وی به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: با آن که 45 سال از خدا عمر گرفته ام اما هیچ وقت به داشتن یک زندگی و زن و فرزند فکر نمیکردم. شبانه روز کار می کردم و همه درآمدم را به حساب بانکی ام می ریختم. چرا که پدر و مادرم نیز از وضعیت مالی خوبی برخوردار بودند و نیاز مالی به من نداشتند. بهترین تفریح و مسافرتم با اعضای خانواده ام بود و اوقات بیکاری ام را نیز در پارک ها می گذراندم. این در حالی بود که به تازگی به فکر داشتن یک همدم در زندگی ام افتاده بودم ولی هنوز کسی را برای یک زندگی مشترک انتخاب نکرده بودم. روزها به همین گونه می گذشت تا این که حدود 2 سال قبل وقتی روی نیمکتی در پارک ملت مشهد نشسته بودم و از دیدن مناظر زیبا لذت می بردم ناگهان زن میانسالی کنارم نشست و از گرمای هوا سخن گفت. من هم که حوصله صحبت با او را نداشتم فقط سرم را به نشانه تأیید سخنانش تکان دادم.
در چند ماه اول زندگی او چنان از عشق و علاقه نسبت به من سخن می گفت که انگار من فرشته نجات او هستم. او با چرب زبانی وادارم می کرد سرویس های طلا و هدایای گرانقیمت برایش بخرم. اما مدتی بعد ادعا کرد باردار است و من باید مبالغ زیادی را برای تأمین آینده فرزندش به حساب او واریز کنم. حیرت زده بودم ولی برای حفظ آبرویم مجبور شدم به خواسته هایش تن بدهم چرا که شراره اصرار می کرد باید او را به عقد دائم دربیاورم. وقتی با این بهانه پول زیادی از من گرفت، روزی به طور پنهانی به خارج از کشور رفت و دیگر بازنگشت تا این که چند روز قبل مأموران انتظامی مرا به خاطر صدور چک های بلامحل به مبلغ 800 میلیون تومان دستگیر کردند. تازه فهمیدم او با سرقت دسته چک من صدها میلیون تومان چک بلامحل کشیده است.
17302
نظر شما