۱۴ نفر
۱۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۰:۵۹
جشنواره فیلم فجر در حال و هوای دوم خرداد

سال ۷۶ فقط زلزله سیاسی در حیات ما ایرانیان نبود. همه شئون فردی و جمعی ما را به شدت تحت تاثیر قرار داد. طبیعی بود که جشنواره فیلم فجر هم از این قاعده مستثنا نبود. روزنامه نگاران هم که در سرزمین ما بار اهل سیاست را بر دوش می کشند بیش از دیگران تحت تاثیر این اتفاق بزرگ قرار گرفتند. مهم نبود روزنامه نگار اقتصادی باشی یا فرهنگی. در هر حوزه‌ای که فعالیت می کردی به دو دسته تقسیم می شدی: دوم خردادی و غیر دوم خردادی.

دوم خرداد مثل خیلی دیگر از پیروزی‌های ملت ایران سهل و زود به دست آمد و به همین دلایل برندگان و بازندگان را به یک اندازه غافل‌گیر کرد. برندگان، پیروز و سرمست بودند و به هرکس که در دایره برندگان قرار نداشت می‌گفتند: «مثل این که پیام دوم خرداد را درک نکردی؟ بازندگان هم در ابتدا منگ بودند و نمی‌فهمیدند چه بلایی سرشان آمده و بعدها هم که اندکی حواس‌شان سر جایش آمد کمر به نابودی دوم خردادی‌ها بستند و شد آن چه نباید می‌شد و آن حادثه بزرگ که می‌توانست به یک وفاق ملی بی‌نظیر در تاریخ این سرزمین بدل شود، بنیان‌گذار یک دوقطبی مضحک و ویرانگر شد و داستان کماکان ادامه دارد.

و اما بعد. جشنواره سال ۷۶ نخستین جشنواره پس از آن زلزله بزرگ و بهت‌آور بود. هشت نه ماهی از دوم خرداد می‌گذشت. سینماگران که خود را در شمار پیشوایان آن واقعه بزرگ می‌دانستند و وزیر فرهنگ محبوبشان سکان ریاست جمهوری را به عهده گرفته بود، اغلب در شمار برندگان بودند و آن اندک تعدادی که از کاندیدای رقیب حمایت کرده بودند، سخت منزوی و خاموش. هنوز چند ماهی از دوم خرداد نگذشته بود که الفاظ جدیدی به ادبیات مطبوعات ایران راه پیدا کرد. یکی از پرکاربردترین‌هایشان جامعه مدنی بود. سینمایی‌ها هم به این ادبیات بی‌اعتنا نماندند. چند صباحی نگذشته بود که یکی نوشت: «فیلم «قیصر» ضد جامعه مدنی است! حالا فیلم‌هایی که سال‌ها دوست‌شان داشتیم با عینک دیگری نگریسته می‌شد. انگار تاریخ دیگری از راه رسیده بود و همه چیز را باید یک بار دیگر در ترازوی قضاوت او قرار می‌دادی. در چنین فضای مه‌آلود و مبهم و درعین‌حال جذاب و غریب،جرئت می‌خواست خودت را در معرض تهمت قرار دهی. کافی بود اندکی پای حرف‌هایی مثل عدالت و قهرمان و فردیت و الفاظی از این دست بایستی تا به راحتی متهم شوی که تو هم جزو دشمنان جامعه مدنی محسوب می‌شوی و دستت با تئوریسین‌های خشونت در یک کاسه قرار دارد. توضیح این که تو هیچ ربط و نسبتی با خشونت‌طلبان نداری و در عین‌حال هنوز هم پای بعضی از حرف‌های اصولی‌ات ایستاده‌ای و حتی به همان کسی رای داده‌ای که اکثر مردم به او رای داده‌اند کار آسانی نبود. این جور وقت ها تریبون‌ها بیش از هر وقت دیگری به اغراض سیاسی آلوده می‌شوند و جایی که بشود بی‌اعتنا به هیاهوی اهل سیاست دو کلام حرف حساب زد و یا شنید به ندرت یافت می‌شود. جشنواره فیلم فجر تا جایی که من به خاطر دارم فقط مکانی برای تماشای فیلم نبود. یک جور گردهمایی سالانه روشنفکری بود. در آن‌جا فقط منتقدان حرفه‌ای سینما و خبرنگارهای سینمایی را نمی‌دیدی. از محمود دولت‌آبادی تا یوسفعلی میرشکاک و از ابراهیم نبوی تا حسن شایان‌فر سر و کله‌شان در جشنواره پیدا می‌شد.

در حلقه‌های کوچکی که این گوشه و آن گوشه سالن برپا می‌شد، فقط بحث‌های سینمایی در نمی‌گرفت. از عملکرد شهرداری تهران تا آخرین کتاب بابک احمدی و از انتخابات ریاست‌جمهوری تا شاعر بودن یا نبودن احمد رضا احمدی ممکن بود موضوع این بحث‌ها باشد. از کله صبح هم فیلم پخش می‌شد تا آخر شب. یک جور ماراتن دیوانه‌کننده فیلم بینی. اما همان‌طور که گفتم حواشی فیلم همیشه از خود فیلم جذاب‌تر بود. شنیدن خاطرات پرویز خرسند از دکتر علی شریعتی و یا سر و کله زدن با بهروز افخمی که آن روزها هم موجود عجیبی بود در میانه پخش دو فیلم و یارگیری برای دیدن فیلم بعدی انگیزه‌هایی بود که هر روز مارا به سینما می‌کشاند.

و اما فیلم‌های آن سال. به نظرم از بهترین‌های جشنواره بود. از حیث تنوع موضوعی و رنگارنگی عقاید. البته آن روزگاران قدر نمی‌دانستیم و فکرش را هم نمی‌کردیم روزی از راه برسد که حسرت آن سال‌ها را بخوریم. هنوز تب آرمان گرایی در ما به سردی ننشسته بود و خیال می‌کردیم وضع موجود بدترین وضعیت ممکن است و باید آن را از بیخ و بن دگرگون کرد. این را گفتم تا صادقانه اعتراف کنم آن روزها قدر و قیمت آن چه را داشتیم نمی‌دانستیم و آن چه الان می‌گویم از چشم‌انداز آن روزهایم نیست که اگر آن روزها این قدر عقل و کفایت داشتم که غصه‌ای نبود.

باری! عرض می‌کردم که تنوع فیلم‌ها مهم‌ترین ویژگی جشنواره آن سال بود. هم حاتمی‌کیا فیلم داشت هم بنی‌اعتماد. هم کیمیایی و هم افخمی. هم مهرجویی و هم میرباقری. حتی فیلم‌سازی مثل مجتبی راعی بهترین فیلمش را (تولد یک پروانه) در این سال به نمایش درآورد. بی‌رحمی منتقدان اجازه متوسط بودن به کسی نمی‌داد. هنوز این تعارفات معمول و مرسوم و بده و بستان‌های حال به‌هم زن تهیه‌کننده‌ها و مطبوعاتی‌ها خیلی گندش درنیامده بود و چیزی مثل خبرنگار مستقل و این حرف‌ها یک پدیده انتزاعی نبود.

سر فیلم افخمی خوابم برد  و همین اتفاق را دلیلی می‌دانستم بر بد بودن فیلم. فیلمی که نتواند مخاطبش را بیدار نگاه دارد، دوزار نمی‌ارزد! استدلال از این منطقی‌تر به عمرتان شنیده بودید! با طهماسب صلح جو- که خدایش حفظ کناد- کلی چک و چانه زدیم بر سر «بانوی اردیبهشت» و این که خانم بنی‌اعتماد فیلمساز قصه گوست و این فیلم یک جور ادا و اصول ریز روشنفکری دارد و سرآغاز یک جور لیز خوردن به سمت سینمای جشنواره‌ای. خداروشکر فیلمنامه «بانوی اردیبهشت» را خانم مینو فرشچی نوشته بود و ما می‌توانستیم یک جورهایی فیلمساز محبوب‌مان را تبرئه کنیم. همان‌طور که سر فیلم «مرسدس» مسعودخان کیمیایی هم، همه کاسه کوزه‌ها را بر سر اصغر عبداللهی خدا بیامرز شکستیم و صلح جوی عزیز با چه حوصله‌ای سعی داشت به ما بقبولاند سینما نمی‌تواند لزوما یک شکل باشد و این جنس از سینما هم ویژگی‌های خاص خودش را دارد و ما باید با زبان این شکل از سینما هم آشنا شویم.

و اما بحث‌انگیزترین فیلم جشنواره، بی‌تردید «آژانس شیشه‌ای» بود. فیلمی که عملا تماشاچیان سینمای رسانه را به دو گروه تقسیم کرد. انگاری نشسته‌ایم توی استادیوم و داریم دربی تماشا می‌کنیم. وقتی رضا کیانیان از امنیت حرف می‌زد و این که دور و بر این مملکت را کلی لاشخور گرفته‌اند و رفتارهای احساسی حاج کاظم ممکن است گزک دست آن‌ها بدهد، آن‌ها که گرایش جامعه مدنی طور داشتند دست می‌زدند و ما آن ها را هو می‌کردیم. وقتی هم که حاج کاظم می‌گفت امنیت من و امثال مرا عباس تامین می‌کند نه بی‌بی‌سی ما کف و سوت می‌زدیم و آن طرفی‌ها البته جرئت نداشتند چیزی بگویند. کلی از جاهای فیلم هم نشستیم و کانه در مجلس روضه نشسته باشیم با صدای بلند و بی‌خجالت زدیم زیر گریه.

فضای غریبی بود. فیلم را نه دوستان اصلاح‌طلب دوست داشتند و نه حزب‌اللهی های تند. اصلاح‌طلبان فیلم را تئوریزه کردن خشونت می‌دانستند و حزب‌اللهی‌های تند هم از متلک‌های صریح حاتمی‌کیا آزرده‌خاطر بودند. این وسط حال و روز ما که نه این طرفی بودیم و نه آن طرفی دیدنی بود. هم از چزاندن مامور امنیتی که از منظر ما مظهر عقل عافیت‌اندیش بود خوشحال می‌شدیم و هم آن‌جا که حاج کاظم می‌گفت: «خیبری سوز داره ولی دود نداره»، ته دلمان غنج می‌رفت. یادش بخیر با زنده‌یاد علی معلم چه قدر سر این فیلم بحث کردیم. خیلی سال گذشت تا فهمیدم حق با علی معلم است. علی آقا- ما این جوری صداش می‌کردیم- می‌گفت: «حاتمی‌کیا دارد سرتان را کلاه می‌گذارد. شما اگر حقیقتا طرف مردمید باید طرف صاحب آژانس باشید. او به حاج کاظم می‌گوید: «اگر رفتی جنگیدی چرا منتش را سر مردم می‌گذاری؟ در ثانی این چه جور قهرمانی است که مردم را به گروگان گرفته است. نمی‌شود هم دم از مردم زد و هم مردم کوچه و بازار را به گروگان گرفت.» خیلی سال طول کشید تا پی به درستی حرف‌های علی آقا ببرم. روحش شاد. بعدها چند باری در این باره چیزهایی نوشتم بلکه جبران مافات کرده باشم. یک بار هم نوشتم ما به اشتباه گمان می‌کردیم قهرمان فیلم حاج کاظم است، آن فیلم اگر یک قهرمان داشت، عباس بود که می‌گفت من اگر به جبهه رفته‌ام برای رضا خدا بوده است.

یادش بخیر. جشنواره سال ۷۶ هرچه بود گرم بود و پرشور. شاید هم ما در آن روزگاران گرم و پرشور بودیم. نمی‌دانم. اما فقط حس نوستالژیک ما نیست که آن سال‌ها را دوست داشتنی جلوه می‌دهد. یک‌بار دیگر بنشینیم و فیلم‌های مهم همان سال‌ها را مرور کنیم و قیاس کنیم با فیلم‌های مهم این سال‌ها. و اصلا فیلم کارگردان‌های مهم آن سال‌ها را با فیلم‌های الان‌شان مقایسه کنیم. چیز مهمی این وسط غیبش زده. شاید حق با فروغ است که روزگاری در مقام یک کاهنه پیشگو سرود:

خورشید مرده بود

و هیچکس نمی‌دانست

که نام آن کبوتر غمگین

کز قلب‌ها گریخته، ایمان است.

۵۷۵۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1483087

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 4 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مهدی کرمی IR ۲۰:۴۲ - ۱۳۹۹/۱۱/۲۷
    0 0
    سلام آقا سید. دمت گرم. حالمو خوب کردی. این دومین یادداشتیه که امشب، حالمو خوب می کنه. دمت گرم.