*چین در ظاهر دارای نظامی مارکسیستی بود و چون نوع حکومت آن از نوع روسی نبود و آمریکا برای مقابله با مارکسیسم، مارکسیسم علیه مارکسیسم را هم نیاز داشت، با چین درگیر نمیشد...البته چین کشور بزرگی هم بود و اتحاد جماهیر شوروی هم میخواست چین را جذب و حفظ کند و نمیخواست رقیب منطقهای این کشور باشد. درخصوص سیاست خارجی ایران نیز همانطور که گفتم بحثهایی نظری وجود داشت. یک بحث این بود که غرب را نمیتوان یکباره کنار گذاشت و باید به یک توازن با آن دست یافت که در ایران، اعمال قدرت و اعمال نفوذ نداشته باشد اما با آن رابطه داشته باشیم.
* در ابتدای انقلاب برخی نیز میگفتند چنین امکانی وجود ندارد. یادم هست فردی میگفت وقتی با آمریکا دست بدهی وقتی دستت را جدا کنی انگشتهایت نیست! یعنی اصلا نمیتوان با آن مفاهمه داشت و دیالوگ برقرار کرد. این اعتقاد در میان برخی بود که اگر سراغ رابطه با این کشور برویم، حتما فریب میخوریم.
*برخی پیشبینی جهان منظومهای را داشتند به این شکل که آمریکا یک منظومه، اتحادیه اروپا یک منظومه و برخی کشورها مانند روسیه و ژاپن هم منظومههای دیگری را شکل میدهند و به ناچار باید گزینههایی را در نظر میداشتیم. در این روند، چین را هم به عنوان یک منظومه قرار میدهند. البته این پنج منظومه وزن یکسانی ندارند. برخی نیز بر این باورند که بعد از فروپاشی شوروی سابق، جهان به صورت 1+ 0 اداره میشود اما همانطور که اشاره کردم باور ما این بود که جهان به صورت 1+4 درآمده و به جز ایالات متحده، اتحادیه اروپا، چین، روسیه و حتی ژاپن میتوانند به اندازه توان و وزن خود، ایفای نقش کنند. امروز هم بسیاری به دنبال منظومه جهان اسلام و منظومه جنوب – جنوب هستند که بیشتر مباحث نظری است.
* من به یاد دارم بعد از دورانی که من در شورایعالی امنیت ملی بودم یعنی در آغاز دولت نهم که ما از شورا خارج شدیم، دبیر وقت شورایعالی امنیت ملی رویکرد به چرخش را مطرح کرد. ...این امر قابل پیشبینی بود. به یاد دارم در آن مقطع گفته میشد که همه خریدهای ایران به سمت چین برده شود و این باعث میشود که چین، متحد ایران شود. من در همان مقطع در مطالعاتی که درخصوص چین داشتم، دیدم این کشور 160 میلیارد دلار مبادله تجاری آشکار و 60 میلیارد دلار مبادله تجاری از طریق هنگکنگ با آمریکا دارد و تراز تجاری چین 60 میلیارد دلار بود. یعنی 60 میلیارد دلار سود عاید خود کرده بود. در عین حال باید توجه داشت من نمیگویم به سمت این دو کشور نرویم اما باید در شکاف منظومهها، منافع ملی را دنبال میکردیم؛ جریانی که در آمریکا میل به حمله نداشت و عاقل بود، اروپای مستقل و کشورهایی که به دنبال کسب هویت بودند، چین که بالاخره در سیاست خارجی میل دارد گاهی حرفهای مخالف بزند و روسیه دارای توان سیاسی و نظامی، همه و همه باید در سیاست خارجی ما به بازی گرفته میشدند.
*به اعتقاد من بزرگترین مشکل چین در برابر غرب، بیثباتی آن است. هنوز یاد «تین آن من» و کشتار آن وجود دارد. رضایت اقتصادی، تا حدود زیادی نارضایتی و شورش را خنثی کرده اما طبقه جدید چینی - طبقه «تین آن من در شکل جدید»- مدام خود را نشان میدهد و این نقطه ضعف ثبات چین است.
* من معتقدم وفاداری به ایدئولوژی بعد از دوران مائو بسیار کم بوده است و بیشتر، وفاداری به ساخت قدرت بوده است. چین با ساختار قدرتمند حزب، کار خود را پیش برده اما در ثبات سیاسی مشکل دارد و باید برای آن راهکار ارایه دهد چون نقطه ضعف در برابر غرب است. ...به نظر من آنها دموکراسی چینی نیز به وجود میآورند و این را هم به میلیونها تولید خود اضافه میکنند! دو حزب از دل حزب کمونیست بیرون آمده و به شکل مدیریتشده مطلق، فعالیت میکنند.
*چین برای توسعه سیاسی تدبیر میکند اما پای رفاقتی که منافع اقتصادی این کشور را به خطر بیندازد، نمیایستد. آنها برای هیچ ائتلاف جهانی هزینه نمیدهند.
/29217
نظر شما