خانه داریوش اسدزاده در یکی از خیابانهای منظریه است؛ خانهای که وقتی قدم در آن میگذاری پرت میشوی به سالهای دور، سالهایی که پای تلویزیون مینشستیم و ساعتی محو تماشای «خانه سبز» میشدیم. حالا سالها از آن روزهای خوش میگذرد اما هنوز خاطره شیریناش در ذهنمان به یادگار مانده است.
در و دیوار خانه داریوش اسدزاده پر از عکسهایی است که هرکدامشان یک دنیا خاطره دارند و گذر عمری پر از پیچ و تاب اسدزاده را نشان میدهد؛ عکسهایی که اگر بخواهد درباره هرکدام از آنها صحبت کند ساعتها زمان سپری خواهد شد. او خوش اخلاق است و با اینکه چند روزی است از بیمارستان مرخص شده اما با قامتی رعنا و چهرهای خندان از ما استقبال میکند. دور میز گردی که در وسط پذیرایی قرار دارد؛ مینشینیم. آغاز صحبتهایمان از آنجایی است که تینا شکیبایی بازیگر تئاتر و سینما هدیهای را که برایش تهیه کرده به او میدهد؛ ماکت یک گرامافون قدیمی که وقتی اسدزاده به آن نگاه میکند لبخندی میزند و میگوید: «15 سال پیش بود که وقتی درحال قدم زدن در خیابان نوفللوشاتو بودم در یک مغازه گرامافونی را دیدم که بسیار نو و سالم بود. همه متعلقاتش هم وجود داشت. دلم را برد و تصمیم گرفتم آن را خریداری کنم اما در آن زمان قیمت این دستگاه 20 میلیون تومان بود. به هرحال تصمیم گرفتم آن را بخرم اما روز بعد متوجه شدم آن را فروختهاند.»
به بهانه اینکه این روزها سریال تلوزیونی «سمندون» درحال پخش است تصمیم گرفتیم دفتر خاطرات داریوش اسدزاده را با هم ورق بزنیم. او برایمان از سمندون میگوید، سریالی که این روزها دوباره پایش را به تلوزیون بازکرده است. او با همان صدای گرم و دلنشینش میگوید: «آن موقع بیشتر فکر و ذهنم درگیر تئاتر بود، آقای ناصر هاشمی ماجرای ساخت سریال «سمندون» را با من در میان گذاشت. هرچند اوایل زیاد مایل به این کار نبودم اما سرانجام وارد کار شدم و در نقش مقابل هنرمند محبوب کشورمان بانو حمیده خیرآبادی بازی کردم.»
اسدزاده خاطرات زیادی با او دارد، خاطراتی که پس از گذشت سالها هنوز در ذهنش به یادگار مانده. میگوید: «یک روز سرصحنه فیلمبرداری با مرحومه حمیده خیرآبادی بودیم که در سکانسی سرش فریاد زدم. این ماجرا برای خانم خیرآبادی گران تمام شد و از اینکه سرش فریاد زده بودم ناراحت شد. من هم گفتم این لوکشین، این دوربین، همه مردانه است پس اگر فریادی هم زده شد نباید ناراحت شوید.»
اسدزاده خندهای میکند و ادامه میدهد: «کار به جایی رسید که تا یک هفته من و خانم خیرآبادی با همدیگر حرف نمیزدیم اما به قدری به کارمان ایمان داشتیم و برایش ارزش قائل میشدیم که این قهرکردنمان در بازیها تاثیری نداشت و کارمان را انجام میدادیم. یک هفته بعد وقتی خانم خیرآبادی از من خواست تا ناهاری را که آورده بود با هم بخوریم کدورتی هم که بینمان بود از بین رفت. به نظرم این حس و حال مخصوص آن روزها بود و شاید امروزه از این دست اخلاق حرفهای و صمیمتها در وادی هنر بازیگری کمتر دیده شود.»
شاید پررنگترین خاطرات اسدزاده از روزهایی باشد که درکنار خسرو شیکیبایی در «خانه سبز» نقشآفرینی میکرد. حرف از خانه سبز که میشود اسدزاده نفس عمیقی میکشد و یادی از مرحوم شکیبایی میکند و میگوید: «من و خسرو با هم رفیق گرمابه و گلستان بودیم. با اینکه چند سالی است که او برای همیشه ما را ترک کرده است اما هنوز یاد و خاطرهاش برایم زنده است. عکس خسرو روی دیوار اتاق خوابم جا خوش کرده و هر روز و هرشب آن را میبینم.»
او ادامه میدهد: ««خانه سبز» یکی از آثاری است که مردم کوچه و بازار آن را دوست داشتند. این سریال تا حدی برای مردم جذاب بود که قرار شد ساختش را ادامه دهیم اما به خاطر برخی از مشکلات مالی که به وجود آمد من و چند بازیگر دیگر کار را ادامه ندادیم.»
هرچند گفت وگو با داریوش اسدزاده هیچ وقت خستهکننده نمیشود اما از آنجایی که هنوز به طور کامل سلامتیاش را به دست نیاورده است سخن را کوتاه میکنیم و درحالی که اسدزاده تا مقابل در بدرقهامان میکند از خانهاش خارج میشویم. بدون شک اسدزاده یکی از ماندگاترین چهرههای ایران زمین است.
57243
نظر شما