همسر شهید بهشتی: جلوی خانه ما هر روز پر می‌شود از جنبشی و پیکاری برای اذیت کردن/ بهشتی اهل رفیق جمع کردن و بگو بخند نبود

بعد از مدتی به پیشنهاد چهار مجتهد به هامبورگ رفتیم. چون در آن‌جا ساختمان مسجدی توسط آقای بروجردی شروع شده بود و بعد آقای محققی آن را نیمه‌تمام گذاشته بود، ما برای ادامه کار راهی آن‌جا شدیم.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، حدود یک ماه پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط سازمان مجاهدین خلق و به شهادت رسیدن دکتر بهشتی رئیس وقت دیوان عالی کشور و بیش از ۷۰ تن از اعضای این حزب، خبرنگار «زن روز» به خانه شهید بهشتی رفت تا درباره او از خانواده‌اش بپرسد. تخریب چهره شهید بهشتی توسط سازمان مجاهدین خلق از مدت‌ها قبل از شهادت ایشان آغاز شده بود. آن‌ها شایعاتی مبنی بر زندگی مرفه ایشان و نقش داشتن‌شان در درگذشت آیت‌الله طالقانی را به اذهان القا می‌کردند و تا حدی در این ماجرا پیش رفتند که شعارهایی را نیز لقلقه دهان‌ها کردند از مله این‌که «بهشتی بهشتی تو تجریش خونه داشتی» یا «بهشتی بهشتی طالقانی رو تو کشتی» یا حتی شایع کرده بودند که همسر بهشتی آلمانی است و بلد نیست فارسی صحبت بکند، بچه‌هایش نیز همین‌طور! شهید بهشتی در مقابل هیچ‌کدام از این هجمه‌ها و تهمت‌ها دم برنمی‌آورد و واکنشی به مخالفان نشان نمی‌داد.

بخش اعظم گفت‌وگوی زیر که هفدهم مرداد ۱۳۶۰ در زن روز منتشر شد، با عزت‌الشریعه مدرس همسر شهید بهشتی و شامل جزئیات جالبی درباره واقعیات زندگی ایشان است:

اگر تاکنون به خاطر جو شدید تبلیغاتی، و امتناع ایشان از معرفی خودش و... نتوانستیم او را بشناسیم، اما امروز خوب می‌دانیم که چه کسی را از دست داده‌ایم و حالا من از خودتان می‌خواهم بپرسم که شما علاوه بر آن‌که همچون ما عزیزانی را از دست داده‌اید به عنوان همسر یک شهید از او برای‌مان بگویید؟

من و دکتر نوه عمو و نوه خاله هستیم. زمانی که ۱۴ ساله بودم و ۲۳ ساله با هم ازدواج کردیم. یعنی یک سال بعد از آن‌که به درجه اجتهاد رسیده بود. چون دبیر زبان دبیرستان «حکیم‌نظامی» قم بود، از اصفهان به قم آمده‌ایم و مدت ۱۲ سال آن‌جا بود که در همین مدت او ظرف سه سال توانست دکترای خودش را با رفت و آمد فراوان از قم به تهران در دانشگاه الهیات بگیرد. بعد از تبعید امام و در رابطه با ترور منصور ما را از قم به تهران تبعید کردند و بعد از مدتی به پیشنهاد چهار مجتهد به هامبورگ رفتیم. چون در آن‌جا ساختمان مسجدی توسط آقای بروجردی شروع شده بود و بعد آقای محققی آن را نیمه‌تمام گذاشته بود، ما برای ادامه کار راهی آن‌جا شدیم، مدت زمانی ما همراه با انجمن اسلامی در یک منزل زندگی می‌کردیم، تا وقتی که انجمن اسلامی به دو اتاق در کنار مسجد منتقل شد و زندگی ما از یک اتاق و نصفی به تمام منزل منتقل شد تا این‌که سرانجام آقای شبستری به آن‌جا آمدند و به ایران برگشتیم از همان موقع جلسات خصوصی، کلاس و سخنرانی به طور مخفی تشکیل می‌شد. البته با این وجود دوبار به زندان کوتاه‌مدت محکوم شدند بعد هم که شورای انقلاب را همراه با آقایان مطهری، خامنه‌ای، رفسنجانی و طالقانی تشکیل دادند. تا زمانی که امام به پاریس رفتند و ایشان ملاقاتی در آن‌جا با امام داشتند. بعد از سمت نایب‌رئیسی مجلس خبرگان قصد داشتند که به قم بروند که امام موافقت نکردند و از ایشان خواستند که رئیس دیوان عالی کشور بشود و این هم آخرین قسمت زندگی‌شان بود...

تمام مراحلی را که شما از زندگی دکتر گفتید من شما را به عنوان یک یاور از خود گذشته می‌بینم. ایشان تا چه میزان به نقش حساسی که در غیابش داشتید توجه داشتند؟

ایشان به من می‌گفت تو یاور من، پشتیبان و رفیق راهم هستی. هرگز چیزی را از من پنهان نمی‌داشت. در تمامی مسائل با من مشورت می‌کرد. حتی روزی که از طرف امام می‌خواست ریاست دیوان عالی کشور را بپذیرد، با من مشورت می‌کرد. او می‌گفت که این وظیفه سنگینی است. اگر آن را قبول کنم، دیگر نمی‌توانم به شما و بچه‌ها برسم. اما من با این وجود ایشان را تشویق می‌کردم و یادم هست که چند بار تاکید کردند که مطمئن هستم که دیگر نمی‌توانم به خانه و زندگی برسم. اما من با تشویق خودم به ایشان اطمینان دادم که ما همه چیز را پذیراییم. من هیچ‌وقت نمی‌خواستم که او زندگی‌اش را در خانه خلاصه کند. دوست داشتم که فعالیت کند، پیشتاز باشد. ایشان رویه مشورت در خانواده و اهمیت دادن به همسر و فرزندان را از رسول (ص) آموخته بودند.

همسر شهید بهشتی: جلوی خانه ما هر روز پر می‌شود از جنبشی و پیکاری برای اذیت کردن/ بهشتی اهل رفیق جمع کردن و بگو بخند نبود

در اخلاق ممتاز بود. در این مدت ۲۹ سال زندگی مشترک هرگز از او ناراحتی ندیدم. دروغ و تهمت در خانه ما رواج نداشت هر موقع بچه‌ها کنار هم می‌نشستند که حرف‌های نامناسبی می‌زدند فورا می‌گفت اگر حرفی ندارید، بروید مطالعه کنید و یا با یک عمل نارضایتی‌اش را نشان می‌داد.

او اهل رفیق جمع کردن و دور هم جمع شدن و بگو بخند نبود. هرگز به خاطر نمی‌آورم که در یک جمع برای خوش‌گذرانی حاضر شده باشد هیچ‌وقت چنین کاری نکرد.

در تمام مسافرت‌ها ما را به همراهش می‌برد به جز پاریس که آن هم خود من موافقت نکردم حتی اگر کاری داشت که یک روز به قم می‌رفت مایل بود که ما را هم همراهش ببرد.

هرچند می‌دانیم که شایعات، تهمت‌ها و دروغ‌ها را دشمن می‌سازد تا صفوف مردم را از هم بگسلد، اما به هر حال انسان در مقابل آن تا میزانی معین قدرت تحمل دارد و روزی می‌رسد که کاسه صبر لبریز شود. دکتر بهشتی در مقابل سیل تهمت‌ها چه می‌کردند؟

هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌داد می‌گفت آن‌ها که من دوست‌شان دارم، آن‌ها که من جزو مردم می‌دانم‌شان باور نمی‌کنند و با متانت کامل تحمل می‌کرد. شبانه‌روز این تلفن زنگ می‌زد و ضدانقلابیون هرچه که می‌خواستند می‌گفتند. البته خیلی کم من به آقا می‌گفتم؛ ولی یک روز گفتم، برو در تلویزیون و رادیو مطالب را بگو و ایشان گفتند حیف وقت مردم که برای این‌طور مسائل تلف شود من برای خدا کار می‌کنم و شکایت هم به درگاه او می‌برم. آن‌ها هنوز هم دست از سر ما برنداشته‌اند. همین چند روز پیش بود که عده‌ای از برادران نیروی هوایی آمده بودند، می‌گفتند که قصد از بین بردن شما را دارند. من که می‌گویم هر کاری می‌خواهند بکنند، ما از ۱۵ سال پیش تاکنون جان‌برکف آماده‌ایم. این‌جا هر روز پر می‌شود از جنبشی و پیکاری و... که می‌آیند برای اذیت کردن ولی بعضی می‌گویند «ما آمدیم عذرخواهی کنیم. اگه آقا را در خواب دیدید طلب مغفرت کنید.» البته با شهادت دکتر مسائل برای خیلی‌ها روشن شد. ما از طرز برخوردشان می‌فهمیم که کدام‌یک راست می‌گویند و کدام‌یک دروغ.

روزهای آخر زندگی دکتر چگونه می‌گذشت؟

آن‌طور که همسر امام می‌گفتند گویا امام خوابی دیده بودند و نیمه شعبان به ایشان گفته بودند که قدری مواظب باشد. این اواخر ایشان حالت عجیبی داشت؛ در خانه خیلی بیشتر از سابق با ما صحبت می‌کرد. حتی همین چند وقت پیش که در روحانیت مبارز برنامه داشت به ما هم اصرار می‌کرد حتما بیایید با هم برویم مسئله‌ای نیست شما هم آن‌جا بیایید.

در این موقع دختر بزرگ دکتر که ازدواج کرده و دارای دو فرزند می‌باشد، رشته کلام را به دست گرفته و ادامه داد:

ما همه منتظر شهادت ایشان بودیم ولی به هر حال ما هم انسان هستیم و طبیعی است که غم از دست دادنش آزارمان می‌دهد. آن شب عجب شبی بود؛ ما در خانه‌ای نزدیک همان محل حزب بودیم، یادم هست تا صبح صدای بوق آمبولانس‌ها را می‌شنیدیم می‌دانستیم که اتفاق بدی افتاده. ولی فکر نمی‌کردیم که پدر ما هم در جمع آن شهدا باشد. برایم ناگوار بود. ای کاش خودم و فرزندان و شوهرم همه می‌مردیم و او آسیب نمی‌دید. او برای اسلام وجودی ارزشمند بود. اما شهادت او نیز یک تحول بزرگی را ایجاد کرد. شاید این شهادت برای این تحول برای این انسجام لازم بود و هدایت بسیاری از افرادی را که به بی‌راه رفته بودند به دنبال داشت.

هرگز بین من و برادرانم تفاوتی قائل نبود. من هرگز از دختر بودنم ناراحت نبوده‌ام. تمامی امکانات دانشگاهی که در اختیار برادرم بود در اختیار من نیز قرار داد. حتی در کوچکی نیز در مورد مسائل خانه و مسائلی که به ما مربوط می‌شد ما را در تصمیم‌گیری شرکت می‌داد و بزرگتر که شدیم مسائل مهم‌تر را با هم در میان می‌گذاشت. چیزی که به عنوان خاطره می‌توانم بگویم، این است که در این اواخر ما در کلاس عرفان که پدرم تدریس می‌کرد شرکت می‌کردیم. یادم هست که آن‌چنان صحبت‌هایش زیبا بود که گویی خودش در یک اوج پرواز می‌کرد. انگار دست‌های ما را گرفته و با خود می‌برد. وقتی کلاس تمام می‌شد همه بچه‌ها ناراحت می‌شدند چون هیچ‌کس نمی‌خواست آن احساس را رها کند. اصلا این اواخر حالت عجیبی داشت به هیچ چیز اهمیت نمی‌داد. با همه به گونه‌ای که خود توجه نداشتیم وداع کرده بود. یادم هست یک روز بدون مقدمه مرا در آغوش کشید که برای‌مان عجیب بود، نمی‌دانم شاید به ایشان الهام شده بود.

