جایگاه و تفاوت روحانیت در سه دین اسلام، مسیحیت و یهودیت

در این محتوا به جایگاه روحانیت در اسلام، مسیحیت و یهودیت پرداخته می‌شود. در شیعه، روحانیت طبقه خاصی نیست و هر فردی می‌تواند با تلاش به مقام اجتهاد و مرجعیت برسد، بدون آنکه از امتیازات طبقاتی برخوردار باشد. این تفاوت‌ها در نحوه انتخاب، وظایف و جایگاه اجتماعی روحانیون در هر دین ریشه دارد.

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، جایگاه روحانیت در اسلام، مسیحیت و یهودیت؛ نگاهی تطبیقی به تفاوت‌ها و شباهت‌ها. دریابید که آیا روحانیت یک طبقه اجتماعی است یا نقشی دیگر دارد.

پرسش: ،شبهات متعددی در مورد جایگاه روحانیت در جامعه مطرح می‌شود، به ویژه مقایسه‌هایی با مسیحیت و یهودیت صورت می‌گیرد؛ توضیحاتی در این خصوص بفرمایید.

پاسخ: شبهات متعددی در مورد جایگاه روحانیت در جامعه مطرح می‌شود، به ویژه مقایسه‌هایی با مسیحیت و یهودیت صورت می‌گیرد، در راستای پاسخگویی به این شبهات لازم است با جایگاه روحانیت در ادیان سه‌گانه آشنا شویم و نگاهی تطبیقی به نقش و حضور نهاد روحانیت در این ادیان داشته باشیم. بنابراین سؤال این است که جایگاه روحانیت در این سه دین چگونه است؟

جایگاه روحانیت

در هر سه دین اسلام، یهودیت و مسیحیت، بسته به نگاه پیروان آن‌ها، روحانیت جایگاهی دارد. در میان مسیحیان ارتدوکس و کاتولیک، روحانیت (به‌ویژه کاتولیک‌ها به محوریت پاپ) جایگاه ویژه‌ای دارد، قداستی هم در این جایگاه دارند و یک طبقه محسوب می‌گردند؛ اما در پروتستان این گونه نیست، زیرا بخش زیادی از آیین‌ها و مراسمات هفت‌گانه را قبول ندارند.

در یهودیت اصلاح‌طلب، روحانیت جایگاه خاصی ندارد، اما در میان یهودیان ارتدوکسی و سنتی و خاخامی، روحانیت جایگاه والایی دارد، روحانی حتماً باید از طبقه‌ لاویان باشد که به «لوی» معروف هستند. در میان لاویان فقط هارونیان (فرزندان هارون) می‌توانند به مقام کاهنی برسند. آن‌ها ویژگی‌های خاص و قواعد خاص خودشان را دارند و سنتی‌های یهودی بیشتر مورد اعتماد مردم هستند.

این تقسیم‌بندی‌ها به این صورت در اسلام وجود ندارد، اما در مذاهب و فرقه‌های مختلف اسلامی نگاه به روحانیت متفاوت است. اهل سنت، روحانیت را در حد یک مفسر دین می‌دانند، اما شیعه در عصر غیبت، با توجه به اینکه مرجع تقلید را نایب عام امام زمان(علیه السلام) می‌داند، برای روحانیت جایگاه ویژه‌ای قائل است.

در شیعه اجتهاد وجود دارد و شیعه در این باب انفتاحی است و معتقد است که مجتهد، اجازه‌ صدور حکم دارد و لذا جایگاه ویژه‌ای پیدا می‌کند، به ویژه که اوج آن در بحث ولایت فقیه و احکام حکومتی است که یک فقیه باید حکومت کند. لذا جایگاه، طبیعتاً متفاوت است.

اما به طور کلی می‌توان گفت در میان جامعه‌ دینداران و مؤمنان هر دین، جایگاه روحانیت متناسب با تعریفی است که از آن جایگاه شده است؛ مثلاً در کلیسای کاتولیک، کشیش است که اعتراف می‌گیرد و حلقه‌ واسط با خدا است،کشیش می تواند مراسم عشاء ربانی را انجام ‌دهد و عامل تایید و درستی عبادت فرد ‌شود و چون این جایگاه تنها حلقه‌ رابط است، از این جهت جایگاه والایی دارد؛ اما در شیعه با اینکه در زمان غیبت امام زمان، روحانیت به نوعی رابط بین خدا و خلق محسوب می‌شود، اما به معنای این نیست که تمام رفتارهای افراد باید از طریق روحانیت باشد. لذا در مکتب شیعه به عناوینی مانند توبه‌ و بازگرداندن حقوق مردم در خفاء تأکید شده است که نیازی به حضور روحانیت ندارد.

به همین دلیل می‌توان گفت در یهودیت سنتی، روحانیت یک طبقه است، همانند هندو، بودا و مسیحیت. در مسیحیت هم کسانی که روحانیت را قبول دارند مانند کاتولیک‌ها، روحانیت به مثابه یک طبقه خاص محسوب می‌شود. اما در شیعه، روحانیت طبقه‌ اجتماعی خاص نیست و احکام خاص ندارد، بلکه همانند سایر مردم است. البته طبیعی است کسی که واردیک صنف می‌شود اقتضائاتی دارد، همان‌طور که وقتی کسی پزشک یا مهندس شود اقتضائاتی دارد.

بنابراین در شیعه، روحانیت امتیاز خاصی ندارد، این در حالی است که در مسیحیت و یهودیت، روحانیت دارای جایگاه و امتیاز خاص است؛ به عنوان مثال در آئین یهود، تنها کسانی می‌توانند خاخام شوند که از فرزندان هارون باشند و دیگران اصلاً حق ندارند که به این مقام دست یابند، یا تنها کسی که از لاویان باشد، می‌تواند مفسر و عالم دینی باشد و دیگر فرقه‌ها یا زن‌ها چنین حقی ندارند اما در اسلام اینطور نیست، همه‌ مردم، چه مرد و چه زن می‌توانند علم دین را فرا بگیرند و این منحصر به گروه خاصی نیست.

آیا «الهاشمی أولی» در منابع ما بیانگر جایگاه ویژه و اولویت یک گروه خاص نیست؟

«الهاشمیُ أولی» از باب تکریم است؛ یعنی تکریم فرزندان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) اما هاشمی بودن و سیادت از شرایط حاکم اسلامی نیست؛ آیا در شرایط ولی‌فقیه، شرط «هاشمی بودن» را آورده‌اند؟ خیر، «مَن کان من الفقها» هر کسی می‌تواند باشد، «صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مطیعاً لأمر مولی، مخالفاً لهواه»[۲] و در سفارش رجوع به روات «فأما الحوادث الواقعه فارجعوا إلی روات احادیثنا» هاشمی بودن شرط نیست.

در اهل سنت نیز چنین است، آن چه وجود دارد، اولویت است، یعنی اگر دو نفر در شرایط و ویِژگی‌ها مثل هم بودند اما یکی از فرزندان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)ˆ بود او را تکریم کنید.

تفاوت میان روحانیت اسلام و مسیحیت و یهودیت چیست؟

یکی از تفاوت‌ها جایی است که یک زن در اسلام می‌تواند مجتهد یا مفسر قرآن باشد، کسی منعی برای زن ایجاد نمی‌کند در حالی که زن در مسیحیت کاتولیک، به هیچ وجه نمی‌تواند وارد این جایگاه شود، چون یک طبقه تعریف شده است. و زمانی که طبقه شد، قواعد خاص خود را دارد.

به همین دلیل در تفاوت جایگاه روحانیت در اسلام با مسیحیت و یهودیت، می‌توان گفت روحانیت در همه ادیان جایگاه دارد، اما در مسیحیت به عنوان یک طبقه‌ خاص و با امتیازات خاص است و در شیعه به عنوان طبقه نیست و جزو مردم است. البته وظایف و حقوقی دارد مانند هر صنف دیگر. همچنان که وقتی معلمی استخدام می‌کنند، او وظایفی دارد و از حقوقی برخوردار است که سایر مردم آن وظایف و حقوق را ندارند اما به صنف معلمین گفته نمی شود طبقه معلمین، زیرا اختصاص به گروه خاصی نداشته و هر کسی می‌تواند معلم شود همانطور هر کسی هم می‌تواند روحانی شود و ورود به سلک روحانیت اختصاص به گروه و طیف خاصی ندارد.

در نظام کاتولیک وقتی کسی کشیش می‌شود، وارد یک نظام طبقاتی خاص می‌شود، اول کشیش، بعد اسقف، وقتی اسقف شد، از منابع مالی و امکانات خاصی برخوردار می‌شود. در کاتولیک‌ها، کشیش‌ها هیچ‌گاه مالک چیزی نمی‌شوند، همه چیز برای سازمان کلیسایی است، اما متناسب با جایگاه به آن‌ها امتیازات می‌دهند مثلاً اگر کسی کاردینال شد، فرصت‌ها و امکاناتی به او می‌دهند که متناسب با جایگاه تعریف شده برای طبقه اوست.

برای روحانیت اسلام امتیازی در نظر گرفته نمی‌شود. پست و سمت‌ها ربطی به سازمان روحانیت ندارد. تقسیم امتیاز و ویژه خواری وجود ندارد که اگر طلبه بود امکانات کمی داده شود، اگر استاد شد امکانات دیگری اضافه شود و اگر استاد عالی شد امکانات ویژه در اختیارش قرار گیرد، این‌طور نیست.

در میان علما، مجتهدین جامع الشرایطی هستند که نه در جایی تدریس دارند، نه ساختمان خاصی دارند، نه رساله‌ای دارند، بلکه زندگی عادی دارند. پس در شیعه اینطور نیست که اگر روحانی به سطحی رسید، امکانات خاصی داشته باشد.

حوزه علمیه، ساختار سنتی خود را دارد، طبعاً کسی که کرسی تدریس بیشتر و شاگردان بیشتری دارد، مقبولیت اجتماعی پیدا می‌کند و بعد به اجتهاد و سپس به مرجعیت می‌رسد اما فرد دیگری به هر دلیل به این جایگاه دست نمی‌یابد اما در مسیحیت اینطور نیست، وقتی یک نفر کاردینال شد و این جایگاه را گرفت، این جایگاه مزایای خاصی دارد که به او تعلق خواهد گرفت و او مطابق قوانین سازمان کلیسا باید رفتار کرده و در جایگاه جدید قرار گیرد و نمی‌تواند بر خلاف خواست سازمان رفتار کند و خود سازمان کلیسایی به او امکانات می‌دهد و به او ماموریت می‌دهد که کجا برود و چقدر بودجه داشته باشد.

در یهودیت هم همین‌طور است هرچند خیلی کم‌رنگ شده است، چون امروزه بیشتر جریان صهیونیسم، غالب شده و یهودیان ارتدوکسی سنتی که طرفدار خاخامی بودند، تعدادشان خیلی کم است. لذا آن شرایط کمتر در جامعه آنها جریان دارد.

با توجه به مباحثی که مطرح شد، مشخص می‌شود که جایگاه روحانیت در شیعه با مسیحیت و یهودیت، شباهت‌ها و تفاوت‌هایی دارد. به نظر می‌رسد شباهت‌هایشان بیشتر در همین جایگاه‌های اجتماعی است و یک‌سری حقوقی که دارند، چه حقوق معنوی و چه حقوق اجتماعی، تفاوت‌هایشان هم در همین احکام یا امتیازات است. آیا تفاوت و شباهت دیگری هم وجود دارد؟

ما در فلسفه داریم «ما به الإمتیاز عین ما به الإشتراک» گاهی اوقات تفاوت در همان اشتراکات است. یعنی در همان چیزهایی که مشترک هستیم، تفاوت داریم. به عنوان مثال، هر دو جریان روحانیت در کاتولیک و شیعه معتقد هستند که ما نماینده‌ خدا روی زمین هستیم منتها آن‌ها می‌گویند که حضرت عیسی۷ خداست، او اختیار را به پطروس داده است و پطروس به آبای کلیسا داده است و آبای کلیسا هم به پاپ داده است و پاپ را هم از ۱۹۵۰ به بعد در شورای اول واتیکانی گفتند که معصوم هم هست و به آن‌ها لقب عصمت دادند، تازه این‌ها پاپ‌هایی بودند که این همه گناه می‌کردند. لذا معتقد بودند که هر چه کلیسا می‌گوید حرف خدا است؛ بر همین اساس است که اگر گالیله خلاف حرف کلیسا بگوید، کافر است و باید اعدام شود.

شیعه معتقد است روحانیت به نوعی نماینده‌ خداوند است و سخن او را بر روی زمین منتشر می‌کند ولی جایگاه عصمت برای روحانیت قائل نیست. در فقه شیعه بحث مجتهد مخطیء و مصیب مطرح می‌شود به این معنا که ممکن است مجتهدی به حکم خدا برسد که در این صورت، دو ثواب دارد و ممکن است نرسد، که در این صورت ثواب رسیدن به حکم را نخواهد گرفت، اما ثواب تلاش خود را خواهد گرفت.

شیعه سلسله‌ معصومان را تمام شده می‌داند و معتقد است هر کسی می‌تواند در مسیر اجتهاد و مرجعیت قرار گیرد ولی معصوم نیست.

نکته‌ مهم‌تر اینکه وقتی روحانیت شیعه می‌گوید که من نماینده‌ خدا هستم به این معنا نیست که هر چه می‌گوید باید انجام شود و در غیر این صورت مجازات در پی خواهد داشت؛ بلکه این صنف باید تلاش کند که حکم خدا را به درستی بفهمد و به مردم عرضه کند.

اینکه در بحث ولایت فقیه گفته می‌شود مشروعیت الهی است و مقبولیت مردمی است، به همین معنا می‌باشد. در حوزه وظیفه داریم که بگوییم احکام الهی این است و حکومت باید این گونه باشد و مردم حق ندارند در مورد حکومت، اظهارنظر کنند، فقط خدا اظهارنظر می‌کند و روحانیت هم فقط اجازه دارد که اعلام کند. مردم اگر خواستند این را پیاده می‌کنند، اگر نخواستند پیاده نمی‌کنند، ما الزامی برای مردم نداریم.

کجا روحانیت می‌گوید که ما نماینده‌ خدا هستیم و شما اگر می‌خواهید عبادت کنید فقط از طریق ما عبادت کنید!؟ اگر می‌خواهید انفاق کنید، فقط باید به ما انفاق کنید، اگر می‌خواهید اعتراف کنید فقط باید نزد ما اعتراف کنید، اگر می‌خواهید عقد بخوانید حتماً ما باید عقدتان را بخوانیم؟ روحانیت اتفاقاً می‌گوید که اگر می‌خواهی اعتراف کنی، شب به تنهایی نزد خدا برو و حق‌الله را اعتراف کن و در مورد حق الناس هم حقوق افراد را ادا کن؛ روحانیت می‌گوید، عربی صحیح بلد باش خطبه‌ عقد را خودت بخوان.

حتی در نماز جماعت، مگر روحانی بودن شرط امام جماعت است؟ شرط، عدالت است یعنی چه روحانی باشد، چه نباشد، اگر عدالت نداشته باشد، نباید امام جماعت باشد، لذا گفته شد که روحانیت در شیعه طبقه نیست.

شما هیچ حکم دینی را منحصر به روحانیت ندارید منتها چرا در طول تاریخ همیشه روحانیت محور بوده است؟ چون علمای ما معمولاً افراد وارسته‌ای بودند، به فکر مردم بودند و مردم آن‌ها را به عنوان یک بزرگ پذیرفتند و به آن‌ها اعتماد داشتند و مشکلاتشان را با این‌ها در میان می‌گذاشتند، این به خاطر جایگاهی بوده که مردم برای روحانیت قائل هستند. اتفاقاً روحانیت وقتی می‌گوید که من نماینده‌ خدا هستم، برای خودش تکلیف قائل است، می‌گوید: این کار من را سخت می‌کند، من نباید گناه کنم، نباید خیانت کنم، باید عدالت داشته باشم؛ پس این بار مسئولیت است.

کشیش‌ها در مسیحیت، متناسب با طبقه‌ اجتماعی، احکامی دارند و لذا مردم را در ارتباطشان با خدا به «باید» انداخته‌اند. روحانیت در شیعه اینطور نیست، چون برای خود طبقه قائل نیست و برای خود مسئولیت قائل است. فقط به مردم اعلام می‌کند، مردم اگر خواستند می‌پذیرند و اگر نخواستند نپذیرند. در هیچ جایی هم حتی تقلید، شرط نیست، به فرد می‌گویند که شما برو، خودت دین را یاد بگیر و خودت مجتهد شو. اصلاً نیازی نیست که تقلید کنی. شما بازاری یا پزشک هستید، بروید درس بخوانید و در کنار آن هم مجتهد شوید و اصلاً نیازی نیست که مقلد کسی باشید.

با توجه به جایگاه روحانیت در شیعه و داشتن کارکردهایی از جمله صدور فتوا یا استنباط احکام شرعی، مسئولیت‌های مالی و اخذ وجوهات شرعی و امثال این‌ها، آیا در مسیحیت یا یهودیت هم چنین جایگاهی برای روحانیت وجود دارد؟

روحانیت در مسیحیت و یهودیت اینگونه نیستند. خود پاپ یک اسقف است، اسقفی چند پله دارد، یک پله اسقف در کلیسا است که کار شعائر دینی انجام می‌دهد؛ یک پله اسقف در الهیات است که به او کاردینال می‌گویند؛ یکی هم اسقف در اجرا است که یک نفر پاپ است و انتخاب می‌شود؛ این سمت سیاسی است یعنی صدور احکام دینی از سوی آن‌ها صورت نمی‌گیرد، لیکن شورای استفتاء دارند. البته پاپ هم ممکن است یک حکمی بدهد اما از جهتی که خودش کاردینال است.

آیا این شورا، همان جایگاه مرجعیت در روحانیت شیعه را دارد؟

نمی‌توان یک نظام دینی تصور کرد که در رأس آن، کسی که حکم بدهد نباشد؛ اگر نباشد آن نظام، نظام دینی نمی‌شود. مردم باید به جایی مراجعه کنند، همان‌طور که در نظام پزشکی هم یک رئیس انتخاب می‌کنند و او هم بخشنامه‌هایی می‌دهد و بقیه باید اجرا کنند. این طبیعی است؛منتها بحث بر سر این است که در اسلام، مرجع تقلید فقط فتوا و حکم می‌دهد.

ما سه دسته حکم داریم: فردی، اجتماعی و حکومتی. اگر حکومت دینی وجود نداشت، همه‌ مراجع می‌توانند در حد مقدور در مسائل حکومتی اظهارنظر کنند. حالا اگر یک حکومتی تشکیل شد، دیگر قرار نیست ـ این را عقل می‌گوید ـ که هر مرجع تقلیدی حکم دهد، چون در این صورت جامعه به‌هم می‌ریزد؛ خداوند که کمال مطلق است، می‌فرماید که اگر دو تا خدا وجود داشته باشد فساد می‌آورد. شما نمی‌توانید توقع داشته باشید که ما اجازه دهیم در احکام حکومتی هر کسی یک حکمی بدهد. اگر حکومت دینی در شیعه تشکیل شد، یک نفر باید حرف اول و آخر را بزند؛ این حکم عقل است؛ به این ولایت فقیه می‌گویند و الا آن مرجع در احکام اجتماعی و فردی، نظر خود را اعمال می‌کند.

یهودیت در ساختار گذشته، مجمع عالی علما و یک خاخام بزرگ و کاهن اعظم داشت که از هارونیان انتخاب می‌شد، او رئیس کل و رئیس این مجمع هم بود. معبد که خراب شد، این ساختار به‌هم خورد؛ الان دیگر سازمان رسمی طبقه‌ روحانی ندارند، چون معتقدند که معبد باید احیا شود و سنهدرین ساخته شود و تا ظهور منجی به تأخیر می‌افتد. ولی تا آن زمان، کاهنان و علمایی که این‌ها دارند در مسائل دینی ـ البته حکومتی ندارند ـ مثل مرجعیت ما فتوا می‌دهند.

در مسیحیت کاتولیک، از سال ۳۱۳ که دین رسمی شد و قلمروهای اسقفی درست شد و پاپ در مقر خودش مستقر بود تا کنون، پاپ یک جایگاه سیاسی بزرگ و جنبه رهبری دارد، یعنی یک چیزی مثل ولی فقیه ما است، البته با آن شرایط که او را معصوم می‌دانند، در کنار آن یک شورای استفتاء هم دارند. یک قاعده‌ای در کاتولیک وجود دارد که اگر قرار است در یکی از اصول و عقاید مسیحیت تغییرات اساسی انجام شود، پاپ اجازه ندارد که این کار را بکند، کاردینال‌های سراسر جهان را فرامی‌خوانند، مثل همین شورای واتیکان و یا شورای نیقیه یا قسطنطنیه، با هم تصمیم می‌گیرند و معتقدند که هر تصمیمی که این‌ها بگیرند، روح القدس از آن حمایت می‌کند و اجازه نمی‌دهد که تصمیم خلاف بگیرند و آن حکم می‌شود. پس در مسیحیت این طبقه‌ روحانی است که جمع می‌شوند و می‌توانند حتی چیزی که تا کنون نبود را به وجود بیاورند.

الوهیت مسیح، تثلیث و ... در مراحل تاریخی به وجود آمد، حتی رسمیت کتاب مقدس در تاریخ ۳۹۷ میلادی بوده، یعنی حدود ۴۰۰ سال بعد از میلاد بود، ولی این‌ها چون تصمیم گرفتند، مورد حمایت قرار گرفتند. چون معتقدند که مسیحیت دین در حال شدن است، دائم در حال تکامل است و این تغییرات را به راحتی توجیه می‌کنند. این بر خلاف شیعه است، در تشیع، مرجعیت اجازه ندارد که اصول و احکام را عوض کند؛ اجتهاد فقط در مباحث فرعی فقهی، جایز است، یعنی شما هیچ مرجعی را در طول تاریخ پیدا نمی‌کنید که به شما بگوید نماز صبح سه رکعت است و یا بگوید از حالا به بعد نماز صبح نخوانیم و به جای آن نزدیک ظهر بخوانیم که مردم راحت‌تر باشند.

مراجع ما در احکام فرعی فقهی و احکام اجتماعی نظر می‌دهند. پاپ که در رأس آن‌ها است، بیشتر در مسائل سیاسی ـ اجتماعی نظر می‌دهد و کاهن اعظم که در دین یهودیت وجود ندارد ولی اگر به وجود بیاید، می‌تواند در مسائل دینی و همه چیز اظهارنظر کند.

در رابطه با بحث کار ویژه‌های اجتماعی ـ سیاسی، با توجه به وضعیتی که سازمان روحانیت در شیعه یا در اسلام دارد، علاوه بر مسائل دینی، اعتقادی، مذهبی و معنوی، یک‌سری وظایفی در مسائل سیاسی ـ اجتماعی هم دارد و ورود پیدا می‌کند و حتی در رابطه با مسائل اقتصادی و گرفتاری‌ها و ... ورود دارد. این وضعیت در مسیحیت یا یهودیت چگونه است؟

وقتی شما آن‌ها را طبقه می‌بینید، محدود به همان طبقه‌ خود کار می‌کند و اجازه ندارد که وارد حریم دیگری شود. در شیعه چون روحانیت طبقه نیست و همواره در طول تاریخ، روحانیت در بین مردم زندگی کرده و مثل مردم بوده اند، در انقلاب‌ها و در قیام‌ها و در فعالیت‌های اجتماعی در کنار مردم حضور داشتند. اما در یهودیت و مسیحیت، چون این‌ها طبقه هستند فقط باید وظایف طبقه‌ خود را انجام دهند، مثلاً در گذشته که در یهودیت، سنهدرین و کاهن اعظم وجود داشت، چون حکومت در دست کاهن اعظم بود، در مسائل سیاسی نظر می‌داد. از سنهدرین نظر می‌خواست و یکی از وظایف سنهدرین همین بود. اما بعدها که معبد خراب شد و سنهدرین از بین رفت، این‌ها تا ظهور ماشیح منتظر هستند؛ در این مسائل دخالت نمی‌کنند و فقط در حدی که مربوط به امور دینی‌شان است، از باب وظیفه‌ دینی امر و نهی می‌کنند.

در مسیحیت ارتدوکس کمتر است و پروتستان‌ها اصلاً قائل به این مباحث نیستند و کشیش را مثل بقیه‌ مردم دانسته و طبقه نمی‌دانند و در بین مردم هم حداکثر در عشاء ربانی، سالی یک بار یا دو سال یک بار، یک کشیشی می‌آید و مراسم برگزار می‌کند. برای غسل تعمید و در هنگام مرگ حضور می‌یابند، پروتستان‌ها نقش زیادی برای کشیش قائل نیستند، اما در سیستم کلیسای کاتولیک نقش کشیش‌ها معمولاً در ساختار نهاد کلیسایی که در آن هستند تعریف شده است. لذا می‌بینید که کشیش‌ها خیلی وارد عرصه‌های اجتماعی نمی‌شوند از این جهت یک ساختار فرعی در کنار آن به نام رهبانیت درست کردند.

رهبانیت در قرن چهارم به تأسی از آنتونی قدیس شکل گرفت؛ بعد از اینکه کلیسا در قرن چهارم رسمیت پیدا کرد و کنستانتین، قلمروی اسقفی درست کرد، وضع کشیش‌ها خوب شد و یک طبقه‌ سرمایه دار تشکیل دادند. یک عده از کشیش‌ها اعتراض کردند که ما آمدیم تا خودمان را وقف مردم کنیم، ما نیامدیم که به مادیات برسیم و لذا به نشانه اعتراض رفتند و در حومه‌های شهر مستقر شدند.

این شیوه‌ای بود که آنتونی قدیس انجام داد، بعد کم‌کم این‌ها جمع شدند و جماعتی شدند و در کنار آن، کشاورزی و دامداری می‌کردند و جریانی بود که بعداً رهبانیت شد، اینکه قرآن هم می‌فرماید: «رَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا» از همین‌جا آمده است.

این‌ها بیشتر در مسائل اجتماعی، بیماری‌ها، مسائل سیاسی در کنار مردم بودند، پاپ‌ها معمولاً در کنار حکومت بودند؛ همیشه پاپ و قیصر با هم بودند. در ۱۹۵۴ که از قسطنطنیه یعنی استانبول جدا شدند، خودشان پادشاه انتخاب کردند و تا زمانی که لوتر نیامده بود، تا قرن بیستم، پاپ‌ها برای خودشان حکومت داشتند. لذا دو طبقه بودند، این راهب‌ها و دِیرها بودند که معمولاً در مسائل اجتماعی با مردم بودند، در بیماری‌ها می‌آمدند به مردم کمک می‌کردند و در خدمت مردم بودند، خود نهاد کلیسا این‌طور نبود و این‌ها گهگاهی یک پاپی را انتخاب می‌کردند که با این طبقه‌ رهبانی خوب بود و حتی به این‌ها پول می‌داد و کمک می‌کرد و می‌گفت که بروید به مردم کمک کنید و گهگاهی هم پاپ اینطور نبود.

در تاریخ هر دو مدل را داریم، ولی چون این طبقه برای خودش یک کارکردی تعریف کرده بود که در جایگاه خدا نشسته بود و مردم باید نزد آن‌ها می‌آمدند، لذا در این مسائل کمتر دخالت می‌کردند، از اوایل قرن ۲۰ میلادی، حدود صد سال است که قدرتشان در ایتالیا هم محدود شده است، چند کاخ به آن‌ها دادند و گفتند که شما باید به امورات خودتان رسیدگی کنید و یک کشور واتیکانی درست کردند و ایشان را محدود کردند.

اتفاقاً بحث بیشتر در همین‌جا است. از طرفی چه مسیحیت و چه یهودیت خیلی سیاسی و حکومتی دیده می‌شوند، مخصوصاً سازمان روحانیتشان اینطوری است، در عین حال از این طرف هم امروزه ما دین و روحانیت را کاملاً غیرسیاسی می‌بینیم و بحث سکولاریسم مطرح است.

دلیل این است که قدرت را از این‌ها گرفتند. سنهدرین حکومت داشت. حکومت کاهنان از ۴۵۰ سال قبل از میلاد بوده است.

این مسأله با آموزه‌های دینی‌شان هم‌خوانی دارد یا آن‌که عملکردشان اینطوری شده است؟

منشا این ادعای ما که فقه باید حکومت کند کجاست؟ این حرف خدا و پیامبرˆ است. خدا و پیامبرِ آن‌ها را ما هم قبول داریم. لذا وقتی حضرت موسی(علیه السلام) به صحرای سینا آمد، در همان عصر سرگردانی یک شبه‌حکومتی درست کرد. بعد هم حضرت یوشع ، حضرت داوود و سلیمان به دستور خداوند حکومتی بنا کردند، پس از آن حکومت کاهنان و حکومت مکابیان را داریم که ۷۰ میلادی کاملا نابود شد، یهودیان چون امروز معبد و سنهدرین ندارند و در وطن نیستند، معتقدند تا ظهور ماشیح باید صبر کنیم، پس اساسشان بر حکومت است اما فعلا شرایط ندارند.

کاتولیک‌ها تا صد سال پیش حکومت می‌کردند و مردم علیه آن‌ها قیام کردند حتی بعد از رنسانس هم حکومت داشتند. در رنسانس آلمان، فرانسه و بعد انگلیس جدا شدند و الا اسپانیا، ایتالیا، اتریش، لهستان و اروپای شرقی همچنان تحت حکومت پاپ بودند، بعدها مردم قیام کردند و حکومت را از این‌ها گرفتند. در عصر حاضر هم اگر از ارباب کلیسا سوال کنید، می‌گویند که می‌خواهیم حکومت کنیم. کلیسا مغلوب سکولارها شد. بنابراین حکومت دینی در باورهایشان وجود دارد.

تا پایان دوران پهلوی، حکومت فقه شیعه نداشتیم تا این که امام آمد، مردم را بیدار کرد و روحیه‌ دینی مردم، حکومت دینی را برگزید. ممکن است زمانی به دلیل عملکرد کلیسا و علمای آن‌ها، مجددا مردم قیام کنند و حکومت دینی را برگردانند. مدعی نیستیم که در حکومت دینی هر عملی انجام شود، درست است، همچنان که می‌دانیم در حکومت ولایت فقیه هم اشتباهاتی رخ می دهد و اگر حکومت دینی در دوره‌ رنسانس، گرفتار بدی‌ها و فساد نبود از بین نمی‌رفت. آنچه کاملا درست است، حکومت امام زمان(علیه السلام) است و ما باید تلاش کنیم در حد توانمان درست عمل کنیم.

بنابراین در ذات هر سه دین، حکومت دینی وجود دارد، بعضی می‌توانند پیاده کنند و بعضی نمی‌توانند. اینکه امروزه خیلی‌ها سکولاریسم را به دین مسیحیت یا دین یهودیت نسبت می‌دهند، در حقیقت یک تحریف است چون سکولاریسم می‌گوید جدایی دین از سیاست و این با حقیقت مسیحیت و یهودیت سازگار نیست.

آیا این نظر درست است که بعضی می‌گویند دین مسیحیت یک‌سری آموزه‌هایی دارد که نمی‌خواهد وارد عرصه‌ سیاست شود؟

مسیحیان شورای استفتاء داشتند، مالیات می‌گرفتند و حکومت می‌کردند؛ و این رفتار آن‌ها بود که منجر به ظهور سکولاریسم شد.

انجام رفتارهای نامناسب مانند تصویب قوانین ذوقی و ابلاغ آن به مردم به عنوان قوانین الهی یا نفی نظریات دانشمندان تجربی در مورد چرخش و گردش زمین به دور خورشید، و اعلام ثبوت زمین و گردش خورشید به دور آن به عنوان نظر دین، و تحکم به پذیرش آن؛ زمانی که غلط بودن اینها روشن می‌شود و چون منتسب به خداوند بوده است؛ نتیجه همین می‌شود که یک عده‌ای مثل نیچه پیدا می‌شوند که بگویند «خدا مرد! خودمان می‌خواهیم تصمیم بگیریم» یا به قول آگوست کنت «من دین انسانیت را آورده‌ام و به دین من ایمان بیاورید.»

وقتی کلیسا به مردم یوغ می‌زد، به آنها اجازه بسیاری از کارها را نمی‌داد، مردم باید در حضور آنان اعتراف می‌کردند و همه‌ کارهایشان می‌بایست زیر نظر کلیسا می‌بود، همه اینها باعث شد که عده‌ای کنار کشیدند و گفتند: «انسان آزاد است و هر کاری دوست دارد می‌تواند انجام دهد.»

آنچه که امروز در جوامع غربی و نوع واکنش آنها به دین دیده می‌شود در واقع واکنشی به کنش‌های غلط کلیسا است، اما به این معنا نیست که خود کلیسا این‌ها را خواسته است. سکولاریسم، اومانیسم و لیبرالیسم محصول عملکرد غلط کلیسا در قرون وسطا هستند، حال این‌ها بر کلیسا سایه افکنده‌اند. لذا کلیسا مجبور است که تابع قواعد سکولاریسم باشد.

گفته می‌شود حضرت مسیح(علیه السلام) خودش به دنبال تشکیل حکومت نبود و کاری هم برای تشکیل حکومت نکرد، حتی مسیح می‌گفت اگر کسی به شما سیلی زد، مقابله نکنید، آن طرف صورتتان را هم بیاورید که بزند، یعنی سیاسی نبود و صرفاً اخلاقی بوده است. از این جهت مسیحیت غیرسیاسی است، آیا این برداشت صحیح است؟

اگر حضرت عیسی(علیه السلام) چنین بوده است، چرا کلیسا ۱۵۰۰ سال حکومت کرد و مبنای حکومتش را هم به حضرت عیسی(علیه السلام) برگردانده بود. دلیلی بیاورید که حضرت عیسی(علیه السلام) به دنبال تشکیل حکومت نبود؛ اینکه موفق به تأسیس حکومت نشد با اینکه حکومت را قبول نداشت، دو مسأله متفاوت است.

نقدی که حضرت عیسی(علیه السلام) به فریسیان و صدوقیان و رهبران یهود داشت ـ چون حضرت عیسی(علیه السلام) در میان یهودیان مبعوث شدـ این بود که: «‌ای فریسیان خطاکار! ‌ای صدوقیان ریاکار! شما از شوید و گشنیز مالیات می‌گیرید بعد ملکوت الهی را رها کردید.»

منظور او از ملکوت الهی چیست؟ همان حکومت خدا بر روی زمین است. اصلاً نقد حضرت عیسی(علیه السلام) بر علمای یهود این است که شما به جای اینکه حکومت خدایی را روی زمین برقرار کنید و دستورات خداوند را اجرا کنید، کاری که به نفع خودتان است انجام می‌دهید. زنان بیوه را می‌گیرید که ارث بچه‌هایشان را غصب کنید، پس حضرت عیسی(علیه السلام) به دنبال حکومت بود. آن حضرت با علمای دین درگیر شد. به این دلیل که شما به رسالت دینی خودتان که تشکیل حکومت خدا است عمل نمی‌کنید.

در آموزه‌های دین اسلام، شرایط و ویژگی‌هایی برای حاکم دینی ـ از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) گرفته تا ولی فقیه ـ بیان شده است، آیا مسیحیت و یهودیت هم به حاکم دینی اعتقاد دارند و ویژگی خاص و یا اختیارات خاصی برای آن حاکم قائل هستند؟

چون روحانیت مسیحی و یهودی طبقه‌ای خاص از جامعه هستند، خیلی خط‌کشی‌شده‌تر از ما عمل می‌کنند؛ گفته شد که کاهن باید از فرزندان هارون باشد و او مقام کهانت دارد و از بین خودشان هم کاهن اعظم را انتخاب می‌کنند، این یک اصل است. پس چنین شروطی دارند که از چه نسلی باشد، از کجا باشد، باید بتواند در مقام فتوا از بقیه قوی‌تر باشد، عامل به دستورات باشد، شبیه به همان چیزی است که ما در مورد عدالت می‌گوییم. در مسیحیت هم همین‌طور است. البته کاهن، مسئولیت اجتماعی ـ سیاسی ندارد بلکه در معبد مستقر می‌شود و اداره‌ معبد و امور سنهدرین در اختیار او است و فتوا می‌دهد اما اجرا را معمولاً لاویان انجام می‌دهند.

لاویان، فرزندان لاوی از فرزندان یعقوب(علیه السلام) هستند. در بین لاویان، هارونیان هستند یعنی کسانی که از نسل هارون هستند، می‌توانند کاهن شوند، لاویان دیگر می‌توانند عالم دینی شوند، غیرِ لاویان نمی‌توانند عالم دینی شوند. بقیه‌ کارها را در کنیسه، ربّی‌ها انجام می‌دادند که این احکام را پخش می‌کردند و از میان آن‌ها فریسیان و صدوقیان ظهور کردند.

درجه بندی در مسیحیت متفاوت است؛ طبقه‌ شمّاس، کشیش و اسقف دارند. اگر وارد این طبقه شدند، از ازدواج محروم هستند و باید در همان‌جا خدمت کنند. اگر فردی به جایگاه اسقف رسید، ممکن است در همان سطح اسقف محلی بماند و ممکن است یک الهی‌دان بزرگ و کاردینال ‌شود که در این صورت در رم مستقر می‌شوند و از بین همین کاردینال‌ها پاپ انتخاب می‌شود. کاردینال‌ها از میان خودشان انتخاب می‌کنند، حکم هم می‌دهند. چون کلیسای کاتولیک، به صورت قلمرویی در دنیا اداره می‌شود و حکمی که در رم داده می‌شود، در همه کلیساهای جهان لازم الاجرا است؛ مراسم عشاء ربانی و غسل تعمید برگزار می‌کنند. سیستم کلیساها اعانه جمع می‌کنند، مالیات رم را می‌دهند و مابقی را در همان منطقه هزینه می‌کنند.

در گذشته در مسائل سیاسی دخالت می‌کردند، چون هویت ذاتی‌شان بود، الآن از این کار منع شده‌اند؛ دقیقاً مثل حوزه در زمان رضاخان است. حوزه قائل نبود که نباید در مسائل سیاسی دخالت کند، بلکه نمی‌توانست، حتی آیت‌الله بروجردی در زمان پهلوی، که به قدرت زیادی رسید و تقریباً زعیم کل حوزه‌های علمیه شد، با وجود این که قدرت اجتماعی بالایی داشت در مسائل سیاسی نمی‌توانست دخالت کند، چون شاه اجازه نمی‌داد. چون جریان سکولار غالب بود.

در قرون وسطا سیاست در اختیار کلیسا بود. امپراتور برای خیلی از کارها از پاپ اجازه می‌گرفت، حتی در طلاق دادن زن‌های پادشاه نیز دخالت می‌کردند، در واقع خروج انگلستان از کلیسای کاتولیک این بود که هنری هشتم همسرش را طلاق داد و چون طلاق ممنوع بود، پاپ قبول نکرد؛ او هم لجاجت کرد و به مردمش گفت که دیگر در یوغ پاپ نباشید. یعنی پاپ تا این حد دخالت می‌کرد.

امروز هم اگر به پاپ پیشنهاد حکومت داده شود؛ می‌پذیرد؛ و آن را خواست خدا خواهد دانست!

عصمتی که برای پاپ بیان کردید در همین دوره‌ای که جایگاه سیاسی دارند، آن هم وجود دارد؟

درباره‌ عصمت پاپ تقریباً از قرن پنجم به بعد این بحث مطرح و حتی تصویب شد، ولی پاپ‌های بعدی آن را مسکوت گذاشتند. تا در سال ۱۸۵۰ در شورای واتیکانی اول رسما اعلام کردند که پاپ معصوم است. البته بسیاری از کشیشان همان زمان اعتراض داشتند؛ بعدها توجیه کرده و گفتند که پاپ در مقام پاپی معصوم است، یعنی وقتی در هولیسی نشسته است و در جایگاه فتوا قرار می‌گیرد، روح القدس به او کمک می‌کند و معصوم است؛ کسانی هم مثل هانس کونگ، کتاب نوشته و این دیدگاه را قبول ندارند ، ولی این موضوع به عنوان یکی از مصوبات شورای واتیکانی رسمیت دارد.

رابطه روحانیت مسیحی و یهودی با سیاست

آیا بنای روحانیون در مسیحیت و یهودیت، رابطه و تعامل با نهاد سیاست است، تا چه اندازه با حکومت تعامل دارند؟

نهادی که قدرت ندارد همیشه تابع است. اگر پاپ بخواهد در مقابل دنیا بایستد، یک سفر هم نمی‌تواند برود. طبیعی است که باید تابع باشد، البته سعی می‌کنند در همان حد محدودشان برخی از کارها را انجام دهند، مثلاً کلیسا سقط جنین و هم‌جنس‌بازی را ممنوع کرده است؛ هرچند بعضی از کشیش‌ها در بعضی از جاها تأیید کرده‌اند اما به طور کلی سعی می‌کنند که تا حدی اقتدارشان را حفظ کنند؛ ولی شرایط اجتماعی به نحوی است که اگر بخواهند در برابر این تحرکات بایستند نابود می‌شوند، بنابراین برای بقایشان در بسیاری از مواقع چشم‌پوشی می‌کنند.

علمای یهودی که چندان جایگاهی ندارند، به ویژه که جریان صهیونیسم در دل مسیحیت شکل گرفته است در حالی که ربطی به مسیحیت ندارد و تفکر سیاسی است که می‌گوید حتی قبل از ظهور ماشیح، می‌توانید در اسرائیل دولت تشکیل دهید. این‌ها معتقد بودند که باید ماشیح بیاید، یهودی‌ها را به فلسطین ببرد و بعد دولت بسازد، کلیسای کاتولیک و ارتدوکس در قدیم خیلی قدرت نداشت و همیشه در کنار پادشاهان بودند، پروتستان‌ها هم که اصلاً قائل به حکومت نیستند. کاتولیک‌ها هم اگر بخواهند در مقابل جریان سکولار بایستند، توانش را ندارند.

آیا برای تعامل با حکومت، در مسیحیت و یهودیت آموزه‌ی دینی وجود دارد که به آن استناد کنند؟

رهبران این دو دین مدعی هستند که حکومت حق ما است، حالا که حکومت در دست ما نیست، برای این‌که بتوانیم دین را حفظ کنیم تعامل می‌کنیم. روش معقولی است؛ در اسلام هم این تعامل به وقت لاعلاجی را داریم. برخی می‌گویند که چرا علما به دربار صفویه رفتند؟ اما توجه ندارند که راه دیگری وجود نداشت، چون خطر تعطیلی دستورات دین وجود داشت، تصمیم گرفتند در حد صدارت و وزارت ورود کرده و بخشی از دستورات دینی را پیاده کنند. لذا نقدهایی به رهبران این ادیان وارد است؛ مثل این که شما بازیچه‌ حاکمان می‌شوید و یا آنکه تصمیم‌گیری‌های شما بیش از آن‌که دینی باشد سیاسی است. اما آنها ناگزیر بر اساس اقتضائات خود تصمیم می‌گیرند.

کارآمدی روحانیت مسیحی و یهودی

با توجه به فراز و نشیب‌هایی که روحانیت در مسیحیت و یهودیت داشته‌ است، الآن در مسیحیت و یهودیت، روحانیت تا چه اندازه کارآمد است؟

اگر منظور کارآمدی دینی است، گرچه ضعیف هستند ولی کارکردهای دینی‌شان را دارند، در عصر حاضر جریان لیبرالیسم قوت گرفته و فساد در جامعه زیاد شده است به طوری که رهبران دینی توان مقابله ندارند؛ بلکه خیلی از این‌ها جذب همین فسادها شده‌اند. از نظر سیاسی هم کارآمدی چندانی ندارند چون جایگاهی در این عرصه ندارند. در مباحث دینی، یهودیت بیش از نود درصد، صهیونیسم شده‌ و سکولار هستند و یهودی متدین بسیار کم است. مسیحیت هم همین‌طور است، البته همچنان افراد کاتولیک معتقد وجود دارند که پیرو پاپ هستند و حتی برخی از آن‌ها در مدارس کاتولیکی تحصیل کرده و به وظایفشان عمل می‌کنند، لکن بیش از این توان اقدام ندارند.

در دوران پهلوی، با اینکه دولت اجازه‌ ورود به مسائل سیاسی و حتی اجتماعی را به روحانیت نمی‌داد ولی روحانیت در آن جامعه، جایگاه داشت و مورد پذیرش بود و منجر به یک تحول بزرگ ‌شد. آیا جایگاه برای روحانیت مسیحی وجود دارد؟ آیا امکان ایجاد تحول دارند؟

پاپ جدید نسبت به پاپ قبلی خیلی جریان دینداری را در ایتالیا و کشورهای کاتولیک تقویت کرد. چرا؟ چون سبک عارف‌مسلک دارد، به جای حضور در کاخ، در خانه‌ قدیمی میدان ویکتوریای رم زندگی می‌کند که خانه‌ قدیمی پاپ در قرن‌های قبلی بوده است؛ و سعی کرده که تجملات را کم کند که همین مسئله باعث محبوبیت او شده است؛ بنابراین درحال تلاش برای ایجاد چنین موجی هستند اما چنین کار بزرگی دور از ذهن است.

اینکه روحانیت در ایران توانست این جنبش را راه بیندازد بیشتر بخاطر شخصیت امام خمینی (ره) بود؛ حقیقتاً ایشان در تاریخ یک استثناء بود که توانست چنین انقلابی را به ثمر برساند.

بنابراین روحانیت مسیحی و یهودی در مقابل جریانات موجود نمی‌توانند جنبشی ایجاد کنند، نه به این دلیل که کلیسا بد است، بلکه توانش را ندارد. علل این ناتوانی علاوه بر موارد پیش‌گفته، فساد فراگیر در کلیسا و تخریبی که نسبت به آن صورت می‌گیرد، همچنین خاطره منفی است که از پیشینه قدرت کلیسا در حافظه تاریخی مردم ثبت شده است و امکان چنین حرکتی را نمی‌دهد.

نظام تبلیغ

آیا آن‌گونه که در اسلام بحث مبلغان دینی را داریم که کارشان تبلیغ دین است، در مسیحیت و یهودیت نیز نظام تبلیغ دین، وجود دارد؟

در یهودیت، تبلیغ دین وجود ندارد، آن‌ها خود را قوم برتر می‌دانند و معتقدند که فقط باید در میان بنی اسرائیل تبلیغ کنند، اصلاً قائل به تبلیغ برون‌قومی نیستند، حتی متن مقدسشان را هم ترجمه نکرده‌اند، آنچه ترجمه شده یا توسط اصلاح‌طلبانشان بوده و یا توسط مسیحیان ترجمه می‌شود. اما مسیحیان، دینشان را تبلیغ می‌کنند، اصلاً تبشیر در ذات مسیحیت است؛ می‌گویند که حضرت عیسی(علیه السلام) گفته که بروید همه را شاگرد من بسازید. لذا حتی کسانی که امروز به نام دیالوگ هم می‌آیند در نهایت به دنبال تبشیر هستند.

در اسلام هم همین‌طور است. اگر یک روحانی به اروپا می‌رود و حتی با مسیحیان گفتگو می‌کند، به دنبال تبلیغ اسلام است. حالا ممکن است تبلیغ اسلام به این معنا نباشد که حتماً آن مسیحی را مسلمان کند، همین که می‌خواهد به او اسلام را به درستی معرفی کند که او نگاه مثبتی به اسلام داشته باشد؛ این هم یک نوع تبلیغ اسلام است. یعنی همیشه در دعوت اسلامی اینطور نیست که بخواهد فرد را مسلمان کند. گاهی می‌خواهد آن افکار غلطی که آن‌ها درباره‌ اسلام دارند، را پاک کند و بگوید که اسلام واقعی چنین است.

ذات مسیحیت، تبشیر است، این‌که کشیشی ارتباط بگیرد و بحث کند هرچند بگوید که هدفم گفتگو است اما منظور واقعی او دعوت است. قبلاً که جنگ بود، می‌جنگیدند و به زور مسیحی می‌کردند، الآن می‌گویند که هدفشان گفتگو است، اما هدفشان گفتگو نیست، گفتگو یک ابزار است، ابزار راهبردی هم برای آن‌ها است. یک ابزار است برای اینکه بتوانند دیگران را به سمت مسیحیت دعوت کنند.

شاید مدل آن با اسلام متفاوت است، مثلاً در اسلام روحانیان به صورت رسمی مجالسی تشکیل می‌دهد و تبلیغ دین می‌کنند.

این که امروزه دیده می‌شود که چهره به چهره تبلیغ می‌کنند و کلیسای خانگی دارند، ارتباطی با کلیسای کاتولیک ندارد، کلیسای کاتولیک فعالیت تبلیغی را به طور رسمی انجام می‌دهد، کار دانشگاه اوربینو تربیت مبلغ دین مسیحیت در جهان است. این دانشگاه تقریباً در بیست نقطه‌ جهان شعبه دارد. کلیسای خانگی مربوط به کلیسای پروتستان‌ و برخی از فرقه‌ها است، مثلا در ایران جماعت ربانی و فرقه‌های شاهدان یهوه هستند که کلیسای خانگی دارند. جالب این است که کلیسای کاتولیک این‌ها را قبول ندارد، مانند اغلب مسلمین که جریان وهابیت را قبول ندارند. و آن‌ها خانه به خانه تبلیغ می‌کنند.

در اسلام دستوری که بگوید "باید حتماً همه را مسلمان کنیم" وجود ندارد بلکه دستور «لَا إِکرَاهَ فِی الدِّینِ»است؛ باید اسلام را معرفی کنیم، اما اجباری در پذیرش نیست. ولی مسیحیان می‌گویند که وظیفه‌ ما این است که فرد را به سمت مسیح بیاوریم.

وظیفه امروز روحانیت

نکته‌ پایانی که دارای اهمیت است اینکه ما سعی نکنیم در ادیان به دنبال تقابل‌ها و تفاوت‌ها باشیم. قرآن می‌فرماید: «قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِک بِهِ شَیئًا» ما نیاز داریم که یک جبهه‌ مؤمنانه حول کلمه‌ توحید درست کنیم، لذا در اینجا مسجد، کلیسا و کنیسه، هر سه ابزار رسیدن به خدا هستند. فرقه‌های دینی باید با هم بنشینند و اختلافات فرعی را کنار بگذارند. ما دشمنان مشترکی داریم که افرادی هستند که اصلاً منکر خدا هستند. ما می‌توانیم با هم کنار بیاییم «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِک بِهِ شَیئًا» باید این را در دنیا جا بیندازیم. به نظر من، کلیسا حتی دروازه‌ ورود اسلام به اروپا است. در بسیاری از همایش‌ها و گفتگوها، کلیسا خط مقدم جنگ با سکولارها است؛ از نظر محتوایی ضعیف هستند، که می‌توانیم محتوای خود را توسط ایشان ارائه کنیم.

اهل‌بیت(علیهم السلام) می‌فرمایند که محاسن کلام ما را بگویید، مردم خودشان تبعیت می‌کنند؛ سخنی که از ما در مواقعی پذیرفته نمی شود از یک کشیش می‌شنوند. لذا همایش‌هایی که در جهان برگزار می‌شود، کلیسا امکان می‌دهد که آنجا مواضعمان را بیان کنیم. پس نباید دشمنی کرد. در کتاب «گفتگوی اسلام و مسیحیت» همین موضع بیان شده است.

ما ریشه‌ تاریخی داریم، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) قبل از هجرت و در ایام بعثت، با علمای ادیان رابطه و گفت‌وگو داشته است، اهل‌بیت(علیهم السلام) و علما هم رابطه داشته‌اند؛ لذا باید این جبهه را تقویت کنیم؛ امروز یک جبهه‌ مشترک به نام شیطان‌گرایی و انسان‌گرایی وجود دارد، یعنی اعتقاد به عدم وجود خدا.

علامه مصباح یزدی می‌فرمودند: ما یک الله‌ایسم داریم و یک انسانیسم داریم. انسانیسم چیست؟ یعنی غیر خدا، یعنی من به جای خدا بنشینم. خداوند نام این دو جریان را در قرآن حزب الله و حزب شیطان گذاشته است. نه حزب ابلیس، چون شیاطین الإنس و الجن است، که ابلیس هم جزو آن است. این شیطان می‌تواند هر کسی از جن و انس باشد، می‌تواند حاکم فلان کشور باشد.

دو جریان خدا و طاغوت وجود دارد. پس لازم است جبهه‌ خدا را تقویت کنیم. امروز حمله به مسیحیان مشکلی را حل نمی‌کند. جریان مسیحی تبشیری پروتستانی در ایران جوانان را فاسد می‌کند. ولی کاتولیک‌ها این‌ها را قبول ندارند. کشیشی که قرآن را آتش می‌زند از کلیسای کاتولیک و ارتدوکس نیست، او از صهیونیسم مسیحی است و عمداً این کار را می‌کند که در بین دینداران ایجاد تفرقه کند. همان‌طور که داعش ربطی به اسلام ندارد. ما گهگاهی در گفتگوها به مسیحیان گفته می‌شود که مراقب باشند که دشمنان آنها را به اسلام بدبین نکنند. از نظر یک مسلمان، اگر یک فرد مسیحی، سکولار باشد بهتر است یا یک مسیحی معتقد؟ طبیعی است که مسیحی معتقد بهتر است. بنابر این باید جبهه‌ واحد معنویت‌گرا و خدامحور درست کنیم.

به عنوان مثال امروز یکی از مشکلات جهان، سقط جنین است. هم خاخام‌های یهودی، هم کلیسای کاتولیک و ارتدوکس و هم شیعه و اهل تسنن مخالف این جریان هستند. همه با هم‌جنس‌گرایی مخالف هستیم، همه با ازدواج انسان با حیوان مخالف هستیم، همه با حفظ کرامت انسانی موافق هستیم. این‌ها مسائل و مباحث الهی در جهان است.

کد خبر 2083587

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =