به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا ، این رمان، زندگینامه مارکوس اورلیوس (۱۲۱-۱۸۰ پس از میلاد) را با کاوش در سفر روانشناختی جذاب امپراتور برای نسل جدیدی از خوانندگان زنده میکند. دونالد جی. رابرتسون روابط مارکوس را با چهرههای کلیدی زندگیاش، مانند مادرش، دومیتیا لوسیلا، و امپراتور هادریانوس، و همچنین معلمان رواقی او بررسی میکند. او بهطور گسترده از تأملات و مکاتبات خود مارکوس استفاده کرده، و اقدامات امپراتور را به تفصیل در تاریخ آگوستین و دیگر متون باستانی مطالعه میکند.
مارکوس اورلیوس (Marcus Aurelius)، فیلسوف رواقی و امپراتور روم، انسان سنگدلی نبود. وقتی خبر درگذشت یکی از محبوبترین معلمانش را به او رساندند، سزار جوان مضطرب شد و اشک بر گونههایش سرازیر گشت؛ شاید از اندوه این غم، بر سینهاش کوبیده و جامه بر تن پاره کرده باشد. خادمان کاخ، از ترس اینکه آبروی او با چنین نمایش عمومی احساسات ناخواسته لطمه ببیند، به سمت او شتافتند و سعی کردند او را آرام کنند. پدرخواندهاش، امپراتور آنتونینوس پیوس، مردی متفکر و مهربان، به آنها اشاره کرد که کنار بروند. او زمزمه کرد: «اجازه دهید او فقط یک بار مرد باشد. زیرا نه فلسفه و نه امپراتوری اینگونه احساسات طبیعی را خاموش نمی کنند.»
چنین نمایش احساساتی برای مارکوس بیمعنی نبود. گفته شده که او در پنجاه سالگی و بهعنوان امپراتور، هنگامی که یکی از موافقانش در دفاعیهای این جمله را به زبان میآورد: «خوشا به حال کسانی که در طاعون مردهاند»، اشک میریزد!
در اواخر عمرش نیز، امپراتور خود را در حال گریستن بر نامهای دید که خبر زلزلهای فاجعهبار در شهر اسمیرنا (ازمیر کنونی در ترکیه) را میداد که با خاک یکسان شده بود. اشکهایش نامه نوشته بر پوست را خیس کرد و گفت: «این شهر دیگر بیابانی شده که بادهای غربی از آن سمت میوزند.»
مردی بود که میتوانست غم و اندوه شدید را بشناسد. شاید به همین دلیل، خود را متعهد به آموختن مادامالعمر در فلسفه کرد: مارکوس متوجه شد که اگرچه رهبری بزرگ ممکن است غم و اندوه یا خشم را تجربه کند، اما نمیتواند اجازه دهد که احساسات شدید قضاوت او را مخدوش نماید.
مارکوس در سرتاسر یادداشتهای شخصیاش، که امروزه بهعنوان تأملات شناخته میشود، بارها به پرسشی اصلی باز میگردد: «چگونه میتوانیم از تسخیر عقل توسط احساسات جلوگیری کنیم؟» او نتیجه گرفت که اگر لحظه به لحظه از عقل پیروی کنیم، «با حقیقت قهرمانانه در واژهها»، به هدف زندگی دست خواهیم یافت، اگر بر آنچه پیش روی ماست تمرکز کنیم.
زندگیهای باستانی به داستانهای متفکران، نویسندگان، پادشاهان، ملکهها، فاتحان و سیاستمداران از سراسر جهان باستان میپردازد. این اثر خوانندگان را با این شخصیتها در ابعاد کاملاً انسانی آشنا میکند، با تمامی کاستیها و نقاط ضعفشان. همچنین نشان میدهد که مسائلی مانند درگیریهای سیاسی، محدودیتهای جنسیتی یا نژادی، و تنش میان زندگی شخصی و عمومی، چالشهایی بودهاند که حتی در دوران باستان نیز وجود داشتهاند و در طول هزاران سال، تغییرات چندانی نداشتهاند.
مارکوس به این نتیجه رسید که اگر در هر لحظه از زندگی بر مبنای عقل پیش برویم و با حقیقت صادقانه مواجه شویم، آنگاه هدف از زیستن تحقق مییابد. این دیدگاه، او را به فلسفهای عملی هدایت کرد که نه صرفاً ایدهپردازی آکادمیک، بلکه شیوهنامهای برای زندگی بود. عشق به حقیقت برای مارکوس اورلیوس همچون اعتقادی مذهبی بود. او باور داشت که ماهیت الهی جهان مترادف با حقیقت یا «آلثیا» است. بر همین اساس، کسانی که دروغ میگویند یا دچار خودفریبیاند، برخلاف طبیعت الهی عمل کرده و در مقابل، فیلسوفی که مطابق با حقیقت زندگی میکند، همچون یک کشیش و خادم خدایان است.
