ماجرا به یک ماه پیش باز می گردد. یکی از همکاران را دیدم-ما در یک پاساژ مغازه داریم- دیدم که ماسک نزده به او گفتم فلانی چرا ماسک نمی زنی؟
در پاسخم گفت: جانی هست اگر خدا بخواهد می گیرد اگر نخواهد نمی گیرد. به او تذکر دادم که این درست است اما در شرایط فعلی ما باید رعایت کنیم. باید مسایل بهداشتی را رعایت کنیم و به خدا هم امیدوار باشیم.
او آن روز حرفم را جدی نگرفت تا یک هفته بعدش که شنیدم کرونا گرفته و در بیمارستان بستری است. حدود یک هفته ای در بیمارستان بستری بود و با بهتر شدن حالش جهت ادامه درمان به منزل منتقل شد اما پس از گذشت چند روز دوباره حالش وخیم شد و به بیمارستان مراجعه کرد.
ادامه داستانش تلخ است. کارش به دستگاه ونتیلاتور کشید و بعد پنج روز از دنیا رفت و دو فرزند کوچکش را تنها گذاشت؛ به همین سرعت و به همین تلخی.
این روزها مدام به آن همکار و مکالمه مان فکر می کنم. حتما اگر خطر کرونا را جدی می دانست به خاطر بچه هایش هم که شده ماسک می زد و موارد بهداشتی را رعایت می کرد تا حالا فرزندانش یتیم نشوند.
کرونا همین قدر جدی است و همین قدر به ما نزدیک است و همین قدر خطرناک است؛ آن را جدی بگیریم و با زدن ماسک و رعایت نکات بهداشتی خود و دیگران را دچار دردسرهای جدی نکنیم.
1717
نظر شما