.

سپس از شیراز از طریق اصفهان و شهر مقدس قم به طرف پایتخت برگشتیم  و از کنار تاسیسات هسته‌ای نطنز نیز گذشتیم که بیشتر شبیه  کارخانه ماشین بود.

راهنمای ما برای سفر  آقای همیشه خندانی به نام ساسان بود که اطلاعات زیادی داشت. داستان‌های او طولانی بود و ما فهمیده بودیم  وقتی او شروع به صحبت می‌کند باید بنشینیم. برای آقا ساسان هیچ چیزی مانند گشت در میان تاریخ 3 هزار ساله و اتفاقات توطئه‌آمیز و یاغیانی که آمدند و رفتند، وجود نداشت.

او قبل از بازگو کردن قصه‌هایی مانند عشق، قدرت، حسادت، خیانت، تبعید و مرگ می‌گفت: «و حالا این یک چیز غم انگیز است.» و وقتی ما به نظر دیر باور می‌آمدیم او کمی اذیت می‌شد و جواب می‌داد:« این حقیقت دارد؛ من دارم به شما می‌گویم.»

در شیراز بعد از اینکه آقا ساسان ما را به آرامگاه سعدی و حافظ - مانند شکسپیر برای ما- برد به یک جای عالی برای فالوده رفتیم؛ یک دسر فوق‌العاده که با گلاب درست می‌شد.

امامزاده شاه چراغ از 3 سال گذشته برای غیر مسلمانان بسته بود؛ از وقتی یک روحانی به برخی توریست‌هایی که اقامتی طولانی مدت در آن جا داشتند؛ اعتراض کرد. بنابراین ما هم از راهروی مارپیچی گذشتیم که بازار را به در پشتی عمارت متصل می‌کرد.

به جای اینکه ما را از آنجا برانند یک خدام جوان به ما خوش آمد گفت و از آنت خواست که چادر به سر کند و برای همین ما به داخل امامزاده نرفتیم. محوطه امامزاده پر از نمازگزارانی بود که مراتب احترامشان را به سید میر احمد -که در سال 835 بعد از میلاد از دنیا رفته- نشان می‌دادند.

اتفاق جالب دیگر مواجهه با آقا عباس و همسرش در دهکده دور افتاده امامزاده بزم بود.

برنامه ما دو شب کمپ با ایلات قشقایی بود؛ اما یک خشکسالی باعث 500 کیلومتر تاخیر در مهاجرت آنها از خلیج شده بود. بنابراین به جای هزار و 700 خانواده  در آن دشت سرسبز ما فقط یک خانواده را پیدا کردیم؛ یک خانم در حال سرخ کردن سیب زمینی و نانی که روی اجاق بود و مردی با یک اسلحه‌ که برای فراری دادن گرگ‌ها از آن استفاده می‌کرد کنار چادر نشسته بود.

مهمانخانه آقا عباس خالی اما تمیز و راحت بود و آشپزی همسرش خوب بود؛ او با نوعی بادمجان  مخلوط شده با ماست و نعناع، قارچ و سوپ جو، ترشی ، کاهوی آغشته به سرکه و برای صبحانه چای و به دنبال آن میوه همراه با پنیر و گردوی خرد شده از ما پذیرایی کرد.

اما بالاتر از همه اینها افرادی بودند که زمینه سفر ما را فراهم کردند. گروهی از نوجوانان که موهای ژل زده و تی‌شرت‌های مد روز به تن داشتند همیشه با لبخند به ما سلام می‌کردند. بعد از اینکه ملیتمان را ابراز می‌کردیم از ما برای عکس گرفتن با موبایل دعوت می‌کردند.

«حال شما چطور است؟ من خوبم»  جمله استاندارد از سوی دانشجویان خندان بود. سوال همه آنها این بود که ما درباره ایرانیان چه فکری می‌کنیم ؟ آیا ما فکر می‌کنیم ایران کثیف است؟ درباره کاریکاتوری که دانمارکی‌ها درباره پیامبر(ص) کشیدند چطور فکر می‌کنیم؟ آیا این درست است که ایران نباید به فناوری هسته‌ای دست یابد؟

درباره آمریکا چطور؟ فروشنده‌ای که کنار مغازه‌اش در بازار ایستاده بود با خنده می‌گفت: «آنها فکر می‌کنند ما تروریست هستیم.»

مهمان نوازی‌های ساده آنها یک لذت دائمی بود، خانم‌هایی که چای تعارف کردند و مردی که ما را برای شام دعوت کرد. افراد زیادی شماره تلفنشان را به ما دادند تا اگر نیاز به مترجم داشتیم از آنها کمکم بگیریم؛ اما توریست‌ها اغلب حقیقت را پنهان می‌کنند. برای آنت پوشیدن روسری در گرمای 35 درجه رنج آور بود به همین دلیل او روسری را به محض سوار شدن بر هواپیمای لندن باز کرد.

تجربه ما در کنیسه تهران ما را در روزهای آخر به حومه شهر آورد. آنت و من با افراد کلیسا خداحافظی کردیم و بعد برگشتیم و از میوه فروشی لیمو شیرین خریدیم. ما برای خوردن پیتزا و آب هویج به جایی زیبا در شمال شهر رفتیم و بعد کاخ‌های شاه سابق را سیاحت کردیم.

«بایستید و چای میل کنید.» را ما چندین بار شنیدیم. «خواهش می‌کنم کمی بادام بردارید.» «به مردم بریتانیا بگویید ما واقعا چه جور آدم‌هایی هستیم.» قول می‌دهم.

تایمز- 24 فوریه 2009

کد خبر 4554

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۱۵:۴۵ - ۱۳۸۷/۱۲/۱۱
    0 0
    اگر آنها می توانستند بیشتر با ایرانیان ارتباط برقرار کنند مطمئنا حیرت زده تر می شدند.
  • قاسمی IR ۱۹:۲۹ - ۱۳۸۷/۱۲/۱۱
    0 0
    سلام بالاخره یه نظر مثبت از قوم استعمارپیر!!! البته مردم ایران علاوه برمهمان نوازی آنقدرباهوش هستند که بین مردم ودولت تفاوت بگذارند.

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین