وقتی مجری معروف آمریکایی شاه را غافلگیر کرد

چند سال پیش از انقلاب به دستور شاه مبلغ کلانی به «رابرت فراست» - مجری تلویزیونی معروف آمریکایی - پرداخت شده بود تا او سریالی ۹ ساعته در تبلیغ جشن‌های ۲۵۰۰ ساله بسازد.  پیش از آن‌که حتی دقیقه‌ای از فیلم پخش شود، انقلاب رخ داد.

به گزارش  خبرگزاری خبرآنلاین، مهرداد حجتی، روزنامه‌نگار در صفحه آخر اعتماد نوشت: چندی پس از انقلاب «رابرت فراست» در هنگامی که شاه روزهای بدی را در خارج از ایران می‌گذراند روبه‌روی او می‌نشیند و پرسش‌های غافلگیرکننده‌ای از او می‌پرسد که شاه انتظار آن‌ها را نداشت! او درباره ثروتی که شاه از کشور خارج کرده بود از او می‌پرسد: این‌که «گفته می‌شود خود شما چیزی بالغ بر بیست میلیارد دلار» ثروت از ایران خارج کرده‌اید! شاه البته پرسش را به مزاح برگزار می‌کند و می‌گوید حاضر است درجا همه ثروتش را در ازای یک میلیارد دلار نقد به فراست واگذار کند. شاه همچنین به تمسخر می‌گوید که عمال رژیم اسلامی که او را به اندوختن ثروتی بیست میلیارد دلاری محکوم می‌کنند، مشتی نادان‌اند و حتی نمی‌دانند که «بیست میلیارد دلار، چقدر پول است». شاه حتی حاضر نشد بگوید که کسی از اعضای خاندان سلطنتی کاری خلاف انجام داده است. به تاکید، این باور خود را تکرار کرد که مشارکت در معاملات تجاری و اقتصادی حق مسلم آن‌ها بوده است. اما رابرت فراست ول‌کن نبود. بعد از چند سوال در باب ثروت شخص شاه و شنیدن انکار او، از خلافکاری خاندان سلطنتی، بحث را به فعالیت‌های اقتصادی نامشروع تیمسار خاتم کشاند که درواقع داماد شاه و همسر فاطمه پهلوی بود. همان فرماندهی که سال‌ها فرمانده نیروی هوایی ایران بود. در آن زمان، سال‌ها از تحقیقات کنگره آمریکا درباره رشوه‌خواری خاتم گذشته بود. شاه آن روز در برابر پرسش فراست، حتی حاضر به پذیرفتن خطاکاری خاتم نشد و ادعا کرد که چیزی درباره این خلافکاری‌ها نشنیده است! اما واقعیت این بود که ازقضا، هنگامی که در سال ۱۹۷۵، تیمسار خاتم در نتیجه یک سانحه هوایی درگذشت، شاه نه‌تنها به‌خوبی از وجود این اتهامات علیه شوهرخواهرش مطلع بود، بلکه اسدالله علم را مسئول رسیدگی به ابعاد ثروت خاتم کرد. وقتی در مورد «ثروت مرحوم ارتشبد» خاتم [که گاه خاتمی و گاه خاتم خوانده می‌شد] مذاکره شد، شاه به ارقامی اشاره می‌کرد که حتی به نظر علم «خیلی مبالغه‌آمیز» جلوه می‌کرد. ظاهرا شاه گفته بود، خاتم حدود ۱۰۰ میلیون دلار ثروت دارد و علم اضافه کرد که «معمولا شاه بدون مطالعه و تعمق چیزی نمی‌فرمایند.» (علم، یادداشت‌ها، جلد پنجم، ص۳۷۷)

‌جالب این‌جاست که در صفحه قبل همین جلد «یادداشت‌های علم» او به قراردادی که با یک شرکت انگلیسی برای تاسیسات پایگاه چابهار منعقد شده، اشاره می‌کند و می‌گوید: این قرارداد نوعی «غارت» و «فرق معامله ۶۰۰ میلیون دلار است.» بالطبع اگر در یک قرارداد ۶۰۰ میلیون دلار غارت شده، ثروت ۱۰۰ میلیون دلاری چندان عجیب نیست، آن هم برای کسی که سال‌ها همه قراردادهای چند صد میلیون دلاری نیروی هوایی زیر دستش بود و شایع بود که تنها مقاطعه‌کارانی به دریافت این قراردادها موفق می‌شوند که «حق حساب» ارتشبد خاتم را می‌پرداختند. به علاوه شاه، به اعتبار همین صفحات «یادداشت‌های علم» از روابط نزدیک علم با «ابوالفتح محوی» که در قراردادهای نیروی هوایی ایران با شرکت‌های آمریکایی متهم به دریافت حق حساب بود، خبر داشت. او را «از رفقای علم» می‌خواند. بی‌شک می‌دانست که نام خاتم و محوی در پرونده اتهام به رشوه‌خواهی از شرکت آمریکایی در کنار هم آمده بود. با این حساب، معلوم نیست چرا اسدالله علم را، به‌رغم این روابط، مسئول رسیدگی به اموال خاتم می‌کند و در عین حال می‌گوید: «اگر مدرکی علیه خاتم به دست ‌آید باید اموالش به نفع دولت ضبط شود.» (علم، یادداشت‌ها، جلد پنجم، ص۳۷۷)

همان‌طور که انتظار هم می‌رفت، علم مدرکی علیه خاتم پیدا نکرد و اموالش که بعد از مرگش، به خواهر شاه، فاطمه و فرزندانش رسیده بود، هرگز «ضبط» نشد!

در حالی که در سال ۱۳۳۷ (۱۹۵۸)، آمریکا و انگلیس به تشکیل یک کمیته مشترک برای رسیدگی به چند ‌و چون فعالیت‌های اقتصادی شاه مبادرت کردند، سفارت انگلیس به‌ طور مشخص و مستقیم با نتیجه برخی از این دخالت‌ها روبه‌رو شد. در آن سال، یک شرکت انگلیسی، قراردادی چند میلیون دلاری برای بسط و گسترش شبکه تلفنی ایران، با دولت ایران امضا کرده بود. این قرارداد بعد از انجام مقاطعه‌ای به این شرکت انگلیسی تعلق گرفته بود. اما در واپسین لحظه، بدون توضیح، دولت ایران اعلان کرد که قرارداد را به یک شرکت آلمانی واگذار خواهد کرد. «دنیس رایت» در خاطراتش شرح مبسوطی از این ماجرا ارائه کرده است. می‌گوید بعد از اعلان دولت در فرصت بعدی که شاه را در یک مهمانی دید «مراتب ناخرسندی دولت انگلستان را از تعلق گرفتن قرارداد بزرگ تلفن به شرکت آلمانی به اطلاع شاه رساندم و گفتم که اگر به خاطر دخالت شما نمی‌بود این قرارداد به ما تعلق می‌گرفت.» شاه به گفته دنیس رایت «تظاهر به تعجب کرد. گفت که به او گفته شده بود که دولت انگلستان قطعا خواستار این است که قرارداد به شرکت آلمانی تعلق بگیرد و او هم به همین خاطر به وزیر پست و تلگراف و تلفن دستور داد که به همین روال عمل کند.» (علم، یادداشت‌ها، جلد پنجم، ص۳۷۸)

اما انگلیس‌ها می‌دانستند که علت واگذاردن ناگهانی قرارداد به آلمان‌ها «نتیجه دلبستگی تازه‌ای بود که شاه نسبت به همسر یکی از نمایندگان زیمنس» در ایران پیدا کرده بود. ولی به قول دنیس رایت در آن سال‌ها شاه هنوز می‌ترسید با دولت انگلستان دربیفتد، به همین خاطر از طریق شاپور رپورتر، مسئول انتلجنس سرویس انگلیس در تهران به دنیس رایت پیامی به این مضمون فرستاد که او از آن‌چه درباره قرارداد تلفن از «رایت شنیده سخت ناراحت» است و او از نفوذش استفاده خواهد کرد که «قراردادهایی در آینده» به شرکت‌های انگلیسی داده شود . در عین حال شاه، به گفته دنیس رایت از او خواسته بود «برای تسکین خاطرش» بار دیگری که یکدیگر را ملاقات کردند، «او به اطلاع [شاه] برساند که سوءتفاهم کوچکی که بین ما پیدا شده برطرف شده است.» چند روز بعد این فرصت پدیدار شد. رئیس‌جمهور ترکیه در تهران بود و در میهمانی رسمی‌ای که دربار برای او ترتیب داد، رایت، هنگامی که فرصتی مناسب پیدا کرد، «کلمات آرامش‌بخش لازم» را در گوش شاه نجوا کرد. ("Wright, "Memoirs.The story of the contract appears on page ۲۸۳)

شاید به خاطر همین سیاست‌ها و دلواپسی‌ها بود که در آن زمان سفارت انگلیس به این نتیجه رسید که «ایران کشور آینده خاورمیانه می‌بود، اگر طبقه حاکمِ متفاوتی می‌داشت.» ("Wright, "Memoirs.The story of the contract appears on page ۲۸۳)

شاه در عین حال نگران نگرانی‌های آمریکا هم بود. برای برطرف کردن این نگرانی‌ها، سوای صدور فرمان در باب منع فعالیت‌های اقتصادی خاندان سلطنتی و تصویب قانون «از کجا آورده‌ای»، «لایحه اصلاحات ارضی جنجالی‌ای» به مجلس تقدیم کرد. بدون شک در آن ماه‌ها آمریکایی‌ها به‌ طور مستقیم و مکرر از ضرورت چنین اصلاحاتی سخن گفته بودند، اما شاه هم اندکی پس از آغاز سلطنتش از ضرورت نوعی اصلاحات ارضی یاد کرده بود. به علاوه، در سال‌های بعد از جنگ، با رواج احزاب مخالف، شماری از این احزاب اصلاحات ارضی را در صدر برنامه‌های سیاسی خود قرار داده بودند. حزب توده از مهم‌ترین احزابی بود که چنین خواستی را مطرح کرده بود. شاه در همان هفته اول سلطنتش به این نکته اشاره کرده بود که اگر «انقلابی از بالا صورت نپذیرد، انقلاب توده‌ها اجتناب‌ناپذیر خواهد بود.» در اسفند ۱۳۲۲ (۱۹۴۳) در هنگام گشایش چهاردهمین دوره مجلس شورای ملی از ضرورت «بهبودی ستون اجتماعی و اقتصادی» کشور یاد کرده بود و گفته بود باید «جهد بلیغ [کرد] تا برای هریک از افراد کشور، خصوصا طبقه کشاورز و کارگر و کسانی که توانایی ندارند، آن اندازه آسایش از حیث خانه و غذا و تعلیم و تربیت مجانی و بهداشت که برای افراد ملل راقیه لازم است، فراهم گردد.» (محمدرضاشاه، مجموعه آثار، ص۱۰۲۰)

شاید هیچ چیز تصور آسیب‌دیده سیاسی شاه را به این اندازه نشان نمی‌داد که به‌رغم سابقه دیرینی که خود (در گفتار و کردار) در دفاع از اصلاحات ارضی داشت، اما به محض آغاز این اصلاحات، این گمان را هم مخالفان شاه در افواه عمومی جا انداختند که تنها دلیل و انگیزه شاه از انجام این اصلاحات، اجرای فرامین «اربابان» آمریکایی یا انگلیسی‌اش است و لاغیر . به علاوه در سال ۱۳۳۸ (۱۹۵۹) اصلاحات ارضی با یک مانع هم روبه‌رو بود و آن هم مخالفت جدی و گاه به‌هم‌پیوسته فئودال‌ها و روحانیون بود. هر دو گروه تا آن زمان از پایه‌های اصلی حکومت شاه به شمار می‌رفتند. حال هر دو به «مخالفت جدی» با این اصلاحات برخاسته بودند. ملاکان به تشکیل اتحادیه کشاورزی ایران همت کردند که هدفش مقابله با این اصلاحات بود. هرچه بحث اصلاحات ارضی جدی‌تر می‌شد، مخالفت ملاکان هم اسطقس بیشتری پیدا می‌کرد. روحانیون شیعه هم با این اصلاحات مخالف بودند و گاه در نظر و زمانی در عمل، متحد ملاکان بودند. آیت‌الله بروجردی در آن زمان پیام‌های متعددی به شاه فرستاد ‌و مخالفت صریح خود را با قانون اصلاحات ارضی و هر تلاشی که به «تحدید مالکیت» بینجامد، ابراز کرد. گویا حتی گفته بود، نماز بر زمینی که از طریق اصلاحاتی غیرشرعی به دست آمده باشد، باطل است. شاه هم می‌دانست که با توجه به نفوذ گسترده آیت‌الله بروجردی، مخالفتش با لایحه اصلاحات ارضی مانعی جدی در این راه ایجاد خواهد کرد. در آن دوران، آیت‌الله بروجردی چند فتوای بحث‌برانگیز دیگر هم صادر کرده بود. گرچه شاه نظر آیت‌الله را در مورد اصلاحات ارضی جدی گرفت، اما فتواهای دیگرش چندان محل اعتنای شاه ‌و حتی اقشاری از مردم قرار نگرفت. در آن روزگار رادیو و کم‌کم تلویزیون داشت در ایران رواج پیدا می‌کرد و آیت‌الله بروجردی در استفتایی در مورد خرید رادیو نوشته بود: «اگرچه استماع به وسیله این آلت [رادیو]، به نفسه، مانعی ندارد و به این لحاظ از آلات مشارکه بین حلال و حرام است... لکن نظر به این‌که این آلت در هر خانواده‌ای که باشد، موجب سهولت دسترسی به لهویات و استماع اصوات لهویه است و اغلب اهالی خانواده‌ها به واسطه ضعف دیانت و قلت دانش، متمایل به این معانی هستند و ‌بودن این آلت در هر خانه موجب فساد اخلاق اکثر خانواده است. لذا لازم است مسلمین از خریدن آن تجنب کنند.» (مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص ۴۲۲)

