بانوی آب و رحمت و رنج و شکوه صبر!
بانوی سربلند!...
ای ترجمان ساده لبخندهای پاک!...
... بردار سر ز خاک!
از راه دورِ دور...
از پشت کوه سرخ مُحَرَّم رسیدهایم
از باغهای سیب...
صدها سبد، شکوفه پژمرده چیدهایم
ما زائران باغ شریف«شهادت»یم
دربند عادتیم
... اما مسافران حریم ارادتیم.
آیینه شکوه علی!
شمشیرِ آب دیده مردان«کربلا»...
هرگز به گَردِ پای نبردت نمیرسد
ای بانوی صبور!
حتی«قصیده» نیز به گَردت نمیرسد
چشمان تو، شکسته ترین«مثنوی» عشق...
دستان خستهات...
همراه«دل»
- که «چینی» صد بند خورده است-
مانند«مُستَزاد» ظریفاند
شاید که آسمان«غزل»...
شاید ستاره های«رباعی»...
...
وای از حروف ساده و کوتاه و نارسا
وای از سکوت قافیه و حرف«ناروا»
«ترجیع بند» داغ...
«ترکیب بند» درد...
انبوه وصف های سخیف و سیاه و سرد...
انگار ما«در اول وصف تو ماندهایم»
ماییم و این کتاب...
ماییم و برگها...
حرفی ازین کتاب صبوری نخواندهایم
شیرازه کتاب...
آب و گِل شریف«فُرات» است و کربلا
این برگهای وصفِ فضیلت...
لبریز شعرهای سپیدِ«نگفته»اند
انگار واژه ها...
آرام، خفتهاند...
«بَحر»ی برای وصف تو باقی نمانده است
بانوی پرچم و کُتَل و بیرقِ سیاه!...
انگار بغض سرد قلم، وانمیشود
بر ساقه خیال...
یک باغ غنچه است و شکوفه نمیشود...
...
در کوچههای بیخبر«آخرالزمان»...
هرگز کسی شبیه تو پیدا نمی شود!
نظر شما