همسر شهید بهشتی: جلوی خانه ما هر روز پر می‌شود از جنبشی و پیکاری برای اذیت کردن/ بهشتی اهل رفیق جمع کردن و بگو بخند نبود

محبوبه خانم که آخرین فرزند این خانواده ۶ نفری است و ۷ ساله است در مورد پدرش چنین گفت:

بابام منو خیلی دوست داشت. منو خیلی بغل می‌کرد حتی شب‌ها که دیروقت به خونه می‌اومد منو توی خواب بغل می‌کرد. یه روز که تلفنی با بابام حرف می‌زدم، گفتم: من می‌خواهم انقلابی بزرگ بشم. گفت: تو بچه خوبی هستی با مامان به راهپیمایی برو بدون که این انقلاب پیروز می‌شود.

قبل از شهید شدن من بابامو ندیدم. پیش خودم گفتم: «ای کاش من پدرم را قبل از شهادت می‌دیدم.» خدا آدم‌های رنج‌دیده را دوست داره. اون‌ها می‌رن توی بهشت من می‌دونم پدرم توی بهشته اون هیچ گناهی نکرد.

من قم رو خیلی دوست دارم کاش خونه‌ام اون‌جا بود. آخه بابام و مامانم در اول زندگی اون‌جا بودن. مامان اون‌جا اجاره‌نشین بوده خیلی زجر کشیده می‌گه اون‌جا فقط یک اتاق داشتیم.

محبوبه خطاب به هم‌سالان خود می‌گوید:

بچه‌ها شماها اگر داداش یا خواهرتون یا پدرتون شهید شدند، گریه نکنید افتخار کنید الان پدرتان توی بهشته روح پدرتان در قلب شماست خیال نکنید پدرتان نیست.

دختر بزرگ دکتر بهشتی از این فاجعه چنین نتیجه می‌گیرد:

مردم دیگه آبدیده شدند آن‌قدر در این امتحانات پیروز شدند دیگه از هیچ چیز نمی‌ترسند. منافقین عامل آمریکا هستند. از خودشان هیچ ندارند و هیچ فکری در سرشان نیست. خصوصا سران‌شان این‌ها اشتباه می‌کنند، فکر می‌کنند اگر انقلاب شکست بخورد، آن‌ها پیروز می‌شوند.

خوشبختانه بسیاری از جوان‌ها آن‌ها را شناختند و چهره مزدور آن‌ها با این حادثه روشن شد و آن نقاب مظلومانه از چهره کثیف‌شان برداشته شد و آن‌ها به ارزش والای شهادت پی بردند.

ما هم حاضریم هر چیز را در این راه بدهیم ولی حاضر نیستیم زیر ظلم برویم و با برکناری رئیس‌جمهوری قبلی مردم به ابرقدرت‌ها فهماندند که دیگر مردم ما حاضر نیستند ظلم را پذیرا شوند حتی اگر به قیمت گرانی تمام شود. هر شهیدی که ما می‌دهیم تحول و انقلابی در اطرافیان به وجود می‌آید. درک فلسفه شهادت نعمت بزرگی است ک خداوند به انسان می‌دهد.

همسر شهید بهشتی: جلوی خانه ما هر روز پر می‌شود از جنبشی و پیکاری برای اذیت کردن/ بهشتی اهل رفیق جمع کردن و بگو بخند نبود

۲۵۹

کد خبر 2097399

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =