اطرافش را پایید؛کلاهش را پایین تر کشید.شیشه را شکست و زبانه قفل در را بالا داد. صدای دزدگیر بلند شد.
باید خیلی زود کارش را انجام می داد تا کسی نرسیده وسایل ماشین را خالی می کرد.
کیسه فریز داخل داشبورد پر از پول بود. درآورد. چشمش افتاد به کاغذی که توی کیسه بود:نذر افطار یتیمان محله فلان.
بی خیال خالی کردن ماشین شد.
دزدگیر هنوز جیغ می زد.
1717
نظر شما