این استاد روان شناس می نویسد: داستان افشین یداللهی و مرگ او در همین جا خاتمه پیدا نمیکند. زیرا او یک هنرمند بود. جانمایهی اصلی هنر در خلاقیّت است و خلاقیِت یعنی عصیان در برابر نیستی. هنرمند برجستهترین چالشگر مرگ است و اصلا آفرینش هنری یعنی آن که هنرمند بتواند در یک لحظه معنایی به زندگی ببخشد که پایدار و ماندگار بماند و به این ترتیب تکلیف خود را با مرگ روشن کند.
وی می افزاید: مرگ آینهای است که تصویر نگرنده را منعکس میکند. «ترک سپید سیما» در آینه به تماشای خوشرنگی خود مینشیند و «زنگی سیهچرده» در آینه تصویر سیاهی خود را میبیند. ترس از مرگ، ترس از خویشتن است و زشتی و ناخوشی مرگ به خویش باز میگردد. آیا براستی چنین است و این تمثیل میتواند در مورد همهی مرگها صادق باشد؟
آیا مرگی مانند مرگ افشین یداللهی در تایید چنین باوریست؟ چه نسبتی میان زندگی او و مرگ بیمعنایش وجود داشت. آیا وقتی آیینهی مرگ در برابر شاعر خوش رنگ ما قرار گرفت تصویر زندگی او را منعکس کرد؟ اصلا زندگی افشین چه ربطی به مرگ او داشت؟ زندگی سرشار از شور، شعر، عشق، طنز، مردمداری و احساس تعهد و مسئولیت چه ارتباطی با مرگی پوچ و بیمعنا داشت؟
متن کامل این یادداشت را اینجا بخوانید.
دکتر غلامحسین معتمدی در مطلب تازه خود درگروه نخبگان خبرآنلاین به مرگ افشین یداللهی پرداخته است.
کد خبر 689047
نظر شما