۰ نفر
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۰

داستانک رمضان ۱۶/ چای

محمدرضا مهاجر
داستانک رمضان ۱۶/ چای

چای‌ را ریخت توی استکان‌ها و نشست سر سفره‌.

پنیر، خرما، سبزی خوردن، گردو، نان، سوپ ... آماده بود.

چنددقیقه ای از اذان گذشته بود اما بچه‌ها و شوهرش نیامده بودند. چای ها یخ کردند که رفت سراغ موبایلش.

 ⁃ سلام مامان. با فهیمه بیرونم. افطار نمی‌آیم.

 ⁃ سلام خانم. شرکت جلسه دارم. دیروقت می‌رسم.

 ⁃ سلام. با بچه‌ها داریم می‌ریم بیرون شهر پیک‌نیک. شاید شب هم نیومدیم نگران نشید.

همه استکانهای چای یخ کرده را پشت سرهم سرکشید.

۲۴۱۲۴۱

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1386480

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 3 =