عمل و آرمان در داستان نشر و نوشتار، رابطه اي ناگزير دارند. رابطه، آن هم در جهاني با رويكردهاي متكثر و در ايراني با رويكردهاي متفرق. رابطه اي غيرعاشقانه اما همچون رابطۀ پيچ و مهره ، همچون رابطۀ نويسنده و ناشر؛ رابطه اي ناگزير.
هر يك از اين دو در ساحتي گام مي زنند كه در عين تشابه گاه دچار تفاوت و تعارض مي شوند. بسته به روح كمال گرا و يا عمل گراي هريك، ميزان تفاوت و تشابه بالا و پايين مي شود. هرچه كمال گرايي نويسنده افزون باشد تعارض و عدم تفاهم او و ناشر بيشتر مي شود. آرنت مي گويد «كمال گرايي به توتاليتاريسم مي انجامد». توتاليتاريسمي كه در نشرو نوشتار هم مي تواند جاي پا داشته باشد.
تاكيد مداوم بر لزوم دغدغه مندي نويسنده ، هزينه دادن او براي آرمانها و بالتبع احساس قهرماني اش در ميان خلق خدا، كلمه يا كلمات حقي مي شوند كه نتيجه اش توتاليتاريسمي است كه خار پاي نشرو نوشتار مي شود. با افزايش كميت عناوين كتاب مخالفت مي شود به اين بهانه كه تيراژ كمتر از هزار، معني خوبي ندارد و از آن بوي منفعت غيرقهرمانانه مي آيد. غافل از آنكه سالهاست عصر نويسندگان نه چندان پرشمار دهۀ چهل و پنجاه ايران سپري شده و امروز عصر نويسندگان و مترجمان انبوه دهۀ نود است. مترجمان جواني كه شايد براي فرار از استيصال بيكاري ، زبان آموخته اند و به حدي دست را در بازار ترجمه زياد كرده اند كه ادبيات ترجمه به مرحله هزيمت كردن ادبيات غير ترجمه رسيده.
انبوهي نويسنده و مترجم در دهه نود به انبوهي عنوان كتاب انجاميده و به طور طبيعي تاوان اين انبوهي را تيراژ كتاب پس داده. راه توتاليترها ، كوبيدن اين روند و ترويج خواسته و ناخواستۀ ياس و بي عملي و راه عملگراها؛ راه آمدن با اين روند است تا شايد چخوف هاي وطني ديده شوند. شايد از دل همين تيراژهاي 50 تايي و 100 تايي، 50 سال بعد بشود جيمز جويس هاي ايراني را شناخت. شايد بشود همين حالا از ادبيات ايران به ادبيات دنيا نقب زد و انسان ايراني را با انسان شرقي و غربي بيشتر آشتي داد و امكان خوانش ايراني و فهم غربي و بالعكس را فراهم نمود. مي شود با خواندن همين كتاب هاي كم تيراژ، اهالي قرن و قرون آتي را ديد و بدون ترس و تمسخر و تهديد و تحقير به افقهايي متعدد از فرهنگ و زمان سفر كرد. مگر نه اينكه داستان هاي كوتاه و بلند، مشوق سفرهاي كوتاه و بلندند.
مي شود رمان مشهوري از اورهان پاموك را از روي ترجمۀ جواني آذري خواند و اندك زماني بعد بار سفري يك هفته اي بست براي ديدن كوچه هاي استانبول و خيابان آكساراي و مسجد سلطان احمد تا لااقل نمايي از نيمۀ غربي ربع مسكون را با چشم ايراني ديد.
مي شود به جاي انتظار بيهوده براي فراهم شدن امكان سخن گفتن با هزار نفر، براي سي نفر داستان خواند و درمان تخت شدگي و بي تفاوتي و منفعت جويي و محافظه كاري و بي عملي و عمل زدگي جامعه را از همين جمع هاي سي يا چهل نفره آغاز كرد. مي شود برخلاف كمال گرايان نوميد و پرخاشگر ، گناه عوام زدگي و سطحيت را صرفاً بر عهدۀ اهل قلم و نشر ندانست.
نمي شود همه چيز نشر و نوشتار را به نخبه و عامه تقسيم كرد بايد حد وسط را تشويق و نشر آثار را با هر تيراژ ممكن، روزافزون كرد تا نامها نميرند ، فكرها گم نشوند و چنان كه افتد و داني، افيون، دودمان اهل قلم را بر باد ندهد. همۀ اينها بدان معنا نيست كه سياليت رابطۀ نويسنده و مخاطب و خلاقيت و تخيل و فجايع ناشي از كم مايگي به هيچ انگاشته شود همۀ اينها بدان معناست كه نياز نيست براي خلق روح ها و آدمهاي تازه صرفاً چشم به پهلوانان قوي بازوي ميدان نشر و نوشتار داشته باشيم.
حتماً نياز نيست منتظر بمانيم تا شايد روزي روزگاري از روي قله هاي مرتفع، «دوباره مي سازمت وطن» سردهيم. گاهي تفسير سوژه ها و ترسيم تجارب تنهايي و حضور جمعي ما در دل داستاني كوتاه در مجله اي لاغر به خلقي ادبي مي انجامد كه ممكن است علاج سرآسيمگي هاي ميان خلوت و جلوت مان باشد و ما را به فراتر از نوك بيني رهنمون شود و راهي شود براي گشودگي روح از اتاقي كه در آن نشسته ايم بسوي همۀ جهاني كه از آن مي گوئيم.
نظر شما