ساعت سه عصر شده بود و باید تنور را روشن میکرد، گرما طاقتش را طاق میکرد هر سال، تنور که داغ داغ شد شاگردش را صدا زد تا خمیرها را چانه بگیرد.
تکه کاغذی برداشت و با خط خرچنگ قورباغهاش چیزی نوشت و زد به شیشه نانوایی: «نان امروز، مهمان تشنه لبی که گرما طاقتش را برد.»
57243
محمدرضا مهاجر
کد خبر 777843
نظر شما