۰ نفر
۱۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۰:۵۰
تندروها در حال دست و پا زدن برای حذف نشدن هستند

به گمانم قلمفرسایی بخشی از بدنه‌ی اقلیتِ تندرو و مشخصاً ابواب‌جمعی رسانه‌ای‌شان درباره‌ی "سردار سرلشگر محمد باقری"، عقده‌گشایی و کینه‌ورزی به‌خاطر شخصیت فراجناحی ایشان است. 

این‌که نگاه و نگرش شخصیت اول نیروهای مسلح کشور "ملی" است و همه‌ شمول و نه گروهی و باندی... و بر اساس خیر و منفعت عموم مردم ایران اسلامی می‌اندیشد و سخن می‌گوید، طبیعی است که به مذاق یک گروهِ اقلیتِ تندرویِ سیاسی‌ که جز نفع و سود خودشان به چیز دیگری فکر نمی‌کنند، خوش نیاید.

جالب است که این جماعت بدون رودربایسی سنگ "باتوم" را به سینه‌ می‌زنند و سردار را برای این‌ گزاره که "با جامعه‌ی در حال تحول نمی‌شود با باتوم برخورد کرد" مورد عتاب و خطاب قرار می‌دهند... و در ادامه ناجوانمردانه برای تخریب او پای رئیس پیشین ستادکل نیروهای مسلح را - که دستش از دنیا کوتاه است - به ماجرا باز می‌کنند و از ویلای لواسان آن مرحوم و فلان و بهمان به‌هم می‌بافند تا آب را تیره و گل‌آلود کنند، بلکه ماهی خود را صید کنند، در حالی که دیگر صیدی برای‌شان نمانده است.

این روال و رویه را می‌توان شاخصِ رویکرد و مسیرِ حرکت این اقلیت تندرو دانست. اقلیتی که به نظر می‌رسد در تنگنا به هر دستاویزی متوسل می‌شود تا بقایش را کمی طولانی کند.
پس تردید نکنید که این تخریب‌ها اثرگذار نیست، آن هم درباره‌ی شخصیتی که نزدیک به نیم‌قرن جز خدمت به اسلام و انقلاب و جز صیانت و دفاع از ایران کاری نکرده است. مردی که در بین دوست و آشنا و غریبه و دشمن، به دانایی و خرد و تدبیر مشهور است و به انصاف و راستی...

این روزها که صبح و شبم را به تعمق و تحقیق در عملیات والفجر ۸ می‌گذرانم و اسناد و مدارک آن روزها را زیر و رو می‌کنم، سیمای جوانی کم سن و سال - ۲۵ ساله- را می‌بینم که نفر اول و فرمانده ارشد اطلاعات نظامی یا همان اطلاعات عملیات دفاع‌مقدس است. 

او بعد از برادرش بر یکی از صندلی‌های او تکیه کرد. حسن باقری که به شهادت همگان نابغه‌ای نظامی بود، در حضور نزدیک به سی ماهه‌ی خود در جنگ، چندین مسئولیت مهم و اثرگذارِ جبهه‌های نبرد را بر عهده داشت، از جمله اطلاعات عملیات را که خود بنیانش گذاشته بود.

محمد برادر کوچکِ حسن بعد از آن ظهر غم‌انگیز نهم بهمن ۶۱، نگذاشت جای برادرش خالی بماند. عجیب آن‌که آن روز در آن سنگرِ جلوتر از خط مقدم در فکه، محمد جوان هم کنار برادرش حسن بود و تنها چند لحظه پیش از رسیدن آن گلوله‌ی توپ لعنتی، با اکراه از سنگر خارج شد تا سوالی بپرسد و برگردد... اما مشیت الهی بر این بود که او زنده بماند... و ماند و به‌عنوان نفر اول اطلاعات نظامی تا آخرین روز جنگ هشت‌ساله نقشی موثر و کارساز از خود بر جای گذاشت، از جمله در یکی از بزرگ‌ترین پیروزی‌های هشت سال جنگ، یعنی آزادی فاو... کاری کرد کارستان که در مخیله‌ی  ژنرال‌های باسابقه‌ی دشمن امری محال و ناشدنی بود... او و یارانش اما آن را شدنی کردند و پیروزی شگفتی را رقم زدند...

این روزها که اسناد و دست‌نوشته‌ها و متن نوارهای جلسه‌ها و نقشه‌ها را می‌خوانم و می‌بینم، حیرت می‌کنم از این همه عقل و شعور و درایت و پشتکار و تلاش...

روبه‌روی او در آن‌ سوی خاکریز، یک ژنرال میان‌سالِ کارکشته‌ی بعثی که عمری را در دانشکده‌های معتبر نظامی دنیا گذرانده، فرماندهی اطلاعات ارتش دشمن را بر عهده دارد... پاسدار جوان و یارانش از آغازین ماه‌های سال ۶۴ برای عملیات آینده - که هنوز تاریخش معلوم نیست - آستین بالا زده‌ و برای طراحی و اجرای آن شناسایی‌های گسترده و پیچیده‌ای را شروع کرده‌اند... شناسایی‌هایی که برای هر روز و هر گوشه‌اش باید صفحه‌ها سیاه شود... و در کنار آن برای فریب دشمن هم شبانه‌روز تلاش می‌کنند... رقیب اما رقیب قَدری است... در چندین عملیات بزرگِ گذشته دستاورد مهمی نصیب پاسدارانِ جوانِ جان‌برکف و مردم بزرگ ایران نشده است... این بار او عزمش را جزم کرده است، هر چند در همه‌ی نبردهای گذشته هم با عزم آهنین در میدان حاضر بود... این بار ولی ماجرا فرق می‌کند... تو گویی باقری جوان با ژنرال کارکشته‌ی دشمن مچ انداخته است... او و یارانش در یگان‌های سپاه پاسداران نبرد اطلاعاتی بزرگی را شروع می‌کنند و چند ماه، شبانه‌روز و بی‌وقفه برای عملیات آینده که نیروهای خودی باید از اروندرود وحشی عبور کرده و فاو را تصرف کنند، برنامه‌ریزی می‌کنند... ظاهر ماجرا می‌گوید دست برتر با ژنرال بعثی و افسران باسابقه‌ی او در یگان‌های دشمن است، پس اصلاً بعید نیست دست فرمانده جوان را بخوانند و  ژنرال بعثی مچ او را بخواباند و عملیات به بن‌بست بخورد و... اما... اما...

بگذریم... 

شاید روزی حاصل گشت و گذارم در عملیات والفجر ۸ و سرگذشت باقری جوان و یارانش منتشر شد...نمی‌دانم... شاید هم نه، اما این را می‌دانم که سرلشگر باقری امروز که بر مسند مقام ارشد نیروهای مسلح سرزمین عزیزمان ایران نشسته است، نه فامیل کسی از مقامات بود، نه داماد فلانی و بهمانی، نه عضو گروه و حزب و جناح... نه صاحب رسانه‌ای بود و هست و نه سودای مجلس و ریاست و... داشت و نه دارد... و بعید می‌دانم پس از این هم داشته باشد...

او بچه‌ی جنوب تهران بود و یکی از هزاران هزار پاسداری که داوطلبانه و با عشق و شیدایی به خمینی کبیر و به فرمان او، برای سد کردن راه دشمن سلاح به دست گرفتند و به جبهه‌های جنگ رفتند و بر اساس شایستگی به فرماندهی رسیدند... 

جالب این‌که او چند سالی سن و سالش کم‌تر از حسن باقری است، ولی پیش از برادر بزرگ‌تر به سپاه پاسداران پیوست و خیلی زود به عنوان یک پاسدار زیرک و باهوش شناخته شد و در کسوت یک عنصر اطلاعاتی در ساختار نظامی سپاه پاسداران رشد کرد و به فرماندهی رسید...

شک‌ نکنید او و امثال او سرمایه‌های بی‌بدیل و تکرارناپذیر سرزمین ما هستند. البته ناگفته نماند که چنین ویژگی‌هایی او را نقدناپذیر نمی‌کند... عملکرد او هم حتما باید نقد شود و خیلی هم جدی و صریح و بی‌لکنت... اما در جای خود، و نه این روزها در رسانه‌های جناحی و عمومی، مقابل چشم و گوش دشمنی که هر روز ایران ما را تهدید به حمله‌ی نظامی می‌کند... 

و نکته‌ی آخر این‌که یادمان نرود آن‌چه این روزها تندروها در رسانه‌های‌شان درباره‌ی او به هم می‌بافند، از جنس نقد نیست... بهترین اسمی که بر آن می‌شود گذاشت، دست و پا زدن برای حذف نشدن است... بوی الرحمن‌شان زودتر از هر کسی به مشام خودشان رسیده، هر چند به نظر می‌رسد که مشامی برای‌شان نمانده باشد... 

"برادر باقری" دیروز و "سردار سرلشگر باقری" امروز برای ایران و ایرانی عزیز و محترم است، چون دغدغه‌ و سودایی جز ایران عزیز ما و ما ایرانی‌ها ندارد... سرگذشت او در دهه‌های گذشته جز این را نشان نمی‌دهد... تُرّهات تندروها هم باد هوا است، هر چند گاهی باد بوی بد چیزهای گند و عفن را هم با خود می‌آورد و مشام‌های پاکیزه و سلیم را می‌آزارد...

۲۹۲۱۹

کد خبر 2072463

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین