همه چیز را مهیا کرده بود تا سفره افطارش مثل هر سال با شکوه و آبرومند باشد.
شله زرد، حلوا، آش رشته، نان و پنیر و سبزی و گردو و خرما و ...
چیزی نگذشت بچه ها و نوه ها رسیدند و با ذوق و شوق و خنده پریدند توی بغل پدربزرگ. همه را بوسید و کنار سفره نشاند. مادربزرگ از توی قاب عکس طاقچه داشت قربان صدقه بچه ها می رفت.
1717
نظر شما