به گزارش خبرآنلاین، دوسال پیش کتاب «احمقهای چلم و تاریخشان» منتشر شد که داستانی بلند درباره سرزمین چلم بود و اکنون کتاب «دوباره احمقهای چلم» منتشر شده است که مجموعه داستانهای کوتاه درباره آدمهای این سرزمین است و بعضی از داستانهایش به شخصیتهایی میپردازد که خواننده پیشتر در کتاب «احمقهای چلم و تاریخشان» با آنها آشنا شده است. این کتاب نوشته ایزاک بشویس سینگر با ترجمه خدیجه روزگرد است که با قیمت ۳۵۰۰ تومان از سوی انتشارات آسمان خیال منتشر شده است و نوعی طنز سیاسی و شامل هشت داستان طنز و یک مقاله بلند از سینگر است.
«بزرگان چلم و کلید جنندل»، «جاییکه ثروتمندان برای همیشه زنده میمانند»، «احمقهای چلم و ماهی کپور ابله»، «چلمیل تاجر»، «لمل و زیپا»، «وقتی چلمیل به ورشو رفت»، «تودی ناقلا و لیزر خسیس» و «مازل و شلیمازل» از داستانهای این مجموعه است.
در بخشی از اولین داستان این کتاب میخوانیم:
مشهور است که اداره دهکده چلم، با رئیس شورا و بزرگانی بود که همه احمق بودند. نام رئیس آنها، گرونام گاوه بود. دیگر بزرگان عبارت بودند از: لکیش احمق، زاینول سفیه، تریتول کودن، سندر الاغ، شمندریک بیمخ، فیول کله خر. گرونام گاوه از همه بزرگ تر بود، او ریش مجعد و پیشانی بزرگ و ورقلمبیدهای داشت.
از آنجا که گرونام خانه بزرگی داشت، معمولاً جلسه بزرگان شهر در آنجا برگزار میشد. گاهی وقت ها جنندل، همسر اول گرونام، برای آنها انواع نوشیدنی مثل چای و همچنین کیک و مربا میآورد. گرونام مرد شاد و بانشاطی بود تنها غصه اش این بود که هر وقت بزرگان آنجا را ترک میکردند جنندل او را به خاطر حرفهای مزخرفش ملامت میکرد. به نظر جنندل، همسر بسیار محترمش، ابلهی بیش نبود.
یک بار بعد از دعوایی در همین مورد، گرونام به همسرش گفت: «چه فایده ای دارد که بعد از رفتن بزرگان مرا ملامت میکنی؟ از این به بعد هر وقت شنیدی که من دارم حرفهای احمقانه میزنم، به اتاق بیا و کاری کن که من متوجه اشتباهم بشوم، آن وقت من فوراً موضوع صحبت را عوض خواهم کرد.»
جنندل گفت: «امّا وقتی تو داری حرفهای مزخرف میزنی من چطور می توانم در حضور بزرگان به تو تذکر بدهم؟ اگر آنها بفهمند که تو احمق هستی شغل خود را به عنوان رییس شورا از دست میدهی.» گرونام گفت: «اگر تو خیلی باهوش باشی راهی پیدا میکنی.»
جنندل اندکی به فکر فرو رفت و ناگهان فریاد زد: «پیدا کردم!»
گرونام پرسید: «خوب...؟»
جنندل گفت: «وقتی تو حرف احمقانهای بزنی، من میآیم و کلید گاو صندوق را به تو میدهم. سپس تو متوجه میشوی که داری مثل احمقها حرف میزنی.»
گرونام از شنیدن فکر بکر همسرش آن قدر خوشش آمد که برایش کف زد و گفت: «بیا کنار من، تو داری خیلی باهوش میشوی.»
چند روز بعد بزرگان به خانه گرونام آمدند. موضوع مورد بحث، فرارسیدن عید پنجاهه بود، یعنی یک روز تعطیل که مردم برای خوردن شیرینی به مقدار زیادی خامه ی ترش نیاز داشتند. اتفاقاً آن سال خامه ترش کمیاب بود، چون بهار بسیار خشک و کم باران بود و گاوها شیر کمی داشتند. بزرگان ریش خود را می کندند و پیشانی خود را می مالیدند به نشانه اینکه فکرشان سخت مشغول حل این مشکل است ولی هیچ کدام از آنها عقلشان به جایی نمیرسید. ناگهان گرونام با مشت روی میز کوبید و فریاد زد: «پیدا کردم.»
بزرگان پرسیدند: «چه راهی پیدا کرده ای؟»...»
شایان ذکر است ایزاک بشویس سینگر، نویسنده لهستانی داستانها و مقالات ادبی و اجتماعی و برنده چندین جایزه ادبی و نیز جایزه نوبل در ادبیات است.
هموطنان تهرانی برای تهیه این کتاب کافیست با شماره 88453188 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.
۲۹۱/۶۰
نظر شما