راسل فیلسوف بزرگ معاصر به جای استفاده از دلائل منطقی و عقلانی بیشتر به مسائل تاریخی و اسطوره ای، و در استدلال ها فقط به برهان علت نخستین توجه کرده و آن ها را ناکارآمد شمرده است. او همچنین به نواندیشان فلسفی (فرضیه تکامل) تاخته و عقاید آنها را فاقد وجاهت دانسته است.
او به آموزه های عالمان الهیات و نظریات جزمی آنان اعتراض، و سرانجام عقیده خود را مبنی بر غیر قابل قبول بودن عقاید جزمی مطرح می کند و اظهار می دارد که بر وی معلوم نیست که جهان خدائی داشته باشد. نویسنده در این مقاله ضمن تشریح کاستی های نظریه راسل مدعی است که بحث، خدا بحث ثبوت است و نه اثبات. و لذا آنچنان بدیهی است که نیازی به برهان ندارد.
مقدمه
بحث در باره خدا هیچگاه کهنگی ندارد و همواره مورد توجه همه مردم بوده و هست. بحث در باره خدا یعنی بحث در باره پدیدآورنده موجودات جهان و از جمله انسان. نمی توان بحث در باره انسان و موجودات را به عنوان پدیده مطرح کرد اما راجع به پدید آورنده چیزی نگفت. از این رو همه مکاتب جهان از الهی و غیر الهی و فلسفی مبحثی راجع به خدا داشته اند و با آنکه همه مردم وجود او را به یقین می یابند اما چون گرفتار مباحث فلسفی می شوند، یا آن را مسکوت می گذارند و یا در آن شک می کنند و در پاره ای از موارد هم با کمال جسارت وجود او را انکار می نمایند. اعتقاد به ساز و کار علم و ادراک هم در این زمینه تأثیر فراوان دارد. وقتی علم اصلی، معلوم ذهنی باشد، وجود بقیه موجودات نیاز به اثبات دارد. در حالیکه اگر معلوم خارجی معلوم اصلی باشد دیگر این مشکل پیش نمی آید (فدائی، 1387؛ 1388).
این قبیل بحث های فلسفی طبعا تأثیری بر جامعه و اذهان مردم هم می گذارد، به صورتی که ما مسائل را به صورت عادت می بینیم و از مبدأ اصلی صدور آن غافل می شویم. در حالیکه به قول براون:
این گزاره که هر چیز که آغاز به وجود می گذارد باید علتی بر وجودش داشته باشد، خودش اصل بدیهی مستقلی نیست؛ بلکه به این قانون کلی تر ائدیشه تحویل پذیر است که هر تغییری در حالی یا در ترکیبی از احوال علتی بر وجودش داشته است که بی-واسطه بر آن مقدم است (کاپلستون ،1387 ، 399).
بنابراین گفتار بزرگان در این مورد می تواند بسیار حساس و تأثیر گذار باشد. بدیهی است افراد عادی و عامی به نوعی به خدا اعتقاد دارند. وضعیت اعتقادی اجتماعات از بدوی و غیر آن مبنی بر اینکه همه به خدا و یا خدایان و یا مفهومی معادل آن اعتقاد داشته اند دلیل بر اهمیت قضیه است. اما دانشمندان اند که با گفتارشان این عقاید را تصحیح می کنند و یا خود موجب انحراف می شوند.
البته فیلسوفی که فقط از بررسی وضعیت اجتماعی و تحلیل رفتاری مردم و بررسی خرافات و یا اسطوره ها بخواهد نتیجه گیری کند چیزی جز همان تحلیل سطحی تاریخی و اجتماعی دستاوردی نخواهد داشت. اما اگر خود درسایه تفکر عمیق و مشاهده ژرف به طرح مسائل بپردازد قطعا وضعیت فرق می کند. نقطه آغازین برای شروع هم بسیار مهم است (کاوزنیک ، 1999). در این بین پیامبران الهی اند که هماره در طول تاریخ به تصحیح اعتقادات مردم پرداخته و آنان را از انحراف بدور داشته و هماره مردم را به خدای واحد خوانده اند.
از این فیلسوفان در قرن اخیر که شهرت به سزائی یافته است برتراند راسل(1872-1970) است. راسل فردی تجربه گرا و از مدافعان منطق و گزاره های منطقی است.
او در اواخر عمر خویش به دعوت مجله ایلستریتد در سال 1952 مقاله ای کوتاه می نویسد و در باره وجود خدا تردید جدی می کند. البته او مقالات فراوان دیگری دارد که همگی بیانگر نارضایتی او از وضعیت موجود عقاید دینی است . نکته جالب این است که با وجودیکه او فیلسوف تجربی است اما در این اظهار نظر بیشتر به تحلیل تاریخی و اجتماعی پرداخته و باورهای خویش را بر آن بنا نهاده است. او با تمثیل قوری چینی خود مدعی است اگر وجود پدیده ای را نمی توان ابطال کرد منطقا نمی توان نتیجه گرفت که آن وجود دارد. در این صورت اثبات آن به عهده مدعی است و نباید از مخالفان آن انتظار داشت که دلیلی بر رد آن بیاورند. او دلائل اعتقاد به خدا را همانند قوری چینی غیر قابل باور می داند و معتقد است که مدعیان آن، قدرت اثبات آن را ندارند. من بر حسب تصادف این مقاله را در اینترنت خواندم و بر آن شدم تا مقاله کوتاه او را به اختصار تحلیل کنم. البته بحث مفصل آن وقت زیادی می خواهد زیرا هر بند گفتار او قابل تأمل است.
گفتار او دراین مقاله با افسانه و اساطیر آغاز می شود و به آنچه در جوامع وجود داشته است استناد می کند. او در این بحث خدایان را به خدایان شریر و خدای واحد تقسیم می کند. آنگاه اشاره ای گذرا به توحید دارد. اما این توحید بیشتر رنگ و بوی سیاسی دارد که زرمداران و زورمداران برای جلب منفعت بیشتر به خدای واحد روی آورده اند؛ زیرا از این وحدت بیشتر می توانستند سود ببرند. مترجم هم در زیرنویس آورده است که او خدایان دیگر را مسلم فرض کرده است. او تأکید میکند که بشر عقیده رائج جامعه خود را پذیرفته است.
بخشی از عبارات راسل این چنین است:
در اعصار پیشین که در باب آنها تاریخ معین داریم همگان به خدایان متعدد اعتقاد داشتند. یهودیان بودند که بیش از همه به خدای واحد اعتقاد داشتند. عمل کردن به فرمان خدا، آنگاه که بدیع بود سخت دشوار بود. زیرا یهودیان اعتقاد داشتند که بعل ، عشتاروت ، داجون و مولک و خدایان دیگر خدایانی واقعی اما شریر اند زیرا که به دشمنان یهودیان یاری داده اند.
در این عبارات ملاحظه می شود که تاریخ توحید را به یهود می رساند؛ گویی قبل از یهود و قوم موسی قوم و قبیله ای دیگر وجود نداشته است. ابراهیم به عنوان شیخ الانبیا در این¬جا نادیده گرفته شده است. دوم اینکه تاریخ را با شرک و خدایان متعدد همراه می داند اما معین نمی کند که آغاز آن از کجاست. سوم اینکه این گفتار با عقاید خدا پرستان از جمله قوم یهود که آئینش با موسی آغاز می شود مطابقت ندارد. چهارم اینکه اعتقاد یهود به خدای واحد را در سایه اعتقادات به خدایان متعدد و شریر که به دشمنان آنان کمک کرده اند می¬داند. باید این قضیه بررسی شود که تا چه اندازه این مسئله حتی با عقاید یهود به عنوان دین آسمانی و الهی مطابقت دارد که مورد استناد فیلسوف قرن قرار گرفته است.
آنگاه راسل به تعارض بین یهودیان و حکام یونان می پردازد که چگونه آنها برای یونانی مآب کردن یهودیان کوشش کردند. از نظر او سرانجام یهودیان به قوم کوچکی بدل می شوند که سپس مسیحیت و اسلام را اختیار می کنند و از این رو توحید در سرتاسر غرب هندوستان چیره می شود اما توحید از هندوستان به شرق توفیق پیدا نمی کند. او در عین حال اظهار می کند برهان به سود توحید برهان سخت محکمی است؛ اما این استحکام از منظر سود آوری طرح می شود که مالک بزرگترین نیروی زمینی، دریائی و بیشترین انباشت ثروت می گردد (2)
آنچه عجیب می نماید این است که توحید را هم از منظر سود و سود آوری طرح می کند. البته ممکن است در بعضی موارد این مسئله درست بنماید ولی معمولا قانون ستمگران بر ایجاد تفرقه برای حکومت کردن مبتنی بوده است؛ مگر اینکه عقاید دینی را به عنوان تخدیری برای اذهان مردم و وسیله ای برای پذیرش مومنانه ظلم! به کار گیرند. همچنین می گوید شمار اندک یهودیان به مسیحیت و اسلام گرویدند که معلوم نیست تا چه اندازه مستند باشد. زیرا که یهود همواره دشمن مسیحیت و به ویژه اسلام بوده است. ونیز به جای بحث در باره دیانت به دولت های مدعی دین که مالک بزرگترین ثروت و مکنت شدند اشاره دارد که با اصل اعتقاد به دین و از همه مهمتر اعتقاد به خدا تفاوت بیِّن دارد.
او در فراز دیگری از اظهار نظر خود می گوید بگذارید از شیوه سیاسی جغرافیائی دست بکشیم و به برهان و دلیل روی آوریم. او در این زمینه پس از بحث تأثیر وتأثر یونان و مسیحیت بر روی هم و به وجود آمدن الهیات در سایه این ارتباط و یا اختلاط، کوشش اگوستین و اکویناس را به میان می آورد که چگونه تلاش کردند تا براهین خدا را اثبات کنند. او در این زمینه به اولین علت و یا علت نخستین اشاره می کند و لی آن را مخدوش می داند. او می گوید لاک در مسیر دانش، پایه براهین سابق را سست کرد (کاپلستون، 1387).. پس از آن این برهان را به افسانه فیل و لاک پشت ارجاع می دهد. بخشی از سخنان او این چنین است:
سعی نمی کنم که ریزه کاری براهین فلسفی اثبات وجود خدا را از هر جهت بازنمایم. گمان می کنم تنها یکی از این براهین هست که همچنان نزد فیلسوفان اعتبار دارد و آن برهان علت اول است.. این برهان تأکید می کند که چونکه هر چیزی که روی می دهد علتی دارد باید نوعی علت اول باشد که از آن تمام سلسله آغاز شود. اما این برهان هم به عیب همان برهان فیل و لاک پشت مبتلا است... که متفکری هندو اعتقاد داشته که زمین بر روی یک فیل قرار گرفته است آنگاه که پرسیده اند که آن فیل بر روی چه قرار گرفته است پاسخ داده که بر روی لاک پشت. وقتی پرسیده اند که لاک پشت بر روی چه قرار گرفته، گفته است که از این امر ملولم بگذارید موضوع را عوض کنیم. این امر ماهیت نامقبول برهان علت اول را باز می نماید(3)
در این مطالب چند نکته قابل تأمل است:
1-چرا بحث علت اول را به بحث تسلسل که بحثی منطقی و از نظر بعضی ها بیشتر قابل قبول است مرتبط نمی کند؛ بلکه آن را به داستان فیل هندی که معلوم نیست تا چه اندازه پایه و مبنا دارد ارجاع می دهد. این امر از فیلسوف بزرگی چون راسل که همه چیز را بر مبنای عقلانیت و منطق می پذیرد بعید به نظر می رسد.
2-البته حرف او که مهمترین دلیل فلاسفه در اثبات وجود خدا اولین علت است باز جای بحث دارد. بسیاری از جمله اکویناس و دیگران براهین دیگری از جمله برهان صدیقین، را مطرح کرده اند که حق بود به آن اشاره می کرد.
3- در رد علت نخستین به عنوان برهانی مهم سخن راسل خیلی بی¬راه نیست. زیرا بر اساس علل چهارگانه ارسطو چنین تصور می شود که هر چیزی در جهان علتی دارد؛ مثلا علت به وجود آمدن هر فرد پدر و مادر اوست. علت وجودی پدر و مادر او باز پدر و مادر آنها و همینطور تا برسد به علت نخستین که در آنجا نقش خدا ظاهر شود؛ یعنی تا به علت نخستین نرسیم علت وجود خدا مطرح نیست و این خود اول اشکال است. برای روشن شدن موضوع مثالی از انسان می آورم. انسان در زندگی خود دارای افکار، نیات و اعمالی است که همه آنها مستقیما به او بر می گردد. این طور نیست که هر عمل او باعث عمل دیگر شوند. البته اگر در پدید آمدن هر یک از افکار و رفتار فرد، افکار و رفتاری زمینه ساز افکار و آرای بعدی او بوده باشند و لی انجام و صدور هر کدام از آنها مستقیما به خود فرد بر می¬گردد. حتی اگر با برنامه ریزی های قبلی قرار باشد یک سلسله اموری انجام شود باز در موقع اجرا اوست که تصمیم می گیرد و در هر زمانی می تواند از انجام کاری سر باز زند و یا از فکر خود عدول کند. این به این معنا است که انسان نسبت به همه اعمال و رفتار خود در هر لحظه و زمان علت نخستین است؛ و نه تنها علت نخستین است که علت میانی و نهائی هم هست. زیرا در غیر اینصورت جبر پیش می آید که با اختیار انسان منافات دارد. وقتی چنین باشد چگونه برای خدای خالق جهان فقط علت نخستین مطرح باشد. در حالیکه اگر به گونه ای دیگر بنگریم که همه پدیده های عالم از نظر پدیده بودن با هم مساویند و وجودشان نیز نیازمند دلیل نیست؛ زیرا که وجود دارند و ما آنها را با حواسمان در می یابیم، آنوقت خواهیم دید که همه پدیده های عالم در همه حال از زمان آغاز پدیدآمدنشان وتا انتهای وجودشان به خالق وابسته اند و نه فقط در علت نخستین. از این رو همه پدیده ها در همه موارد نسبتشان با پدید آور یکسان است و پدید آور همیشه علت اول است. و نیز از آنجا که علت موجده علت مبقیه هم هست این علت علت میانی و آخرین هم هست و این همان بیان قرآن است که می گوید: هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن.
4-مخالفت لاک و یا روشنگری های او و فلاسفه بعد از او هم بیشتر مبارزه با افکار جزمی منادیان کلیسا بود. او می گفت نمی توان به امور پیشینی که هیچ دلیلی بر وجودشان نیست متکی شد. او و همرزمانش به اصالت تجربه باور داشتند که سخن کاملا به جائی است. لاک درعین حال که سخت به سخنان جزمی اعتراض داشت به خدا هم معتقد بود (کاپلستون، 1387). البته ادیان دیگر چون اسلام تجربه را اساس ادراکات می داند که همزمان، با تعقل همراه است.
5-مهم تر اینکه بحث پدیدآور و پدیده اموری ثبوتی اند و نیاز به اثبات ندارند.آیا هر کس بجز سوفسطائیان موجودیت خود را به اثبات می گذارد؟ شما اگر هر پدیده ای را در جهان ببینید در اینکه در حضور خود آن را می یابید تردید ندارید، و در امتناع اینکه خود به خود هم پدید آمده باشد باز شکی در آن نخواهید داشت.
اما نکته اینجاست که در مَثَل اگر نقاشیِ زیبائی را ببینید آیا این نقاشی است که شما را به وجود نقاش راهنمائی می کند و یا بدون تردید شما اول نقش نقاش را می یابید و مهارت او را تحسین می کنید که چنین نقشی را آفریده است؟ آیا نقاشی است که دلیل بروجود نقاش است و یا نقاش است که علت وجودی نقاشی است؟ آیا موجود ضعیف که خود پدیده و محتاج است توان معرفی پدید آور ماهر را دارد؟ البته می تواند نشانی از ذی نشان باشد و بس!
6-عقل کارش سنجشگری است،. عقل تفاوت گذار است. ما وقتی پدیده ها و از جمله خودمان را می بینیم عقلمان بر موجود بودن، پدیده بودن، وابسته و غیر مستقل بودن، و نیازمند بودن آن ها اذعان دارد و این اذعان در درون خود پدیدآور را بهمراه دارد و یا بهتر بگویم به محض توجه به خود و یا هر پدیده دیگر، قبل از آن پدید آور تجلی داشته و به عنوان امری متیقن پذیرفته شده است.
7-از این رو باید گفت که همه چیز در جهان بر اثر ویژگی های خاص و جاذبه و علاقه ای که با یکدیگر دارند ترکیب و یا از یکدیگر دور می شوند و این ها همه بر اساس خواصی است که پدید آور در وجود آنها قرار داده و ضامن استمرار و بقای آن ویژگی ها هم هست. آنی پدید آور از پدیده خود غافل نیست؛ همچنانکه انسان هم نسبت به پدیده های فکری و رفتاری خود این چنین است.
