این حزب بستر نظری و عملی مکتب «محافظهکار» (conservatism) در حوزههای سیاسی٬ اقتصادی٫ اجتماعی و فرهنگی بشمار میرفت و سیاستگذارهای آن توسط اتاق فکرهایی چون «American Enterprise Institute» و «Heritage Foundation» تدوین و کارشناسی میشدند. مدیریت داخلی و خارجی کشور نیز مستقیماً به غولهای آکادمیک دانشگاه هاروارد مانند هنری کیسینجر (Henry Kissinger ) و دانیل پاتریک موینیهان (Daniel Patrick Moynihan) سپرده شد بود. نشریات وزینی چون «Wall Street Journal» افکار و نظریات این حزب را در اقشار تحصیلکرده جامعه بازتاب میدادند و رئیسجمهوران این حزب تاکید فراوانی بر فن بلاغت و سخنوری خود برای ارائه افکارشان به عموم جامعه داشتند. کافیاست نگاهی به سخنرانیهای رونالد ریگان بیاندازیم تا کیفیت ادبیات و بیان آن زمان حزب جمهوریخواه را مشاهده کنیم.
حزب جمهوریخواه آن زمان هر چه که بود و هر تاثیر مخربی که بر آمریکا و جهان داشت٬ یک پشتوانهء نظری محکم و رویکرد مدیریتی دقیق و خطمشی فکری و سیاسی مشخص خود را داشت و میتوانست بر اساس آنها با برهان و استدلال از مواضع و عملکرد خود دفاع کند. در نتیجه حزب جمهوریخواه در آن زمان از اعتبار سیاسی بالاتری در داخل و خارج از آمریکا و پایگاه اجتماعی با کیفیتتری در درون جامعه برخوردار بود.
سه دهه از آن دوران گذشت. نشریات وزین سیاسی و اقتصادی جریان محافظهکار رفته رفته جای خود را به صدها برنامهء رادیویی سیاسی سطحی و تبلیغات عوامانه در شبکههای مجازی و تریبونهای کلیساهای افراطی دادند. نظریات اقتصادی و فلسفی و اجتماعی رفته رفته با نظریههای «توطئه» و «دسیسهیابی» جایگزین شد. و سیاستمداران حزب جمهوریخواه در رقابتهای انتخاباتی٬ برای کمرگ نشان دادن موفقیتهای حزب رقیب - عمدتاً در دروان ریاستجمهوری بیل کلینتون و باراک اوباما - به بیاهمیت و غیرواقعی جلوه دادن «آمار»ها و «شاخص»های علمی و تحقیر رویکردهای «آکادمیک» و مدیریت علمی پرداختند.
به تدریج حزب جمهوریخواه تبدیل شد به حزبی سردرگم و هویتباخته و بدون بشتوانهء نظری با رویکردی صرفاً «سلبی»٬ «مخالف»٬ «پرخاشگریانه»٬ «خردستیزانه» و «قُلدرمآبانه». حزبی که نه با تحلیل علمی دقیق از وضع جامعه و ارائه راهکارهای عملی که با تکیه بر شیوههای «برچسبزنی» به رقبای خود و «سیاهنمایی» و گریز از تحلیلهای استدلالی و ارائهء «وعدههای غیر عملی» سعی در پیروز شدن در رقابتهای سیاسی دارد.
حزبی که امروز سناتور آن - سناتور جمیز اینهوف (James Inhofe) - برای اثبات «دروغ» بودن نظریهء «گرمایش جهانی» (تغییرات اقلیمی) «گوله برفی» با خودش به صحن مجلس میآورد و به نمایندگان مردم آمریکا نشان میدهد تا ببینند که هوا هنوز سرد است و بدین وسیله ۵۰ سال تحقیقات گسترده علمی و هشدار مراکز تحقیقاتی جهان در مورد این پدیده را نفی کند.
امروز خطری که جریان اصولگرای ایران را تهدید میکند حرکت کردن در همین مسیر تحول حزب جمهوریخواه آمریکاست.
امروز جریان اصولگرای ایران نیز از فضاهای نظری فاصله گرفته است٬ روشهای مدیریتی علمی را مغایر با «سیاست مردمی» میداند ٬آمار و ارقام و شاخصهای علمی را «بیاهمیت» و «غیرواقعی» جلوه میدهد٬ نظریهء «توطئه» و «دسیسهیابی» را جایگزین تحلیلهای اقتصادی و جامعهشناختی کرده است. راهکارهای «ضربتی» را بر برنامهریزیهای درازمدت و حسابشده و حرکت پیوسته به سوی توسعه ترجیح میدهد. مکتب اقتصادیاش مشخص نیست. نگاهش به فرهنگ و هنر مُبهم است. نظریهپردازان و متفکران شاخصی ندارد. نشریات وزینی ندارد تا افکار خود را در سطح جامعه بشناساند و به نقد و گفتوگو بگذارد و رقابتهای سیاساش عمدتاً شامل حملات شخصی و پوسترسازی و واژهسازیهای عصبی و سیاهنمایی وضع موجود و شعارهای احساسی و وعدههای غیرعملی شده است.
امروز در گفتمان جناح اصولگرا انسجام نظری و رویکرد ایجابی و سازنده پیدا نمیشود و جای مفاهیم بلند و اندیشههای بزرگ خالی است. ردی از آثار یک جامعهشناس نامدار یا فیلسوف یا اقتصاددان یا مصلح اجتماعی معاصر مشاهده نمیشود. چشمانداز واضحی از جامعهء ایدالی که میخواهند بسازند موجود نیست.
امروز نامزدهای جریان اصولگرا به دنبال «مچگیری» و «دسیسهیابی» و «افشاگری»اند و نه نمایندگی از یک جریان اصیل تاریخی و اعتقادی در کشور.
جریان اصولگرا اگر بخواهد در فضای سیاسی کشور در آینده نقش موثرتر و سازندهتری ایفا کند به یک بازنگری و اصلاح و بازسازی اساسی درونی نیاز دارد. در غیر این صورت همان مسیری را خواهد پیمود که حزب جمهوریخواه آمریکا پیموده و به همان اندازه به تصویر و اعتبار خود - هم در داخل کشور و هم در صحنهء بینالمللی - لطمه خواهد زد.
نظر شما