شرق نوشت: می‌گویند به ‌خاطر شیوع بالای بیماری سرطان است که در دایره بیماری‌های خاص قرار نمی‌گیرد. این در حالی است که روزگاری، خانواده‌هایی که سرطان میهمان ناخوانده‌شان بود، حتی اسمش را هم بر زبان نمی‌آوردند و نمی‌گذاشتند اطرافیان درباره این بیماری مرموز چیزی بدانند.

همان روزها بود که ساختمانی کوچک، نام محک را بر خود گرفت تا امروز که دیگر هر خانواده‌ای در اطرافش دست‌کم یک بیمار مبتلا به سرطان را می‌شناسد، یاری‌دهنده خانواده‌هایی باشد که با گرفتن برگه جواب آزمایش مستأصل می‌شوند. حالا سرطان یک بیماری شناخته‌شده است؛ اما هنوز چیزی از دردش کم نمی‌شود. روژان هم یکی از همان دخترانی است که روزی شیمی‌درمانی، مثل باد موهایش را با خود برد؛ اما حالا در آستانه هشت‌سالگی نام بهبود‌یافته دارد. بهبود‌یافتگی یعنی فراغت از جنگ تن با بیماری صعب‌العلاج.

روژان حالا دوباره موهایش را می‌بافد و آن قدر خوب شده که به بهانه ٢٥‌سالگی محک، با آن خنده زیبا و پرانرژی روی بیلبوردها بنشیند و از نیاز حمایت کودکان سرطانی بگوید. این گفت‌وگو حاصل قصه‌های مادر روژان است؛ مادری که درباره سرطان در غیبت کودک بهبودیافته‌اش می‌گوید؛ چون دختر هنوز از بیماری‌اش چیزی نمی‌داند. هنوز زود است تا بداند در چه جنگی پیروز شده.

این گفت‌وگو درباره دختری است که حالا آینده منتظر اوست. روژان را می‌گویم...

شما از چه علائمی متوجه بیماری روژان شدید؟

روژان سه‌ماهه بود که احساس کردم چشمش می‌لرزد. به هرکسی که نشان می‌دادم، قبول نمی‌کرد. شوهرم می‌گفت آن‌قدر تو به این بچه نگاه می‌کنی که دچار توهم شده‌ای؛ تا اینکه بعد از دو، سه ماه احساس کردم چشم روژان دچار انحراف شده است. ما در یکی از شهرهای لرستان زندگی می‌کنیم. او را که به درمانگاه بردم، دکتر از ما خواست برای معاینه پیش چشم‌پزشکی در بروجرد برویم تا خیالمان راحت شود. آنجا هم دستگاهی برای معاینه چشم کودک نداشتند و در نتیجه ما با معرفی‌نامه‌ای از دکتر به تهران آمدیم تا در بیمارستان فارابی چشم روژان را معاینه کنیم. پس از معاینه برایمان MRI نوشتند و نتیجه MRI نشان داد که تومور مغزی، باعث انحراف چشم روژان شده است.

یعنی همان‌جا به شما گفتند که روژان مبتلا به سرطان است؟

دکتر به همسرم گفته بود. من و دختر بزرگم بیرون اتاق منتظر بودیم. از حال بد همسرم فهمیدم که چیزی باید شده باشد. همسرم هم مستقیم گفت که روژان دچار سرطان شده است. (اشک در چشمانش جمع می‌شود)، لحظه خیلی سخت و بدی بود. اصلا باور نمی‌کردم.

اگر اذیت می‌شوید، راجع به آن روزها صحبت نکنید.

من اذیت می‌شوم؛ اما مگر می‌شود آن روزها را فراموش کنم. بیماری روژان امتحان سخت الهی بود که توانستم با موفقیت از آن بیرون بیایم. من هر بار که به آن روزها فکر می‌کنم، گریه‌ام می‌گیرد؛ اما حاضر نیستم آن روزها را فراموش کنم. می‌خواهم یادم بماند که چه روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم.

بعد از این اتفاق چه کردید؟

ما به پزشکی در تهران معرفی شدیم. بعد از رفت‌و‌آمدی که به مطب پزشک داشتیم و بررسی‌هایی که دکتر داست، از ما خواست روژان را برای درمان نزد پرفسور وثوق ببریم. دکتر گفت ایشان می‌تواند بهترین تشخیص را برای شما بنویسد.

پس روژان بیمار پرفسور وثوق است.

بله، خیلی تلاش کردیم تا ایشان را پیدا کنیم؛ اما نمی‌توانستیم. ما تهران را بلد نبودیم و همین باعث سردرگمی‌مان شده بود. یادم هست که در این فاصله آزمایش‌های روژان را به پزشکان مختلفی نشان می‌دادیم تا قبل از رفتن پیش پرفسور وثوق جواب‌های مختلف را بشنویم. یکی از دکترها حسابی ناامیدمان کرد و گفت روژان را برای درمان اذیت نکنیم؛ چون قطعا از دنیا می‌رود. همان موقع از همسرم خواستم روژان را ببریم بیمارستان علی‌اصغر (ع). همسرم کمی تأمل کرد و دوباره پیش دکتر محمدی رفت تا از ایشان مشورت بگیرد. ایشان هم مژده دادند که پرفسور وثوق را پیدا کردند و گفتند ایشان درحال‌حاضر در بیمارستانی در دارآباد فعالیت می‌کند. انگار خدا دنیا را به ما داده بود. همان ‌موقع به دارآباد آمدیم؛ به محک. یادم هست وقتی به محک آمدیم، عصر بود. دو نفر از کارکنان محک پیش پرفسور وثوق بودند. ما حالمان بد بود و نگران درمان روژان بودیم. پرفسور وثوق نامه بستری روژان را نوشت تا از فردای همان روز کار درمان آغاز شود. آن دو نفر هم دائم به ما امید می‌دادند که خیالتان بابت همه چیز راحت باشد. اینجا روژان حتما بهترین درمان را خواهد داشت. می‌گفتند حتی نگران هزینه‌های درمان هم نباشید، ما هستیم. من باور نمی‌کردم؛ اما ثابت کردند که هرچه می‌گفتند درست است. من در تمام دوران درمان روژان هزینه‌ای پرداخت نکردم. من دو سال تمام، هر هفته باید برای شیمی‌درمانی به تهران می‌آمدم. قبض رفت‌و‌آمدم را پرداخت می‌کردم و پولش را می‌گرفتم.

چرا در اقامتگاه محک نمی‌ماندید؟

من دو فرزند بزرگ‌تر از روژان دارم. یک پسر که آن زمان ٩ سالش بود و یک دختر ١٣‌ساله. آنها در خانه تنها بودند. شش ماه اول درمان با همسرم به تهران می‌آمدیم؛ اما دیدیم نمی‌شود بچه‌ها را آنجا تنها گذاشت. هیچ‌کدام از اقوام من یا همسرم هم همراهمان نبودند. راستش اول خدا و بعد هم محک. اگر این دو نبودند، من الان روژان را نداشتم.

درمان روژان چقدر زمان برد؟

بعد از دو سال روژان قطع درمان شد؛ اما پس از یک‌سال‌ونیم که برای معاینات دوره‌ای می‌آمدیم، به من گفتند که تومور دوباره بزرگ شده است. نمی‌دانید چه حال بدی داشتم. اصلا نمی‌توانستم باور کنم. نمی‌توانستم قبول کنم که دوباره آن روزهای سخت شروع شد. روژان تازه کمی وزن گرفته بود. قبل از آن آن‌قدر بی‌حال و ناتوان بود که قادر نبود شیرش را قورت دهد. داشتم فکر می‌کردم همه آن روزها شروع شد. مددکاران و روان‌شناسان به سراغم آمدند و خیالم را راحت کردند که روژان حالش خوب می‌شود. حتی پزشکان هم خیالم را راحت می‌کردند و می‌گفتند امیدت به خدا باشد. من یک بار هم نشنیدم که کسی از روژان قطع امید کند. فقط در دوره دوم درمان، پزشکان شیمی‌درمانی را تجویز نکردند و گفتند بهتر است رادیوتراپی شود و درمان روژان شروع شد. در نهایت خبر قطع درمان روژان را به ما اعلام کردند.

چند سال از قطع درمان روژان می‌گذرد؟

پنج سال است که روژان قطع درمان شده است و من هر روز لبخند و شیرین‌‌زبانی‌هایش ر ا می‌بینم. روژان برای من خیلی عزیز است. به همه می‌‌گویم من روژان را با دندان بزرگ کردم. در آغوشم گرفتم. نمی‌دانید چه سختی‌هایی کشیدم. یادم هست یک بار برای بیماری خودم رفته بودم مرکز شهر. آنجا باران می‌آمد. رسیدم به سر بلوار اوشان، دیدم برف و کوران است و زمین حسابی لغزنده شده. راننده گفت دیگر نمی‌تواند ما را تا محک بیاورد. پیاده شدم، چادر را انداختم روی صورت روژان و تا خود محک آمدم. نمی‌دانم خدا چه قوت و انرژی‌ای در من گذاشته بود تا بتوانم این همه سختی را تحمل کنم و خم به ابرو نیاورم.

این روزها که با روژان به محک می‌آیید و برای معاینات دوره‌ای در اقامتگاه ساکن می‌شوید، مادرانی را می‌بینید که شرایط قدیم شما را دارند. از شما درباره به آن روزها می‌پرسند.

خیلی‌ها وقتی روژان را با این موهای بلند می‌بینند، سراغم می‌آیند و می‌خواهند درباره روژان بیشتر بدانند. برایشان همه چیز را تعریف می‌کنم. برایشان می‌گویم که روژان دو بار موهایش ریخت. از روزهای سخت‌مان می‌گویم؛ اما خیال‌شان را راحت می‌کنم که این روزها با شادی تمام می‌شود. من مطمئنم که امید هست.

۴۷۴۷

کد خبر 619260

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۰۵:۳۱ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۴
    3 0
    خدا به تمام دست اندرکاران محک و تمام کسایی که برای جونِ‌ آدمها اینجور ارزش قائلن و با تمام وجود زحمت می کشن عمر با عزت و تن سالم و خوشی بده. خدا حفظشون کنه.
  • بی نام IR ۰۵:۳۲ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۴
    5 0
    خدايا تمام مريضان را شفا عنايت فرما
  • بی نام A1 ۰۷:۵۴ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۴
    8 0
    خدایا این بیماری را ریشه کن کن. آمین

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین