من جزء کسانی هستم که قبل از هر چیزی لذت بردن از یک فیلم برایم اهمیت دارد و اصلا علاقهای ندارم که سینما به عنوان معبد رویاها و خیالپردازیهایم به مدرسه و کلاس درس و تماشای فیلم به تکلیفی مشقتبار و غیرقابلتحمل تبدیل شود.
به نظرم زندگی به اندازه کافی تجربهای کسالتبار و خستهکننده هست که دیگر حاضر نباشم در دنیای خیالی فیلمها نیز دچار همان یکنواختی و ملالت شوم.
به نظرم زندگی به اندازه کافی تجربهای کسالتبار و خستهکننده هست که دیگر حاضر نباشم در دنیای خیالی فیلمها نیز دچار همان یکنواختی و ملالت شوم.
بنابراین برخلاف بعضیها انتظارم از یک فیلم این است که مرا به هیجان بیاورد، ماجراهای تازهای را وارد زندگیم کند، حالم را تغییر دهد، خاطره خوبی از خود بجا بگذارد و به تجربهای تکاندهنده در عمرم تبدیل شود، نه اینکه برایم موعظه کند و درسهای فلسفی و اخلاقی بدهد و وادارم کند اندیشههای مهم مورد نظر آن را بیاموزم.
من اگر دنبال این چیزها باشم به دانشگاه و جلسات سمینار و کارگاههای آموزشی در زمینه فلسفه و اخلاق و حکمت میروم و پای درس و نصیحت اساتید و علما مینشینم که حتما خیلی بهتر از اینجور فیلمها میتوانند به سئوالاتم جواب دهند و مرا هدایت و ارشاد کنند!
من اگر دنبال این چیزها باشم به دانشگاه و جلسات سمینار و کارگاههای آموزشی در زمینه فلسفه و اخلاق و حکمت میروم و پای درس و نصیحت اساتید و علما مینشینم که حتما خیلی بهتر از اینجور فیلمها میتوانند به سئوالاتم جواب دهند و مرا هدایت و ارشاد کنند!
پس وقتی کسی مثل من فقط برای لذت بردن از یک فیلم به تماشای آن مینشیند معلوم است که نمیتواند فیلمی مثل «درخت زندگی» ساخته جدید ترنس مالیک را دوست داشته باشد. شاید طرفداران فیلم گمان کنند چون این فیلم اثر پیچیده و متفاوتی است و ما نتوانستیم از نشانههای فلسفی آن رمزگشایی کنیم و به تاویل و تفسیر مورد نظر فیلمساز دست بیابیم و دنیای درونی اثر را درک کنیم، آن را دوست نداریم.
اما واقعیت این است که اگر کسی فریب ساختار متظاهرانه آن و برداشتهای متفکرانه طرفداران فیلم را نخورد، فیلم اصلا به نظرش اثر پیچیده و دشواری نمیآید. کل فیلم شامل مجموعهای از لحظات روزمره یک خانواده است که در میان آن تصاویر مستندوار از چشماندازهای طبیعت و جهان هستی مثل گردش سیارات، طغیان اقیانوسها، شکاف برداشتن کوهها، طلوع و غروب خورشید، رویش مزارع، زندگی دایناسورها و... قرار گرفته است.

براد پیت در صحنهای از فیلم «درخت زندگی»
اما واقعیت این است که اگر کسی فریب ساختار متظاهرانه آن و برداشتهای متفکرانه طرفداران فیلم را نخورد، فیلم اصلا به نظرش اثر پیچیده و دشواری نمیآید. کل فیلم شامل مجموعهای از لحظات روزمره یک خانواده است که در میان آن تصاویر مستندوار از چشماندازهای طبیعت و جهان هستی مثل گردش سیارات، طغیان اقیانوسها، شکاف برداشتن کوهها، طلوع و غروب خورشید، رویش مزارع، زندگی دایناسورها و... قرار گرفته است.

براد پیت در صحنهای از فیلم «درخت زندگی»
یک جور تداعی آزاد و سیال مجموعهای از تصاویر زیبا و مسحورکننده ولی بیربط، پراکنده و گسسته که قرار است ما را با مسائل مهم و عمیق چون آفرینش جهان، پیدایش انسان، پایان دنیا، جاودانگی، ایمان، رحمت الهی و مرگ آگاهی روبرو سازد. به همین دلیل مدام از روابط خانوادگی شخصیتها و لحظات زندگیشان به چنین تصاویری کات میزند تا با ایجاد حس همنشینی و سپس جایگزینی میان آنها ما را به مفاهیم و اندیشههای مورد نظرش برساند.
بنابراین کار سختی نیست که بفهمیم با یک ساختار متعارف و روایت خطی روبرو نیستیم و مالیک میکوشد بجای آنکه از لحاظ دراماتیک روی مخاطبش تاثیر بگذارد و او را با اوج و فرودهای داستانی درگیر کند، با استفاده از تصاویر زیبا، موسیقی تاثیرگذار و مونولوگهای فلسفی او را به نوعی شهود بصری در کشف و ادراک معنای فیلم برساند و به مفاهیم حکمی و عرفانی خود ارجاع دهد.
اما آنچه فیلم در اختیار ما قرار میدهد قابلیت تبدیل شدن به نماد و استعاره و کشف معنایی را که از آن میکنند ندارد و تمام نکاتی هم که طرفداران فیلم به آن اشاره میکنند که فیلم درباره عظمت و شکوه آفرینش جهان هستی و خلقت وجود انسان است و یا اینکه انسان سرگشته معاصر برای یافتن رستگاری، تعادل و آرامش باید به آغوش طبیعت بازگردد و یا اینکه فیلم میخواهد رازهای خلقت و پیچیدگیهای روح بشر را بازگشایی کند، مطالبی است که از دنیای خارج از فیلم به آن تحمیل میشود و مخاطبی که بدون هر گونه پیش زمینهای فیلم را میبیند، اصلا چنین نکاتی به ذهنش نمیرسد و نمیتواند از دل این طراحی بصری خیرهکننده به آن درک و کشف و شهود برسد و مدام از خود میپرسد وسط این تصاویر زیبا و چشمنواز باید چه چیزی را دنبال کند و به کجا برسد.
حتی اگر فرض بگیریم که خود را موظف کنیم که قبل از تماشای فیلم یک دوره کتب تاریخی، فلسفی و کیهانشناسی بخوانیم، موقع دیدن فیلم نیز تمام حواسمان را جمع کنیم و مدام دنبال نمادها و استعارهها بگردیم و نشانهها را بیابیم و بعد هم ساعتها وقت بگذاریم و رمز این نشانهها و نمادها را بیابیم و اگر احساس کردیم هنوز به اندازه کافی متوجه مفاهیم مورد نظر فیلمساز نشدیم، چند بار دیگر فیلم را ببینیم و همین پروسه رمزگشایی از آن را تکرار کنیم، باز هم مشکل اساسی کسانی مثل من حل نمیشود که نمیتوانم از چنین فیلمی لذت ببرم.
اصلا چرا یک فیلمساز باید به زبانی فیلم بسازد که مخاطبش برای درک آن به جای اینکه لذت ببرد و سرحال بیاید، به سختی تماشای فیلم را تحمل کند و عذاب بکشد و خسته شود. به نظرم تماشای فیلمی که مهمترین مسائل جهان هستی را در بر بگیرد اما آدم نتواند از آن لذت ببرد و احساس خوبی بیابد، کار بیهودهای است.
چون مهمترین کاری که یک فیلم برای ما میکند این است که با لذت و حال خوب و شوری که به ما میبخشد، تحمل زندگی را برایمان آسانتر میکند. آدم اگر حال خوبی داشته باشد، خودش میتواند برای پرسشهای هستیشناختی و رازهای حیاتش جواب پیدا کند.
فقط کافی است لذت تماشای فیلمهای کوچکتر و بیادعاتر را به یاد بیاوریم که با زبان ساده و جذابشان همین مفاهیم بزرگ و مهم را در دل روایت جمع و جور و بیتکلفشان ارائه کردند و بدون اینکه ما را دچار خودآزاری کنند، شیوه متفاوتی از زیستن را به ما پیشنهاد دادند تا متوجه شویم چرا فیلمی مثل «درخت زندگی» را نمیتوان دوست داشت.
5858
نظر شما