مبحث بعدی را که راسل به عنوان دلیل ذکر می کند بحث نوگرایان فلسفی است. او می گوید با آنکه فلسفه سنتی دارای استدلال قویتری است اما نوگرایان، براهین جدید را ترجیح می دهند. او اعتراف می کند که همین نوگرایان هر کوششی را برای واضح کردن این استدلال ها با بی اعتنائی رد می کنند. او یکی از براهین محبوب نوگرایان را فرگشت یا تکامل می داند اما او می پرسد که علیرغم توجه به تکامل، چه تضمیمنی وجود دارد که این تکامل به سود نظر آنهائی باشد که به خدا فکر می کنند.. چگونه می توان تضمین کرد که در این کره خاکی به جای پدید آمدن افراد صالح که جهان را به صلاح بکشاند افرادی چون هیتلر را پدید نیاورد. او این را یک خوش بینی ساده لوحانه می داند. پاره ای از عبارات او این چنین است:
علمای الهیات بی گمان امید دارند که جریان فرگشت، کسان بیشتری همچون خودشان و کسان کمتری همچون هیتلر را پدید آورد ...اما برای پروردن این امیدواری، دست از دلائل تجربی می کشیم و در خوش بینی پناه می گیریم که تاریخ تا کنون تأییدش نکرده است (4).
ایراداتی دیگر برای خوش بینی فرگشتی و یا تکاملی وجود دارد. دلائل محکمی هست تا معتقد شویم که حیات بر روی سیاره ما جاودان نمی ماند... زمین گوشه ای به غایت کوچک از عالم است... در این گوشه بی اهمیت کیهان میان پرده ای کوتاه وجود دارد، در دو دوره مدید فاقد حیات. در این میان¬پرده کوتاه، میان¬پرده ای بس کوتاه تر وجود دارد که مشتمل است بر انسان. اگر به راستی مقصودِ عالم است مقدمه آن اندکی مدید می نماید و آدمی را به یاد پیر مرد محترم پرگویی می اندازد که داستانی بس دراز و ملال آور می گوید که سراسرش به تمامی ناخوشایند است... بیش از اندازه برآورد کردن اهمیت سیاره ما همیشه یکی از معایب علمای الهیات بوده است. بی شک این امر در روزگار پیش از کپرنیک که گمان می کردند افلاک به گرد زمین می گردد کمابیش طبیعی بود. اما چنین دلمشغولی ... اکنون کمابیش کوته بینانه است (4).
به نظر می رسد در این تحلیل، بر اساس آموزه های گرفته شده، راسل تا انداز ای محق است. اگر مبنا را تکامل بگیریم و اینکه تکامل باعث می شود که جهان و انسان به جای عقب¬گرد به پیشرفت نائل شود و نیز اینکه همه چیز برای اهالی این کره خاکی باشد، توجیهی وجود ندارد. راسل به عنوان یک فیلسوف تجربی و از اینکه عقاید نوگرایان فلسفی که به تکامل معتقدند آن را یک امر تجربی بداند خود جای سوال دارد. زیرا تکامل به فرض قبول آن یک طرحواره و یک شبه تئوری است و چون برای یک بار در جهان اتفاق افتاده است نمی تواندبه عنوان یک مبنا تلقی شود. وانگهی تکامل در پدیده های فیزیکی عالم است و ربطی به زندگی انسان ندارد که در بین سایر موجودات دارای اختیار است. او با داشتن اراده و اختیار می تواند بر جهان اثر بگذارد؛ آن را آباد و یا تخریب نماید. بنابراین اگر تکامل در جهان غیر انسان تحقق داشته باشد در جهان انسان مشروط و مقید به تصمیم گیری او است. در این مسئله، به جز جبرگرایان همه به آن اعتقاد دارند و تجربیون بیش از همه آن را تجربه می کنند. نکته مهم تر اینکه مبنای چنین برداشتی نه توجه به اصل واقعیت بلکه استناد به ادعاهای عالمان الهیات است.
همچنین بحث خوشبینی، مبنی بر اینکه انسان خود را مرکز عالم و همه چیز را در خدمت خود بداند ، زمانی پدید می آید که آن از منشائی فوق انسانی ابلاغ شده باشد. ادیان آسمانی و به ویژه اسلام، جهان را میراث بندگان صالح می داند و نه هر انسانی. بنابراین، این خوشبینی مشروط و منوط است. در برابر، قهر خدا برای کسانی است که بر خلاف مسیر آب شنا می کنند. در همه ادیان این مسئله تأیید شده است. حتی قوانین بشری هم لازم الاجرا است. فی المثل عدم اجرای قوانین زیست¬محیطی که بخش مهمی از دستورات خدا از طریق ادیان آسمانی است و موافق با هر عقل سلیم نیز هست، نمونه ای بر ضد چنین تفکری است. به¬ویژه در زمان حال، همه آن را لمس می کنند که چگونه متخلفان به قوانین طبیعت و مخالفان انسان دست به تخریب آن زده و زندگی را برای خود و دیگران تلخ کرده اند و این پاسخی است به خوش بینی ساده لوحانه که بعضی ها دارند. و تعجب از راسل است که چرا باید چنین ساده فکر کند. البته اگر بندگان، صالح باشند و تقوا پیشه و بر وفق قوانین جهان حرکت کنند ارزشگذاری آنها توسط خدا و خلق خدا ستودنی است. بنابراین خوش بینی که مورد نکوهش راسل است خوش بینی نیست بلکه نوعی خودخواهی است و سخن او سخن بجائی است.
