مفهوم کنونی غرب از منظر سیاسی متفاوت با مفهومی است که در گذشته تصور میشد. غرب در گذشته به معنای بلوک سرمایهداری در مقابل بلوک سوسیالیستی آن زمان بود. به طوریکه شعار «نه شرقی، نه غربی» پس از پیروزی انقلاب اسلامی مبنی بر غیر متعهد بودن ایران به این بلوکبندیهابود. اما امروزه با وجود کشورهای کمونیستی مانند چین و کوبا دیگر بلوک شرق از میان رفته و آنچه هست، غرب و هژمونی آن است.
جهان امروز به طور کامل یک جهان غربیشدهاست به این معنا که جهان کنونی، مبانی نظری، فکری و زیباییشناختی غرب را به طور کامل پذیرفته است و نفوذ و ریشههای عمیق فرهنگی غرب در جایجای دنیا ریشه دوانیدهاست. از انتخاب عروسک چشم آبی بلوند برای فرزندانمان گرفته تا انتخاب هنرپیشه یا مجری برنامههای تلویزیونی بر اساس معیار زیباییشناختی غربیها، همگی از غربیشدن جهان خبر میدهد.
امام علی(ع) می فرمایند:«بها و ارزش هر انسانی به آن چیزی است که آنرا زیبا میبیند و میپسندد». زمانی که معیار و ترجیحات زیباییشناختی ما براساس غرب و الگوهای آنها قرار بگیرد، اینجاست که دیگر از لحاظ اعتبار و ارزش با آنها تفاوتی نداریم و این پذیرش فرهنگی، همان دروازه ورود غرب به کشورهاست. بهطوریکه اگر خود آنها هم حتی به لحاظ سیاسی وارد نشوند، با قبول اساس و معیار زیباییشناختی غرب در فرهنگ و مشابهکردن خود به آنها، خودبهخود آنها را وارد میکنیم.
اگر تفکیک غرب به دوران «قرون وسطا» و «جدید» بپذیریم، باید گفت در گذشته، غرب به دیدگاه «حقیقتمحور» اعتقاد داشت و شعاری که در قرون وسطا همانند شعار ادیان دیگر حاکم بود، شعار«نجات» بود؛ همان چیزیکه در قرآن از آن به «فلاح» و در فارسی به «رستگاری» معنا میشود و برخلاف نگاه ژورنالیستی که امروزه وجود دارد، قرون وسطا دوران تاریکی، توحش و تباهی نبود و بیشتر پیشرفتهای مادی و مخترعان، متعلق به کشیشان آن دوران است. اما اگر در دوران جدید (از رنسانس تا امروز) شاهد افزایش انواع کشفیات، ثروت و قدرت غربیها هستیم به دلیل تغییر نگاه «حقیقتمحور» به « واقعمحور» است؛ زیرا هدف آنها از دنیای روحانی به دنیای مادی معطوف تغییر یافتهاست.
از زمانیکه غرب دیدگاه «حقیقتبینی» خود را (دیدگاه حاکم بر قرون وسطا) کنار گذاشت شاهد افزایش بیماریها، تباهی، فساد و به موازات آن پیشرفت علم و تکنولوژی به مثابه نیاز آنها بودهایم. در حال حاضر با تغییر فرهنگ اروپایی قرون وسطا به فرهنگ اروپایی امروزی، شاهد عینیت یافتن جمله معروف هابز «انسان، گرگ انسان است» در جوامع اروپایی هستیم که متاسفانه این فرهنگ در حال نسوخ به همه جوامع جهان است و این چیزی است که باید جلو آن را گرفت.
این سقوط فکری و فرهنگی غربیها که از پروتستانتیسیسم (لوتر) شروع شد، سرزمین غرب را که روزی در جنگهای صلیبی، متحد و برادر بودند، به سرزمینی تهی از ارزشهای انسانی بدلکرد و با حاکم شدن افکار ماکیاولیستی در آنجا، هر روز فتوحات، چپاول و خیانت آنها به خود و سرزمینهای دیگر افزایش یافت. به طوریکه برتراندراسل در اثر خود «ماتریالیست» می نویسد: روح دوره جدید، روح ماکیاولیستی است.
غرب با حاکمکردن دیدگاه «ظاهرگرایانه» که مبتنی بر واقع نگری، واقعیتانگاری، رئالیسم است، توانست دنیا را زیر سلطه خود بکشاند و تسلط جهانی را بهدست آورد. در حقیقت، آنچه که غرب را غرب کرد و باعث هژمونی آن بر جهان شد، براساس این دیدگاه فرهنگی است.
در آخرین جنگ صلیبی که به «جنگ کودکان» معروف است به دلیل شکست اروپاییان در جنگهای صلیبی، کودکان و فرزندانی پیدا شدند که به پاککردن لکه ننگ پدرانشان در این جنگها تصمیم گرفتند و به سوی فلسطین سرازیر شدند. به طوریکه هزاران جوان و افراد دیگر به آنها پیوستند و ارتشی را موسوم به ارتش کودکان تشکیل دادند که با اجیر کردن کشتیهایی در سواحل فلسطین به تاراج پول فلسطینیها و اعراب پرداختند و چنین بود که دینشان، پول هایشان شد (اشاره به حدیث حضرت علی) و جهانی ثروتمند، قوی، اما بیمار را به اسم غرب تشکیل دادند.
در کتاب «فرهنگ اسلام در اروپا» که عنوان اصلی آن «خورشید الله بر فراز اروپا»ست به وقایعی از تاریخ مسلمانان اشاره شدهاست مبنی بر اینکه فردریک کبیر، پادشاه آلمان زمانیکه به فتوای پاپ به جنگ با مسلمانان رفت، در آنجا متوجه پیشرفت و نبوغ مسلمانان شد و با وجود مورد تکفیر قرار گرفتن پاپ، تصمیم به آتشبس و صلح با مسلمانان گرفت. تا جاییکه عدهای از قبایل عربی را به اروپا کوچ داد تا تمدن و فرهنگ اعراب را آموزش دهد. اروپاییان فن و علم را از مسلمانان گرفتند، بدون اینکه دچار استحاله فرهنگی شوند.
ما نیز در حال حاضر باید مانند رفتار اروپاییان در گذشته، خیلی چیزها را از آنها کسب کنیم بدون اینکه از فرهنگشان متاثر و دچار از خودبیگانگی فرهنگی شویم و این ممکن نیست مگر با شناخت دقیق، عمیق و همه جانبه غرب. ما زمانی میتوانیم تحت تاثیر غربیها قرار نگیریم که بینش، ایدهآلها، آمال و معیار زیباییشناختی ما تقلیدی از غرب نباشد و زمانیکه این اتفاق بیفتد میتوانیم جامعه را از سیاست و فرهنگ غرب واکسینه کنیم که بدون استحاله فرهنگی به فرهنگ خودی و بومی روی آوریم.
آنچه که امروز نیاز اساسی جامعه ما را شکل میدهد، شناخت درست و عمیق از غرب است. ترجمه آثاری در این زمینه و به زبان خود آنها در شناخت دنیای غرب به عنوان یک واقعیت جاافتاده و جهانی، نیازی جدی و مبرم است که نباید با ترجمه این شش اثر متوقف شود.
* متن سخنرانی در مراسم رونمایی از مجموعه شش جلدی «غربشناسی» انتشارات سروش به تاریخ ۷ آبان ۱۳۹۲

غرب در جهان کنونی ما سه معنای متفاوت جغرافیایی، فرهنگی و سیاسی دارد که شناخت آن از منظر سیاسی و فرهنگی در این برهه زمانی بسیار مهم و اساسی است.
کد خبر 1299315
نظر شما