شاید اشتباه می‌کنم و پرنده‌هایی که دیدم کلاغ بودند. سردرد داشتم و نگاه‌م پس از آن شب‌زنده‌داری طولانی تار بود. برای همین گمان‌م آن پرندها کلاغ بودند. اما این را خوب می‌دانم که کلمه‌ی پاناما روی کشتی دیده می‌شد.

به گزارش خبرآنلاین، رمان «یک زن بدبخت» نوشته ریچارد براتیگان را انتشارات مروارید با ترجمه حسین نوش‌آذر و قیمت 2400 تومان منتشر کرده که تاکنون چند دوره نیز تجدید چاپ شده است. این مترجم مقدمه کوتاهی برای کتاب تحریر کرده و در آن نوشته است: «این کتاب یک سفرنامه داستانی و پیشنهادی در سفرنامه‌نویسی است. زن بدخت این کتاب که خود را در اتاقش حلق‌آویز کرده و براتیگان از بخت بد، ظاهرا مدتی در اتاق او زندگی می‌کرده، در گستره اثر در حد نشانه‌ای از مرگ‌خواهی نویسنده و درگیری او با مرگ فراز می‌آید.»

نوش‌‌آذر اشاره می‌کند که براتیگان بخش عمده‌ای از این کتاب را در رستوران‌ها و کافه‌ها و چند فصل پایانی را در مزرعه‌اش در مونتانا نوشته است و می‌افزاید: «از سوی دیگر این کتاب تقویم سفر مردی در طی چند ماه از زندگی اوست و به این جهت در خط سفر اتفای می‌افتد و نمایان‌گر زندگی نویسنده‌ای است که در سال‌های آخر زندگانی‌اش آمریکا را در می‌نوید و حتی گذارش به آلاسکا و هاوای هم می‌افتد. »

این آخرین رمانی است که براتیگان نوشته؛ اما این کتاب ۱۰ سال پس از مرگش منتشر شده است. براتیگان این رمان را در سال ۱۹۸۲، یعنی دو سال قبل از مرگش نوشته است. این کتاب که یازدهمین و آخرین رمان نوشته شده توسط براتیگان محسوب می‌شود، برای نخستین بار در سال ۱۹۹۴ میلادی، یعنی ۱۰ سال پس از مرگ براتیگان و به زبان فرانسه چاپ شده و نخستین چاپ این کتاب به زبان انگلیسی در سال ۲۰۰۰ میلادی منتشر شده است.

در بخشی از این کتاب می خوانیم: «صبح که از خواب بیدار شدم، سرم بدجور درد می‌کرد و می‌دانستم که تا چند ساعت بعد باید با هواپیما به انکوریج بروم و پیش از سفر می‌بایست با یک روزنامه‌ محلی مصاحبه کنم.
چی داشتم به آن‌ها بگویم؟
یک هات‌داگ خریدم و رفتم به لنگرگاه که آن دست خیابان، درست مقابل هتل قرار داشت.
ذهنم و جسمم هیچ‌گونه لذتی را درک نمی‌کردند. نصف هات‌داگ را که خوردم، ناگهان علاقه‌ام را به بقیه‌اش از دست دادم.

در لنگرگاه چشمم افتاد به چند فاخته و یک کشتی باری که در پاناما به ثبت رسده بود. خیال می‌کنم آن پرنده‌ها فاخته بودند. اما شاید اشتباه می‌کنم و پرنده‌هایی که دیدم کلاغ بودند. سردرد داشتم و نگاه‌م پس از آن شب‌زنده‌داری طولانی تار بود. برای همین گمان‌م آن پرندها کلاغ بودند. اما این را خوب می‌دانم که کلمه‌ی پاناما روی کشتی دیده می‌شد. بنابراین در این داستان فرض می‌کنم که آن پرنده‌ها کلاغ بودند و از شما خواهش می‌کنم وقتی به کلمه‌ کلاغ برمی‌خورید، کلاغ را هم متصور شوید.
هرچه را که درباره‌ فاخته گفتم فراموش کنید.

ناگهان به این نتیجه رسیدم‌ که اگر یک گاز دیگر به هات‌داگ بزنم، مثل این است که به جدال با سرنوشت رفته باشم. چه کسی دوست دارد در یک صبح ساکت و زیبا در آلاسکا، در حالی‌که مقابل یک کشتی پانامایی ایستاده است و فوجی از کلاغ‌ها به او زل زده‌اند، عق بزند؟ با این تفاصیل از شما می‌پرسم هات‌داگ دوست دارید؟
اگر استفراغ می‌کردم، احتمالن کلاغ‌ها پر می‌کشیدند و می‌رفتند.

آلاسکا سرزمینی وسیع است. برای همین کلاغ‌ها به سادگی می‌توانستند جای دیگری برای خودشان پیدا کنند و زندگی‌شان را بکنند. آلاسکا آن‌قدر وسیع است که هر کدام از آن‌ها می‌توانست به سویی پرواز کند، بدون آن‌که هرگز به دیگری بربخورد یا اصلن در راه، چشم‌ش به کلاغ دیگری بیفتد. مگر آن‌که تصویر خودش را در اب ببیند.
باقی‌مانده‌ هات‌داگ را پرت کردم به طرف کلاغ‌ها.

قبل از آن‌که که یکی از کلاغ‌ها پرکشان به طرف هات‌داگ بیاید، با دقت زیاد و به مدت طولانی آن را بررسی کردند. احتمالن به دلیل سردردم قبل از مصاحبه بود. به کلاغ‌ها و به ته مانده‌ی هات‌داگ خیره مانده بودم.

این نوشته از آن سفرنامه‌هایی نیست که آدم معمولن درباره‌ آلاسکا می‌خواند. برای همین حالا عده‌ای از خوانندگان از خودشان می‌پرسند، اصلن هات‌داگ را از کجا خریده بودم؟ معمولن هات‌داگ غذایی نیست که آدم به آلاسکا ربطش بدهد. خرس، کوه، اسکیمو به آلاسکا ربط دارد. اما نه هات‌داگ با سس خردل.
زیاد سخت نبود.
اما خوردنش داستان دیگری بود.

از دیدن کلاغ‌ها که داشتند هات‌داگ می‌خوردند خسته شده بودم. برای همین نگاه دیگری به کشتی کردم تا مطمئن شوم اشتباهی به جای سوئیس، پاناما نخوانده باشم.

پاناما درست بود و یکی از کلاغ‌ها تکه‌ای از نان هات‌داگ را به منقار گرفته بود. احتمالن اولین نان هات‌داگی بود که می‌خورد، چون نمی‌دانست باید چه‌کارش کند. ایستاده بود آن‌جا و قیافه‌اش با نان هات‌داگ که آن را مثل یک قایق پارویی به منقار گرفته بود خیلی مسخره به نظر می‌رسید.
بقیه‌ کلاغ‌ها هم مسحور این صحنه شده بودند.

با خودم گفتم: «به همین خاطره که آمدم آلاسکا. آمدم آلاسکا تا کلاغی را ببینم که یه تیکه نون هات‌داگ رو مثل یه قایق پارویی به منقار گرفته.» به طرف اتومبیلی رفتم که آن حالی پارک شده بود و در همان حال کلاغ و هات‌داگش را که داشت به دیگر کلاغ‌ها می‌پیوست ترساندم. بعد مشتم را از برفی که روی کاپوت اتومبیل نشسته بود پر کردم و مالیدم به صورتم. به زودی مصاحبه انجام می‌شد و می‌بایست حرف‌های بامعنی بگویم. امکان دارد که برای گزارش‌گر ماجرای کلاغ و هات‌داگ را تعریف کنم. با این ترفند شاید بتوانم یخِ بین‌مان را آب کنم و در فضایی دوستانه مصاحبه را انجام دهم. همین کار را هم کردم.»

هموطنان تهرانی برای تهیه این کتاب‌‌‌ کافیست با شماره 88453188 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.

291/60

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 172774

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 2 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۷:۱۶ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۲
    0 0
    داستان جالبی می تواند باشد حیف که اسباب کشی دارم و نمی توانم به این زودی بخرم اش اما باید بگوییم این جور داستان ها که با ریزه کاری حس نویسنده و نگاه اش به دنیا را نمایان می کنند را بیشتر از داستان هایی که کلی گویی می کنند دوست دارم چون اجازه می دهند به حس او نزدیک شوند
  • نازنین IR ۰۷:۳۰ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۲
    0 0
    کتاب خوبیه...باید بخرمش..