به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، شامگاه بیستوپنجم اسفند ماه سال ۷۳ بود که تلاش پزشکان برای مداوای حاج احمد آقا خمینی نتیجه نداد و او در آستانه بهار و در حالی که میخواست چهلونهسالگی را تجربه کند به دعوت حق لبیک گفت.
به گزارش جماران، چند روز پیش از این موضوع یعنی بیستویکم اسفندماه خبری، حزن را مهمان دلهای مردم امامدوست کرد. خبر این بود که فرزند ایشان حاج سید احمد آقا دچار عارضه قلبی تنفسی شده، همسرش بانو فاطمه طباطبایی بهسرعت از امدادگران بیمارستان بقیه الله جماران تقاضای کمک میکند و ایشان به بیمارستان منتقل میشود. تیم پزشکی به سرپرستی دکتر سید حسن عارفی تشکیل میشود. چندین شبانه روز همه تلاش خود را میکنند که یادگار امام را به زندگی برگردانند اما تقدیر او بر رفتن و وصال یار بود. حال در آستانه سالروز رحلتش مروری داریم بر خاطراتی که از او برجای مانده است.
خانم طباطبایی درباره علت ماندنشان در عراق و نقشی که حاج احمد آقا در کنار امام ایفا میکرد، در کتاب «اقلیم خاطرات» چنین گفته است:
پس از رحلت حاج آقا مصطفی مسئولیت احمد چندین برابر شده بود. او تلاش میکرد در کنار آن برنامهها بتواند از تاثرات آقا و خانم بکاهد و تا جایی که ممکن است جای خالی داداش را پر کند اما آشکار بود که کار دشواری است و بهسادگی امکانپذیر نیست. در چنین وضعیتی ما برای بازگشت به ایران دچار تردید شدیم.
از سوی دیگر احمد نگرانی دیگری نیز داشت. او از علاقه و وابستگی پدر و مادرم به من آگاه بود. از این رو تصمیم به ماندن در نجف برایش آسان نبود؛ بنابراین از من پرسید به نظر تو چه کنیم؟ من هنگام خداحافظی به پدر و مادرت گفتهام سفر ما دو سه ماهی بیشتر طول نمیکشد در حالی که اکنون چندین ماه گذشته است. گفتم: نگران نباش آنها وضعیت پیشآمده را درک میکنند. آنها میدانند وجود تو اکنون در اینجا ضروری است اما مشکلی که مرا میآزارد این است که مجبورم از ادامه تحصیل صرف نظر کنم که تحملش برایم آسان نیست. احمد که خود همواره مشوق من در تحصیل بود احساس مرا بهخوبی درک کرد و گفت: برای این موضوع فکری خواهم کرد.
رفتهرفته حوادث دیگری روی داد که عزم ما را برای ماندن کنار امام جزمتر کرده به طوری که دیگر به بازگشت فکر نمیکردیم. خانه کوچکی در بازار حویش نزدیک خانه امام اجاره کردیم و در آن مستقر شدیم. هنگام رفتن به خانه جدید خانم به ما گفتند: وسایلی را که لازم دارید از همینجا بخرید اما ما نپذیرفتیم و به گمان خودمان تلاش میکردیم از مصرفگرایی بپرهیزیم. گفتیم: چرا بخریم؟ ما در قم اثاث داریم. همانها را با یک کامیون به اینجا میآوریم. خانم گفتند: زندگی قم را به هم نزنید. اینجا هم که چیز زیادی لازم ندارید، با یک فرش، یک یخچال، یک دست رختخواب و چند تا ظرف امورتان میگذرد. رختخواب و ظرف را من به شما میدهم. ما که تحت تاثیر تبلیغات آن روزها بودیم، نپذیرفتیم و گفتیم: ما این وسایل را در قم داریم. هزینه خرید یک یخچال به اندازه کرایه یک کامیون است که آنها را از قم بیاورد. خانم چند بار مادرانه ما را نصیحت کردند که دست از سماجت بردارید گفتیم: نه خرید ضرورت ندارد. سرانجام با قم تماس گرفتیم و اثاثمان فرستاده شد.
در آن روزها تحرکات تازهای در عرصه حرکتهای انقلابی روی میداد و احمد در انتقال اخبار به امام نقش موثری داشت. او در تسریع روند ارتباطات تلاش میکرد. این تحرکات بهویژه پس از مرگ مشکوک دکتر علی شریعتی (۵۶/۳/۲۹) و حاج آقا مصطفی (۵۶/۸/۱) ملموستر شده بود. رفت و آمدها به نجف و خانه امام رو به فزونی گذاشته بود و افراد گوناگونی از ایران و کشورهای دیگر بهویژه دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و آمریکا به دیدن امام میآمدند و احمد در برقراری اینگونه دیدارها نقش موثری داشت. او در ایران با بسیاری از آنها ارتباط داشت و توانسته بود اعتماد همه را جلب کند و تا حدودی حلقه اتصال مبارزان باشد. از میانه سال ۱۳۵۶ ش روز یا هفتهای نبود که فرد یا گروهی به دیدار امام نیایند و درباره مسائل سیاسی و مبارزه با رژیم پهلوی با ایشان گفتوگو نکنند. البته ما از جزئیات دیدارها آگاه نمیشدیم و حتی نام حقیقی دیدارکنندگان را نمیدانستیم. گاهی جسته گریخته خبری را میشنیدیم.
پس از مصاحبهای که امام در اردیبهشت ماه ۱۳۵۷ ش با روزنامه فرانسوی «لوموند» انجام داده بودند گزارشگر روزنامه «فیگارو» نیز درخواست مصاحبهای با امام را کرده بود، اما با تهدیدها و مخالفتهای دولت عراق، انجام نشد. تا اینکه در شهریور ماه در پی درخواست مجدد آنها احمد و دوستانش تصمیم گرفتند با وجود مخالفت دولت عراق این کار را انجام دهند. با پاسخ مثبت امام گروهی از سوی روزنامه فیگارو برای تهیه گزارش به عراق آمدند. البته مسئولان امنیتی عراق نیز غافل نبودند و خانه را زیر نظر داشتند. احمد با زیرکی از خبرنگاران خواست از در پشتی به طور ناشناس وارد شوند اما با همه ترفندها ماموران متوجه شده و وارد خانه شدند. احمد نیز بیدرنگ در خانه را بست و مانع خروج ماموران شد. درواقع ماموران در خانه امام زندانی شدند تا مصاحبه امام تمام شد.
پس از مصاحبه خبرنگاران را در بغداد گرفته و خواسته بودند فیلم مصاحبه را از آنها بگیرند غافل از اینکه فیلم مصاحبه ارسال شده بود. وسایل ارتباط جمعی در آن روزها بسیار ابتدایی بود، به طوری که احمد بهسختی توانست یک خط تلفن برای خانه بگیرد و با گروههایی که در ایران میشناخت، تماس برقرار کند و پیام امام را به آنها برساند. احمد اخبار دقیق و صحیح را گرفته و به امام منتقل میکرد. با تلاش احمد، امام بیشتر و سریعتر در روند مبارزه و فعالیتهای مردم قرار میگرفتند و با فراست خاص خویش، جریان مبارزات درون ایران را هدایت میکردند. از هند و اروپا نامههایی برای امام فرستاده میشد که امام بیدرنگ پاسخ آنها را میدادند. کنار این برنامهها که البته پنهانی و محرمانه بود، روزهای من همچنان یکنواخت میگذشت و من از اینکه نمیتوانستم ادامه تحصیل بدهم بهشدت ناراحت بودم تا آنکه یک روز به احمد گفتم: من وضع موجود را درک میکنم و با حوادثی که پیوسته اتفاق میافتد میل ندارم روی خواسته خودم پافشاری کنم اما هرچه میکنم نمیتوانم خودم را راضی به انصراف از تحصیل کنم. شاید خواسته زیادی باشد اما تو قول دادهای در این باره فکری کنی. احمد گفت: قبول دارم، اما وضعیت دانشگاه در عراق برای تو مناسب نیست. به نظرم میرسد در وضعیت کنونی و امکاناتی که در بیروت برایت آماده است بتوانی در آنجا ادامه تحصیل دهی. من تلاش میکنم مقدمات کار را برایت فراهم کنم.
برشی از کتاب اقلیلم خاطرات؛ ص ۴۰۳-۴۰۰
۲۵۹
نظر شما