در فراز دیگری از مقاله راسل از برهان اخلاق¬گرایانه یاد می کند که ویلیام جیمز آن را رایج کرده است. مبنای اخلاقی مورد توجه راسل اخلاق سودگرایانه است و مهم ترین ایرادی که به آن می گیرد این است که مورد سوء استفاده سیاستمداران و آموزگاران قرار می گیرد تا باعث شوند مردمان گمان کنند خدائی وجود دارد. او سپس این استدلال را هم رد می کند و می¬گوید چه بسا افرادی که با سوء استفاده از وجود خدا، به ظلم و ستم پرداخته اند و در ضمن چه بسا افرادی که بخدا اعتقاد نداشته اند، آدمهای خوبی بوده اند. برخی از عبارات او این چنین است:
در مهد کودک اعتقاد به بابا نوئل سودمند است اما مردمان بالغ گمان نمی کنند که این بابانوئل واقعی است....بسی از مردمانی که تاریخ می شناسد بیدین بوده اند. جان استوارت میل را به عنوان نمونه می توان نام برد و بسی از بدترین مردمانی که تاریخ می شناسد دیندار بوده اند. هنری هشتم را به عنوان نمونه می توان ذکر کرد...آزادی اندیشه و عادت به اهمیت دادن به شواهد بسی بیشتر ارزش اخلاقی دارد تا اعتقاد به این و یا آن عقیده جزمی (دگما) الهیاتی. به تمام این دلائل نمی¬توان تأکید کرد که از اعتقادات الهیاتی، بدون توجه به صدقشان به سبب سودمندیشان باید حمایت کرد (5).
آنچه در باره این فراز می توان گفت این است که:
1-. اخلاق را مساوی سود آوری دانستن جای سوال دارد؛ زیرا در اصل اخلاق برای سود آوری نیست اگر چه به کار بستن آن به سود همه است. نوعی از اخلاق، ممکن است از نظر مادی سود آورانه باشد که همواره مورد مذمت ادیان آسمانی بوده است. اخلاق برای همه است به شرطی که سود عده ای خاص را در بر نداشته باشد. اخلاق باید سود مادی و معنویِ همه را تضمین کند. ادیان الهی که توسط رهبران راستین آن تبلیغ می شود چنین اند؛ چون خدائی واحد دارند و نه خدایانی که هر یک به سود خود عمل می کنند.
2-. در اینکه اخلاق را زورگویان مورد سوء استفاد ه قرار می دهند ضرری به اصالت اخلاق نمی زند. همچنانکه از سیاست هم سوء استفاده می شود و نیز از بسیاری چیزهای دیگر.
3- اگر تعالیم آموزشی برای بهبود وضعیت زندگی است دلیل بر بد بودن آن نیست. مهم این است که هر دستور اخلاقی منطقی و عقلانی، و غایت آن مشخص باشد. گاه تمرینات اولیه برای غایت و هدفی بزرگتر انجام می شود.
4- اینکه دینداران بد اخلاق و بی دینان اخلاقی وجود دارند، باز دلیل بر نفی واقعیاتی به نام دین و به ویژه خدا نخواهد بود. در زندگی انسانی همه چیز بستگی به نیت دارد.
5- و از همه مهم تر این اعتقادات جزمی علمای الهیات است که دانشمندانی چون راسل را به ضد خدا بدل کرده است. برای ادیانی که اصول و امهات آن خارج از عقل و عقلانیت نیست چگونه باید اندیشید؟
راسل آخرین صورت اخلاق مداری دین را مربوط به آدمهای ترسو می داند. او می گوید آدم های ترسو، با دین، خود را تسلی می دهند. اما در عین حال اضافه می کند ما نمی بینیم آنهائی که دیندارند شادتر از آنهائی باشند که دین ندارند. بخشی از عبارات او چنین است:
اهمیت دین به لحاظ کمک به نیک بختی فردی سخت مبالغه آمیز است. اعم از اینکه شاد باشند یا ناشاد، به چند عامل وابسته است. بیشتر مردمان به تندرستی و خوراک کافی نیاز دارند. به خوش گمانی بر محیط اجتماعی شان و دلبستگی به دوستان صمیمی شان نیاز دارند. نه تنها به سلامت جسم که به سلامت روان نیاز دارند. اگر تمام این چیزها وجود داشته باشد بیشتر مردمان نظام اعتقادی شان هر چه باشد شاد خواهند بود. و بدون اینها بیشتر مردمان نظام اعتقادی شان هر چه باشد ناشاد خواهند بود. با نگریستن در مردمانی که می شناسم در نمییابم که در مجموع کسانی که اعتقادات دینی دارند شاد تر از کسانی که ندارند باشند.
اگر ادیانی چون دین اسلام را در نظر گیریم که علاوه بر اعتقاد به خداکه به لحاظ روانی پایگاه آرامش است بقیه دستورات دینی عمدتا برای رفاه مردم است. تأکید بیشمار دین در قرآن وسیره امامان مبنی بر رسیدگی به کار مردم آنچنان است که حتی رعایت حق الله را منوط به رعایت حق الناس نموده است. اگر به قول راسل تأمین نیازمندی های عمومی مایه شادی در زندگی است دین اسلام همه آن را دارد. او دین مسیح را ملاک قرار داده که همه اش بر نفی زندگی و رهبانیت تأکید دارد و لذا چنین قضاوتی در باره دین دارد.
بنابراین دین برای درست زندگی کردن است که بتواند شادمانی را برای جامعه به ارمغان بیاورد حال اگر دینی چنین نکند و به جای آرامش و شادی نا شادی بیاورد یا باید در دستورات آن دین تردید کرد و یا در نوع برداشت از آن و طریقه اجرای دستورات آن.
در آخرین فراز های این مقاله کوتاه راسل به اعتقادات خود می پردازد و در آن بیان می کند که من مقصودی در عالم نمی بینم و اگر تکاملی در کار باشد حکایت از این نمی کند که قادر مطلقی وجود دارد. زیرا اگر وجود می داشت دل مشغول ابزار و وسائل نبود و غایت خود را مقرر می کرد او همچنین اضافه می کند: با توجه به اینکه فیزیکدانان می¬گویند جهان به سوی یکنواخت شدن می رود از این رو هیچ کمالی برای جهان متصور نیست(5).
او سپس جهان را به تماشاخانه ای تشبیه می کند که چون پرده می افتد جهان سرد و خاموش می شود. او اضافه می کند که اگر جهان مقصودی داشته باشد و این مقصود، مقصود آفریدگار مطلق باشد، این آفریدگار رئوف و مهربان نیست. بلکه شریر و آدمکش است. زیرا در هر سال هزاران نفر از بیماری می میرند و یا حکومت های ظالم و تبهکار ستم میکنند و خدا نظاره می کند.
صورت نوگرایانه خداباوری هم که بر اساس آن خدا قادر مطلق نیست هم برای راسل رضایتبخش نیست. او می گوید خدا در این دیدگاه با آنکه سعی خود را می کند ولی دلیل قاطعی بر وجود آن وجود ندارد (6). آنگاه او اضافه می کند که بسیاری از مردمان درست کیشِ (ارتدکس) جهان می گویند که گوئی وظیفه شک اندیشان است که عقاید جزمی را ابطال کنند. سخن او این چنین است:
اگر می گفتم که یک قوری چینی میان زمین و مریخ وجود دارد که در مداری بیضی شکل به گرد خورشید می گردد هیچکس نمی توانست ادعای مرا ابطال کند. اگر محتاطانه اضافه می کردم که آن قوری چندان کوچک است که حتی قوی ترین تلسکوپ ها هم آشکارش نمی کند. اما اگر سپس می گفتم که چون ادعای مرا نمی توان ابطال کرد، شک کردن در این امر از جانب عقل انسان گستاخی تحمل ناپذیری است، به راستی گمان می کردند که یاوه می گویم. اما اگر وجود این قوری را در کتاب های کهن تأیید می کردند و به مثابه حقیقت مقدس هر یک¬شنبه آن را تبلیغ می کردند، در مدرسه به ذهن کودکان فرو می کردند، تردید در اعتقاد داشتن به وجود آن به نشانه ای از نا بهنجاری تبدیل می شد و شکاک را مشمول توجهات روانپزشک در عصر آگاهی یا مأمور تفتیش عقاید در روزگار پیشین می کرد. فرض کردن این امر رایج است که اگر اعتقادی شایع باشد باید واجد امری معقول باشد، گمان نمی کنم کسی که تاریخ را مطالعه کرده است این دیدگاه را بتواند اختیار کند. کمابیش تمام اعتقادات آدمیان بدوی نامعقول بوده است (6).
آنچه در پاسخ به این بخش می توان گفت این است که:
تکامل فرضی جهان را به عنوان دلیلی بر نفی خدا گرفتن چالش برانگیز است. آموزه های رایج در عصر راسل و با آنچه خود به آن اعتراف کرده است و در مقالات و کتابهای خویش نظیر «چرا من مسیحی نیستم» آورده، بیشتر سبب بروز چنین اعتقاداتی شده است. او قادر مطلق بودن را مساوی استفاده از وسائل و ابزار و پیشبردن اهداف خود همچون یک حاکم جائر و مستبد تلقی می کند؛ در حالی که اگر براساس اهداف واقعی، خلق جهان را تصویر می نمود که خدا خود گفته است من بشر را مختار آفریدم و راه نیک و بد را به او نمودم و صبورانه منتظر فعالیتهای نیک او هستم تا ببینم چه می کند (قرآن)، احتمال دارد که چنین برداشتی نمی داشت. زیرا اگر اختیار از انسان سلب شود، بشر و خلقت او هم همانند خلقت کوه، و دشت و دریا بود. فرق خلقت بشر که دارای قدرت اختیار و انتخاب است در همین اختیار و استفاده بهینه از امکانات است.
دوم اینکه او جهان را همانند یک تماشاخانه ای می داند که چون بازی تمام شود همه چیز سرد و خاموش است. باز هم باید گفت که اگر آموزه های او در مورد خدا و بشر درست می بود می دانست که هم خدا همواره در کار است و هم بشر دارای مسئولیت دائمی و همیشگی است که هرگز تمامی ندارد. خدا هم علت نخستین است، هم علت میانی، هم علت پایانی، و هم علت آفرین. هم ظاهر است و هم باطن و همیشه در کار است و همه کار های او از نوع ابداع است و نه تکرار. انسان ها نیز به عنوان خلیفه و جانشین خدا همیشه در کار و مسئولیت مستقیم بر عهده فرد فرد آنان است که نه تنها ظلم نکنند بلکه ظلم را هم نپذیرند. بر عکسِ تعالیم مسیحیت که می گوید: «اگر کسی سیلی به گونه تو نواخت طرف دیگر را هم بگیر که بنوازد». چیزی که هیچیک از مسیحیان به آن عمل نکرده اند. در این صورت چنین صحنه های سرد و خاموش توجیهی ندارد. خدای جهان همیشه در کار است و بشر نیز همیشه باید در کار باشد. اگر عده ای سوء استفاده می کنند هم به خاطر سوء استفاده آنان از امکانات و اطلاعات است و هم بخاطر ترس و تن دادن به ستم از ناحیه آنهائی که مورد سوء استفاده قرار می گیرند.
سوم اینکه می گوید اگر مقصود باشد آفریدگار شریر است زیرا این همه ستم را می بیند و کودکان سرطانی را مشاهده می کند و دست به کار نمی شود. در پاسخ باید گفت اگر راسل هدف خلقت بشر را دو باره مرور می کرد و از منبع اصیل، آن را فرا می گرفت چنین انتظاری نمی داشت. وقتی بشر مسئول رفتار و اعمال خویش است خدا نمی خواهد به سرعت مداخله کند و اگر مداخله کند و ظالم را سریعا کیفر دهد و یا اعمال خلاف تبهکاران را خود فوری رفع و رجوع کند دیگر جائی برای پاکی و تقوا نمی ماند. بد نیست مثال مدرسه ای را داشته باشیم که اگر معلم درس های خود را بدهد و بگوید آنکس که درس بخواند و آنکس که نخواند نگران نباشد همه قبول خواهند شد دیگر چه کسی حاضر است آسایش امروز خود را فدای درس خواندن برای آینده احتمالی کند. این چنین جامعه ای را خود راسل هم قبول ندارد. همچنانکه خود راسل هم قبول دارد به استثنای حوادث اجتناب ناپذیر طبیعی بقیه نا بهنجاری ها معلول اقدامات نادرست انسان است و نه خدا. خدا همچنانکه رحیم است منتقم هم هست.
چهارم اینکه صورت نوگرایانه اعتقاد به خدا را مطرح می کند که خدا قادر مطلق نیست. به نظر می رسد که بحث از آن بیهوده است، چون چنین خدائی را کسی قبول ندارد و فقط ذهن انسان-گرای قرن اخیر آن را ساخته که نه تنها خدا نیست بلکه مخلوق ذهن بشر است. البته باید توجه داشت که چنین پدیده ای ناشی از تعارض افکار علمی دانشمندان با عقاید جزمی و خرافی کلیسا بوده است که از زمان گالیله خود را نمایان ساخت و هنوز هم به نوعی جریان دارد. اومانیسم و توجه به انسان خودبنیاد نقطه عطفی در تاریخ تفکر دینی و دنیایی غرب است که در آن به اصطلاح دست خدا را از جهان کوتاه کرده و به بشر داده است. اما برای اینکه افکار دینی کلا طرد نشده و کلیسا هم سهمی در این زمینه داشته باشد بعضی امور را به خدا منتسب کرده اند؛ که با اعتقاد به خدای قادر حی قدیم رئوف منتقم منافات دارد.
پنجم او می گوید که وظیفه شک گرایان نیست که عقاید جزمی را ابطال کنند. این حرف از یک جهت درست و از جهتی دیگر نادرست است. اگر افکار و عقاید جزم اندیشان فاقد وجاهت عقلانی باشد قطعا وظیفه خودشان است که آنها را اثبات کنند؛ نمونه های چنین جزمیت را در مسیحیت فراوان می بینیم. این عقاید جزمی را نه تنها عقل دانشمندان که حتی عقل یک کودکی که قدرت تشخیص دارد نمی تواند بپذیرد و این همان چیزهائیست که راسل را به فریاد آورده است. اما اگر اعتقاد به خدا معقول و منطقی باشد دیگر شک اندیشان اند که باید برای شکاکی خود دلیل بیاورند. قرآن در این باره تصریح دارد. قرآن می گوید اگر از هر کس بپرسی چه کسی آسمان و زمین و بشر را آفریده قطعا خواهند گفت الله. اما به مخالفان می¬گوید اگر دلیلی بر مخالفت خود دارید بیاورید.
همان طور که قبلا اشاره شد بحث خدا همچون بحث خود انسان و هر پدیده دیگری در عاَلم، بحث اثبات نیست بحث ثبوت است. جهان وجود دارد یعنی پدیده است، غیر مستقل، وابسته، و نیازمند است (فدائی، 1383) و همه پدیده های عالم در این صفات مشترکند و این واقعیت است و نیاز به اثبات ندارد. پدیدآور هم که فاقد صفات پدیده باشد در ذات هر پدیده نهفته است و آن را فریاد می زند. البته نه به این معنا که موجود و پدیده دلیل بر وجود پدیدآور است بلکه بر عکس همانند مثالی که در باره نقاشی و نقاش زدم این نقاش است که با قدرت خود مبین این نقاشی هاست. و به قول سعدی:
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود/ هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
در این صورت ثبوت دلیل نمی خواهد، آفتاب آمد دلیل آفتاب. اینکه خورشید در آسمان می درخشد دلیل نمی خواهد. آنچه را که عیان است به بیان حاجت نیست. بنابراین وجود خدا همچون وجود همه پدیده های عالم مانند آن قوری کذائی غیر قابل اثبات راسل نیست.
اودر نهایت به عنوان نتیجه گیری می گوید:
هیچ دلیلی برای باور داشتن هیچ یک از عقاید جزمی الهیات سنتی وجود ندارد و افزون بر آن هیچ دلیلی وجود ندارد تا بخواهیم که اینگونه عقاید حقیقت داشته باشد. انسان تا آنجا که دستخوش نیروهای طبیعت نیست در ساختن سر نوشت خویش آزاد است. این مسئولیت از آن اوست و از این رو این فرصت است.
باید گفت نتیجه گیری او بسیار محکم و منطقی است وکاملا مورد قبول است که عقاید جزمی سنتی را نمی توان پذیرفت. هر انسان عاقلی حرف غیر عقلانی و غیر منطقی را نمی پذیرد. او اگر از اسلام و آموزه های ناب قرآن و پیامبر و امامان خبر می داشت و اینکه عقیده هر مسلمان به اصول دین، حتما باید از روی دلیل باشد و گفته هیچکس و لو بزرگترین و معروف ترین افراد در این زمینه پذیرفته و قابل پذیرش نیست، شاید تغییر عقیده می داد. همچنین انسان تا جائی که دستخوش طبیعت نیست در ساختن سرنوشت خویش کاملا آزاد است. قرآن می گوید: لیس للانسان الا ما سعی. یعنی: برای انسان جز آنچه که برای آن می کوشد نصیبی نیست و کل نفس بما کسبت رهینه یعنی: هر کس در گرو آنچه می کند می باشد، و ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم. یعنی: خدا سر نوشت هیچکس را تا آنکه خود نخواهند تغییر نخواهد داد، این ها همه دلیل بر مسئولیت پذیری انسان و وظیفه او برای استفاده از این فرصت است. همان نتیجهای که راسل هم بر آن تأکید دارد.
نتیجهگیری:
آنچه در این جا می توان گفت این است که اعتقاد به خدا یک مسئله است و دینداری و یا عدم پایبندی به دین مسئله دیگر.. بسیاری از افراد هستند که به خدا اعتقاد دارند ولی به دین خاصی اعتقاد ندارند. البته درست است که معمولا ادیان منادی اعتقاد به خدا هستند اما اگر بپذیریم که خلقت جهان شامل امور تکوینی و تشریعی است در تشریع، بعضی ها ممکن است اعتقاد نداشته و یا پای¬بند به اجرا نباشند ولی به تکوین جهان توسط خالق یکتا اعتقاد داشته باشند. شادی و ناشادی هم بر می گردد به نوع معرفی خدا و دستورات دینی. در گذشته های دور من کتابی در اثبات وجود خدا تألیف جان کلوور مونسما (1393) می خواندم که نظرات چهل تن از دانشمندان بزرگ تجربی را در حوزه مختلف بیان می کرد که در سایه دانش خود در برابر خالق عظیم جهان چگونه با هم وجود سر تعظیم فرود آورده اند. بسیاری از مردم در اینکه خدا خالق است تردیدی ندارند در مورد ربوبیت تردید دارند و لذا تحت تأثیر آموزه های غلط برای خود الهه های گوناگون جهت ربوبیت معرفی کرده اند. در عین حال باز به خدای خدایان هم باور دارند واین نشان می دهد که به خدای حی قادر مطلق توانا اعتقاد دارند.
به نظر می رسد راسل به عنوان یک فیلسوف بر جسته عصر حاضر حق دارد نسبت به آموزه های دینی که با عقل منطبق نیست اظهار نظر و آن ها را مخدوش بنامد. اما او حق ندارد که از روی آموزه های غلط موجود در جامعه و یا جوامع خاص حکمی کلی صادر کند و همه چیز را بر اساس یک رشته سخن های ناروا که بیشتر متکی بر افسانه است رد نماید. همچنین او اگر نسبت به آموزه های دینی و به ویژه دین خاص اعتراض دارد اولا نباید آن را به اعتقاد به خدا که مسئله ای فراتر از ادیان است مخلوط کند و ثانیا نباید نسبت به سایر ادیان اظهار نظر کند. او در اینکه عقاید جزمی عالمان الهیات پذیرفتنی نیست بجای آنکه آنان را محکوم کند اعتقاد به خالق یکتا که همه عالم از پرتو وجود او موجود شده اند را زیر سوال می برد و این از یک فیلسوف که اهل استدلال است بعید می نماید.
او در این بیان خود هم تردید دارد؛ گاه آن را به صورت سوالی مطرح و گاه رسما اظهار نظر می کند. اما در هر حال آنچه را به عنوا ن نتیجه مطرح می کند دقیقا همانی است که ادیان راستین و غیر محرَّف بر آن پای می فشارند و آن عبارت است از مسولیت انسان و استفاده از فرصت های داده شده به او. اما او معین نمی کند که اگر قرار است بشر از آزادی خود حد اکثر استفاده را بنماید و فرصت ها را غنیمت بداند چه ملاک و معیاری را باید به کار بندد و رسم و رسوم کدام بشر را باید مبنای کار قرار دهد. او اگر با نگاه دیگری به جهان می نگریست قطعا در اظهار نظر خود جانب احتیاط را می گرفت. اگر تفاوت بین ثبوت و اثبات را در پدیده های جهان مورد توجه قرار می داد چه بسا به این نتیجه می رسید که موجودیت پدیده ها همچون وجود خود او نیاز به اثبات ندارد. آنها اموری ثابت و واقع اند و قطعا هر پدیده ای به معنای وابستگی و عدم استقلال و نیازمندی، بر غیروابسته، مستقل، و بی نیاز متکی است و این امری واضح است و نیاز به اثبات ندارد.
منابع:
قرآن
راسل، برتراند. آیا خدائی وجود دارد؟ ترجمه امیر کشفی. تهران:
راسل، برتراند. چرا مسیحی نیستم. ترجمه س. طاهری. تهران
فدائی، غلامرضا (1387).علم و ادراک و نحوه تشکیل آن. معرفت فلسفی. 6(2). 22، 131-164.
فدائی، غلامرضا (1388). نگاهی به نفس، و ذهن و نقش آنها در ادراک. معرفت فلسفی. 7(2). 26. ،41-70
فدایی، غلامرضا(1383). تکافوی ادله از نظر کانت وملاصدرا در: مجموعه مقالات کنگره بین المللی دویست سال پس از کانت. تهران: دانشگاه علامه طباطبائی
کاپلستون، فردریک (1387). تاریخ فلسفه (فیلسوفان انگلیسی) ترجمه امیر جلال الدین اعلم. تهران: سروش
مونسما، کلوور،ج. (1393). اثبات وجود خدا. ترجمه احمد آرام و دیگران. تهران: نشر علمی و فرهنگی.
Kawsnik, B. H. (2000). The role of classification in knowledge prepresentation and discovery. Library Trends, vol.48. no.1. Available in: EBSCOhost-Full result Display.
نظر شما