در همان سال‌ها، فرامینی هم علیه پپسی‌کولا و تلویزیون و حتی علیه تاسیس دانشگاه ملی هم صادر کرده بود، چون معتقد بود همه به «ترویج بهایی‌گری» مدد می‌کنند. اما جاذبه و وسوسه مصرف رادیو، تلویزیون و پپسی‌کولا آن‌قدر زیاد بود که مانع اجرای فرامین آیت‌الله می‌شد، به همین خاطر هم خیلی زود هر سه در کشور رواج گسترده پیدا کردند. دانشگاه ملی هم بنا به نیاز مراکز علمی جدید، گشایش پیدا کرد، چون حقیقتا دانشگاه ملی هیچ نسبتی به ترویج بهایی‌گری نداشت. اما درخصوص لایحه اصلاحات ارضی، شاه به احترام فرمان آیت‌الله بروجردی ترجیح داد، اجرای آن لایحه را به تعویق بیندازد. اما او قصد یکسره تعطیل کردن آن پروژه را نداشت. (نگاهی به شاه، عباس میلانی، صص۲۹۹، ۳۰۲)

همه این اتفاق‌ها هم همزمان بود با اتفاق‌هایی که در منطقه در حال رخ دادن بود. رژیمی تازه‌تاسیس روابطی را در سطوح مخالف (اعم از تجاری، نظامی و اطلاعاتی) با ایران آغاز کرده بود که چندان خوشایند رهبران عرب مسلمان در منطقه (خصوصا جمال عبدالناصر) نبود. شاه در یک مصاحبه علنا وجود اسرائیل را به رسمیت شناخته بود. او در اول مرداد ۱۳۳۸ (۲۴ جولای ۱۹۵۹) در مصاحبه‌ای مطبوعاتی ناگهان اعلان کرده بود ایران، اسرائیل را به شکل دوفاکتو به رسمیت می‌شناسد! این شاید سرآغاز شکاف عمیق‌تر میان او و گروه کثیری از روحانیون در داخل شده بود. روابط دولت با آن رژیم نوتاسیس، به دلیل فشارهای خارجی در سال‌های بعد به سطح بالاتری رسید تا جایی که حضور نظامیان و عناصر اطلاعاتی اسرائیل در ایران به یک امر عادی تبدیل شد. میان ساواک و موساد همکاری نزدیک و گسترده‌ای برقرار شد که این روابط تا هنگام وقوع انقلاب ادامه پیدا کرد .

شاه اما همچنان برای بقا نیاز به تایید و حمایت کاخ سفید داشت. او به‌رغم همه تلاش‌ها برای جلب رضایت سران دو قدرت بزرگ (بریتانیا و ایالات متحده) همچنان با چالش‌هایی جدی روبه‌رو بود. او علاوه بر چالش‌های داخلی، با چالش‌هایی هم بیرون از مرزها روبه‌رو بود . یکی از آن‌ها، روی کار آمدن رئیس‌جمهوری دموکرات در ایالات متحده بود که حالا خواهان بسیاری «اصلاحات» در ایران شده بود. جان اف کندی جوان، با ایده‌هایی برای تغییر بر سر کار آمده بود. شاه با چالشی تازه روبه‌رو شده بود. آیا سلطنت او با وجود چنین چالش‌هایی دوام می‌آورد؟ گذشت زمان و زنجیره‌ای از وقایع در سال‌های بعد، نشان داد که بی‌توجهی به بسیاری از علایم و نشانه‌ها (چه در داخل و چه در خارج) شاه را در سال ۵۷، به نقطه‌ای غیرقابل بازگشت رساند.

۲۵۹

کد خبر 2080701

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار