جدا که جلسات خسته کننده ای است و تحمل ساعت های طولانی حرف های خسته کننده عذاب الیمی است. یک نفر کنار ما صبح اول وقت آمد و لب تابش را گذاشت روی میز و رفت و دیگر نیامد تا ساعت چهار بعداز ظهر. موقعی که آمد ده دقیقه ای نشست و بعد آهسته به ما گفت موافق هستید پذیرایی را کنسل کنیم و جلسه را به جای شش همین چهار و نیم تمام کنیم؟ گفتیم اگر قبول کنند بد نیست.
با صدای بلند در حالی که با انگشتش به ما اشاره می کرد گفت دوستان پیشنهاد می کنند پذیرایی را کنسل کنیم و جلسه را زودتر همان چهار و نیم تمام کنیم. کنار دستی ام که از من جوشی تر بود خواست اعتراض کند که خوشبختانه موافقت نشد و جلسه تا شش ادامه پیدا کرد. او هم بعد از ده دقیقه رفت و یک ساعت بعد برگشت و باز یک ربعی ماند تا کارگاه منحوس تمام شد. طبیعی بود که گواهی همه مان را دادند و او هم گواهی اش را گرفت و با دقت هم نگاه کرد که اسم و رسمش درست خورده باشد. قیافه توی ذوق زنی داشت. موهای کم پشت، صورت پراز جوش، ابروهای کلفت و چشم های مکار. یک کت پشمی پوشیده بود که برای این هوا غیر طبیعی به نظر می رسید با پیراهن و شلوار اتونخورده. بیرون در به کنار دستی ام گفتم مگر نگفته بودند که اگر حضور دائم نداشته باشی تاییدیه شرکت نمی دهند؟
گفت بارها گفته بودند. اما بد نبود می گذاشتی حرفم را بزنم. دوستان می گویند که ....مردکه الدنگ. گفتم شاید اما محض کنجکاوی چیزی ذهنم را مشغول کرده. فکر می کنی این آدم چه آینده ای دااشته باشد؟ لحظه ای مکث کرد و گفت: به خیلی جاها می رسد. من هم حرفش را تایید کردم. تایید قلبی بود تا زبانی.
بواقع این جور آدم ها، آن هایی که به اصطلاح زرنگ محسوب می شوند و توی صف ها جا می زنند یا در جاده نزدیک تونل مثلا تونل کندوان، برای معطل نماندن، سبقت می گیرند و بعد باعث می شوند کلی ماشین توی ترافیک بمانند، کمابیش آدم هایی برای همه فصول هستند. گاهی هم میدان نشو و نمای زیادی پیدا می کنند. مهم هم نیست.
جامعه به وجودشان خوگرفته است. اگر نباشند نمی شود. اگر با من دوست می شوند برای این است که لابد از من آبی گرم می شود و اگر با تو دوست نمی شوند برای این است که لابد از تو خیری نمی رسد. اگر پستی چیزی بگیرند ( که احتمالا تا بحال گرفته اند) از روش های میان بر برای از پیش بردن استفاده می کنند و میان بر ترین روش این است که کار را روی دوش زیردستان بریزند و بعد تا توپ و تشر از آن ها طلبکار باشند. اگر وارد عرصه های علمی و هنری هم بشوند، به ضرب زد و بند و بستن با این و آن، روی موج تبلیغات سوار می شوند و چهره می شوند و بعد که جایشان محکم شد به ضرب توپ هم نمی توانی تکانشان بدهی. دیگر لازم نیست توضیحی بدهم.
همه می دانند که چه می خواهم بگویم. اما همه چیز به کنار گاهی وقت ها فکر می کنم اعتراض های امثال صادق هدایت هرچند تیره و شکوه گونه و افراطی به نظر می رسد، در مواجهه با اینجور آدم ها منطقی ترین و طبیعی ترین واکنش است. اگر امثال هدایت نباشند که خیلی صریح مثل گفتگوی منادی الحق با حاجی آقا ( بخش انتهایی حاجی آقا )، پته این افراد را روی آب بریزند، افراد دیگر به هر دلیل ممکن، کمابیش وجود این ها را تحمل می کنند. ضمن اینکه دوست یابی این افراد هم محض مصلحت فوق العاده است و چون صاحب قدرت و مکنت می شوند، به موقعش بذل و بخشش های حساب شده می کنند و دل به دست می آورند...باید یکی باشد به تنهایی، انزوا، دنیاگریزی و چشم و دل سیری هدایت که نمک گیرشان نشود. اما خوب مگر چقدر از این آدم ها وجود دارند؟ همه ما نیازمند هستیم و این نیاز حال به هر شکل ممکن ما را اسیر زرنگ ها می کند.
آن هایی که اگر دانشگاهی باشند، لابد تا سی سالگی در رشته تخصصی خود پنجاه شصت کتاب نوشته اند و دویست سیصد مقاله دارند. زمانی از یکی از حرفه ای ترین متخصص های زیست شناسی، یک پروفسور مشهور هفتاد ساله آمریکایی پرسیدم چند کتاب دارد. گفت تا بحال که کتابی ننوشته است. اما در یک کار گروهی، یک فصل از یک کتاب را مدت ها قبل نوشته است. بعد گفت فکر می کند هنوز دانشش برای نوشتن کتاب کافی نیست. آخر نوشتن کتاب کار سختی است.
نظر شما