یک انحراف بزرگ و تاریخی در اقتصاد سرمایه‌داری در مباحث تئوریک رخ داد.

خدا را حقيقتا از صميم قلب شكر مي‌كنم كه اين نهال جامعه نيكوكاري ابرار در بوستان اتاق كاشته شد، به همت فعالان اقتصادی آبياري شد و يقين دارم كه اين نهال، درخت تناوري خواهد شد؛ جامعه اقتصادي ايران را پرطراوت خواهد كرد؛ نگاه جامعه را به اقتصادگران اين كشور، مثبت خواهدكرد؛ ايران ما را ايران جذاب‌تري خواهد كرد.
يكي از اتفاقات بسيار مهمي كه به دنبال اين بحران مالي و اقتصادي، عمدتا در جهان سرمايه‌داري افتاده است، توجه به همين نكته‌اي است. در اين اعتراضات گسترده‌99 درصد، وال‌استريت، كه پيش آمده است، تأكيد بر يك نكته است و آن اين است كه چگونه رشدي است اين رشد در جهان مبتني بر نظام سرمايه‌داري كه شكاف‌ها را بيش‌تر مي‌كند؟ چگونه رشدي است اين رشد كه مرتباً فاصله‌هاي اجتماعي را عميق‌تر مي‌كند و از قضاي روزگار، لذت زندگي را در كام حتي برخورداران، افزايش نمي‌دهد؟
تحقيقي اخيرا شده كه در بيش از 50 كشور مطالعه ميداني كرده‌اند؛ يك سؤال ساده در كنار سؤالات ديگري شده كه اگر شما از پول خودتان10 دلار داشته باشيد و با اين 10 دلار بتوانيد يك پيتزا بخريد، از اگر اين پيتزا را خودتان بخوريد يا بدهيد يك كسي كه نيازمند است و او در مقابل شما بخورد، لذت كدام‌يك بيش‌تر است؟ در همه كشورها به جز يك كشور كه از آن اسم نمي‌برم، همه جوا ب آماري، دومي بوده است. لذت اين‌كه من با اختيار خودم، نه با اجبار، بتوانم كس ديگر را منتفع كنم، بيش‌تر از اين بوده كه آن پيتزا را خودش بخورد؛ اين، دقيقا قلب Profit Maximization (بالابردن سود) را به عنوان هدف اقتصاد، نشانه مي‌گيرد.
يك انحراف بزرگ و تاريخي در اقتصاد سرمايه‌داري در مباحث تئوريك رخ داد. انسان دنبال حداكثركردن مطلوبيت خود هست؛ اگر نباشد، حركت نمي‌كند؛ اما مطلوبيت انسان، قابل خلاصه‌شدن در سود نيست؛ آن‌جايي كه Utility Maximization (افزايش سودمندي) در تئوري مصرف، ترجمه شد به Profit Maximization در تئوري توليد اين انحراف صورت گرفت. علت آن هم يك چيز بود و آن‌ جانشين‌شدن شخصيت‌هاي حقوقي به جاي شخصيت‌هاي حقيقي بود. شخصيت‌هاي حقيقي، انسان‌ها قلب دارند، شركت‌ها قلب ندارند؛ هيأت مديره‌اي نصب مي‌شود و از آن هيأت مديره مي‌خواهند كه سود را حداكثر كند تا سهام بالا برود؛ در حالي‌كه تا زماني كه فرد بود، شخصيت انساني بود؛‌آن پولي كه كسب مي‌كرد، شب كه مي‌خواست به خانه برود، در اختيار او بود كه با آن، ‌چه كند و خيلي كارهاي خير مي‌كرد. حركتي كه در اين 40 -30 سال اخير رايج شده‌ در همين بحث‌هاي CSR و مسؤوليت اجتماعي شركت‌ها اين است كه يك نصب قلبي صورت بگيرد در شخصيت‌هاي حقوقي و سازمان‌هاي بزرگ و در حال دخالت‌دادن ملاك‌هاي ارزيابي شركت‌ها كه ملاك‌هايي غير از سود است، هست؛ مسؤوليت اجتماعي را تعريف كرده‌اند؛ مسؤوليت در قبال محيط‌زيست را، مسؤوليت در قبال كاركنان را، مسؤوليت در قبال مشتريان و مانند آن را تعريف كرده‌اند؛ اين‌ها چيست؟ اين‌ها اضافه‌كردن عناصري عاطفي است كه با آن خط‌كش ناقص اندازه گرفتن سود، سازگار نبود؛ چرا؟ چون مشكلات ايجاد شد؛ انسان اين نيست؛ انسان قابل تقليل به انسان اقتصادي نيست؛ انسان، مجموعه‌اي است بسيار فراتر از رفع نيازهاي مادي.
اما يك سؤال خيلي جدي در اين‌گونه مباحث كه بايد طرح و بحث بشود، نوع نگاه ما به نيكوكاري و نوع نگاه ماست به مسؤوليت اجتماعي؛ آيا نيكوكاري، يك افزودني است كه ما بايد به سيستم خود اضافه كنيم؟ سيستم اقتصادي يك چيز است و به يك طرف مي‌رود، مثل يك محصول غذايي كه ما مي‌سازيم و بعد به خاطر اين‌كه يك آفتي ممكن است برسد به اين سيستم، يك افزودني به آن اضافه مي‌كنيم؟ يا اين‌كه مي‌شود سيستم اقتصادي‌اي داشت كه نيكوكاري، جزء انكارناپذير و جدايي‌ناپذير آن باشد؟ آيا من كار نيكوكاري كه مي‌خواهم در جامعه كنم براي اين است كه اعتراض به من كم‌تر بشود، به خصوص اين روزها كه قسمتي از بازار در دست‌ رسانه‌ها است و بعضا‌ با اين گزارش‌هاي منفي، ممكن است تعدادي مشتريان من را از دستم بگيرند، پس مي‌خواهم - در واقع- پُزِ شركتم خوب باشد، به عنوان يك هزينه ناگزير، قدري هم نيكوكاري كنم، بروم پرورش‌گاهي هم بسازم؟ آيا اين است يا نه، اصلا جزء كار است و بركت كار من است؟! اصلاً من كار اقتصادي دارم مي‌كنم براي اين‌كه اين كار نيك را كنم؟ اين‌ها سطوح مختلف نگاه است.
سؤال دوم در بحث‌هاي نيكوكاري اين است كه براي پركردن شكاف‌هاي اقتصادي كه به هر حال در حركت و حيات اقتصادي پيدا مي‌شود، آيا كار را در امر پُركردن شكاف، به خود مردم بايد سپرد يا دولت ‌بايد به نمايندگي از مسؤوليت اجتماعي دخالت كند؟ يك حركتي كه در بعضي از كشورهاي اسكانديناوي براي مهار سرمايه‌داري صورت گرفت اين بود كه دولت را وارد كردند، با افزايش ماليات و عهده‌گرفتن وظايف بسيار گسترده اجتماعي، دولت‌ها- در واقع- اين شكاف‌هاي اجتماعي را پر مي‌كنند. اين روش، خوب است يا اين‌كه كار را در اين زمينه هم به خود مردم بايد سپرد؟
سؤال سوم اين است كه حالا مي‌خواهيم شكاف را پُر كنيم، - چه دولت، چه مردم- آيا روي‌كرد ما روي‌كرد اِعانه‌اي باشد؟ به هر حال، كساني توان‌مندند، كساني نيازمند؛ آيا بايد اين توان‌مندان همواره اعانه به نيازمندان بدهند، يا اين‌كه بايد دنبال توان‌مندسازي رفت و بايد كاري كنيم كه نيازمندي نباشد؟ در جامعه مطلوب و مدينه فاضله‌اي كه ما در آموزه‌هاي اسلامي مي‌بينيم، آن جامعه بَرين، جامعه‌اي است كه در آن، نيازمند نيست؛ مردم مي‌گردند مسكيني پيدا كنند كه ثواب كمك به مسكين پيدا كنند و پيدا نمي‌كنند؛ بر اين اساس مي‌فهميم كه در آن جامعه، همه توان‌مندند.
به نظر مي‌رسد نظامي و سيستم اقتصادي‌اي مي‌تواند توسعه پايدار داشته باشد كه مسؤوليت اجتماعي، جزء سيستم باشد، نه زائده سيستم؛ مُدلي از شكاف‌زدايي اجتماعي مؤثر است كه آحاد جامعه در آن دخيل باشند و احساس مشاركت كنند؛ نه اين‌كه دولت به صورت الزامي و اجباري ماليات بگيرد و آن كارها را كند؛ عين همان ناكارآمدي‌هايي كه در كار اقتصادي از دولت سراغ داريم، در كار تأمين اجتماعي هم عين همين ناكارآمدي‌ها ديده شده كه مطالعات آن موجود هست و اگر ما به جاي اين‌كه در جامعه، شكاف طبقاتي را مفروض بگيريم با بدفهمي‌هاي از قانون پازلو، قانون 20-80، توجيه كنيم فاصله‌ها را و برويم به سمت اين‌كه مدلي از فعاليت اقتصادي را تعريف كنيم كه در آن حيات اقتصادي، نيازمندي نماند و همه توان‌مند بشوند- سطوحي دارد انگيزه‌هاي كار خير- در آن تقسيم‌بنديِ مازلو، در همه انسان‌ها اين طور است و در كار خير هم همين‌طور است؛ انسان‌ها يك مرحله‌اي دارند به نيازهاي مادي خود فكر مي‌كنند، از آن مرحله گذر مي‌كنند و در منزلت اجتماعي تلاش مي‌كنند و آن، انگيزه كار آن‌ها است؛ اما مراحل بالاتري هم هست؛ مي‌رسند به يك مرحله‌اي كه كار خير را انجام بدهند، چون خير است؛ مي‌رسند به مرحله بالاتر از آن كه كارِ خير مي‌كنند، حتي ممكن است ضرر هم ببينند، ‌عيب ندارد؛ براي كس ديگري انجام مي‌دهند، به حساب ديگري مي‌بندند. بازه زماني‌اي كه در آن، بهينه‌سازي و پيشينه‌سازي مي‌كنند، فراتر از اين 50 سال و 60 سال است؛ به ابديت، فكر مي‌كنند و طرف حساب آن‌ها هم كس ديگري است و اصلا در چشمِ اين كسي كه به او كمك مي‌كنند، نگاه نمي‌كنند؛ چون با كريمي طرف حساب است كه او يك را به صد و به هزار و به بي‌نهايت مي‌پردازد؛ لذا عقلاني‌ترين روش را اتفاقاً اتخاذ مي‌كنند.
در سخن از عقل و عشق بايد گفت كه يك عقل معاش‌انديش جزئي‌نگر داريم، يك عقل معاد انديش كل‌نگر؛ دومي، انگيزه را از عشق مي‌گيرد؛ ‌هر چه هدف، برين‌تر و بالاتر، پرواز، بلندتر و اُفق، عالي‌تر؛ اگر ما بتوانيم در اقتصادمان به جاي حركت اقتصادي مبتني بر حرص، حركت اقتصادي مبتني بر خير را رشد بدهيم، به سمت پروازي بلند و افقي عالي رفته‌ايم. همين چند روز قبل كه خدمت حاج آقاي اخوان دستمالچي و آقاي قمي و دوستان، يزد بوديم، در يكي از بازديدهايي كه داشتيم، مدير آن كارخانه كه مسائل و مشكلات زيادي هم داشت، گفت هر وقت مشكلات، خيلي به من فشار مي‌آورد- وضع مادي‌ام طوري است كه واقعا احتياج ندارم و تا 3 نسل من هم احتياج ندارد- مي‌آيم نزديك ساعت ورود و خروج كارگرها و مي‌بينم كه اين‌ها دارند مي‌روند با شادابي براي زن و بچه‌ خود نان با عزت مي‌برند، همه آن خستگي‌ها از تنم در مي‌رود و دوباره مي‌روم دنبال مشكلات.
اين‌كه واقعا هدف آدم اين باشد كه شغل ايجاد كند- نگاهي كه ابرار قرار است دنبال كند، اين نگاه است- نگاه تبديل هدف اقتصادي در جامعه اقتصادي از يك نگاه خودخواهانه حقير مبتني بر حرص، به يك نگاه متعالي است براي تعالي همه جامعه ايران و نه تنها محدود به ايران كه انسان خداجو، جهاني فكر مي‌كند؛ بشريت، نسخه اعلاي خلقت خداست؛ چرا بايد در آن، مسكنت و نكبت و خواري باشد؟ ما اگر بنده خداييم، بايد خواست خدا را روي اين خاك پياده كنيم؛ خواست خدا عزت بوده، علو بوده، انسان بايد به جايي برسد كه جز به زيبايي‌ها نيانديشد، از اين خس و خاشاك و اين گرفتاري‌ها بايد كل انسانيت در بيايد؛ آن جامعه ايده‌آل را هم اين‌طور براي ما توصيف كرده‌اند؛ من اگر كمك كنم كه بشريت، چنين پرواز مي‌كند، در مسير خدا حركت كرده‌ام؛ لذا مي‌شود كار اقتصادي كرد و از صبح تا شب هم تلاش كرد، عرق ريخت، بيش‌تر از يك آدم حريص هم زحمت كشيد و تلاش كرد و از تلاش كم نگذاشت، اما ذره‌اي به فكر خود نبود؛ مي‌شود اين طور باشد. مثال مي‌خواهيد؟ مولاي فتوت، علي‌بن‌ابيِ‌طالب (عليه‌السلام)؛ او با زندگي‌ خود به من و شما آموخت كه كار اقتصادي عيب نيست؛ خودخواهي و حرص عيب است. اين‌كه من بروم عمران و آبادي نمايم و آخر شب هم سرسفره‌ام ديگران مهمان باشند، من از آن خورشت نخورم، غذاي مخصوص دارد علي‌بن‌ابي‌طالب كه از آن غذاي نمي‌تواند دست بكشد، نان خشكيده بايد باشد،‌چون علي هم حتي احتياج دارد كه اين نَفْسِ خودش را مهار بزند. «وَ اِنَّما هِيَ نَفسي اروضُها بالتقوي»؛ علي هم حتي محتاج اين كار است؛ عيب ندارد كه آدم، ثروت‌مند باشد، توان‌مند باشد، اما براي ديگران؛ لذتي بالاتر از اين نيست.
 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 230972

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 12 =