مارکوس همچنین جوینده بیوقفه حقیقت در مورد طبیعت انسان بود. حتی بررسی زندگی دیگران او را به فعالیتهایی چون نگارش زندگینامه سوق داد. در دوران جوانی، از استاد بلاغتش درخواست راهنمایی برای روشهای تاریخنگاری کرد. اگرچه او پروژههای مربوط به خاطرات شخصی و نوشتههایی درباره اعمال یونانیان و رومیان باستان را آغاز کرد، اما هیچیک را به پایان نرساند. با این حال، بررسی شخصیت انسانها برای او تمرینی ذهنی شد که میتوان نشانههایی از آن را در تأملاتش دید. او نوشته است: «خود را عادت دهید که با دقت به گفتههای دیگران توجه کنید و تا حد ممکن خود را به جای آنها بگذارید.»
سیر تحول شخصیتی مارکوس را میتوان از درون آثارش مشاهده کرد. نامههای دوران جوانیاش بیشتر حول محور موضوعات روزمره و سادهای چون تعطیلات خانوادگی یا دلخوری از دوستانش میچرخد. اما این نوشتهها بعدها جای خود را به یادداشتهای عمیقتر و قابل اعتناتر با نام تأملات دادند. همین دگرگونی حتی در مجسمههای ساختهشده از او نیز انعکاس یافته است. در آثار دوران جوانی، چهرهاش نشان از تفکر منطقی دارد؛ گویی مسائلی را با دقت مرور میکند. اما...
درباره نویسنده کتاب
دونالد جان رابرتسون (Donald J. Robertson)، زاده ۱۹۷۲ در آیرشایر اسکاتلند، رواندرمانگر شناختی-رفتاری و نویسندهای است که بهدلیل کارش در ادغام درمان شناختی-رفتاری مدرن با فلسفه یونان باستان و روم، بهویژه رواقیگری شناخته شده است. او درباره ارتباط رواقی با شیوههای درمانی مدرن نوشته است و کتابهایش به فلسفه رواقی در روانشناسی معاصر کمک کرده است. دیگر نوشتههای او در مورد رواقیگری و روانشناسی معاصر در فوربس، والاستریتژورنال، بیبیسی و تایمز منتشر شده است.
از او کتابهای زیر منتشر شدهاند:
-چگونه مانند سقراط بیندیشیم؟ (How to Think Like Socrates)،
-۲۰۲۴؛ مارکوس اورلیوس، امپراتور رواقی (Marcus Aurelius: The Stoic Emperor)، ۲۰۲۴؛
-فلسفه رواقی مارکوس اورلیوس (Verissimus: The Stoic Philosophy of Marcus Aurelius)، ۲۰۲۲؛
-چگونه مثل امپراتور رواقی بیندیشیم؟ (How to Think Like a Roman Emperor: The Stoic Philosophy of Marcus Aurelius)،
-۲۰۱۹؛ فلسفه درمان رفتاری-شناختی (The Philosophy of Cognitive-Behavioural Therapy)،
-۲۰۱۹؛ تمرین هیپنوتیزم درمانی شناختی-رفتاری (The Practice Of Cognitive-Behavioral Hypnotherapy: A Manual For Evidence-Based Clinical Hypnosis)،
-۲۰۱۹؛ تابآوری خود را بیفزایید (Build Your Resilience)، ۲۰۱۹؛
-رواقیگری و هنر شاد زیستن: خودآموز (Stoicism and the Art of Happiness: A Teach Yourself Guide)، ۲۰۱۴.
او همچنین بر کتابهای زیر در مجموعه «کلاسیکهای عهد باستان» نشر کاپستون مقدمه نوشته است:
-تأملات (Meditations by Marcus Aurelius) مارکوس اورلیوس، ۲۰۲۰؛
-نامههایی از یک رواقی (Letters from a Stoic) اثر سنکا، ۲۰۲۱.
و نیز شرحی بر:
-کشف هیپنوتیزم: نوشتههای کامل جیمز برید، پدر هیپنوتیزم درمانی (The Discovery of Hypnosis)، ۲۰۱۳.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما