فهیمه نظری: شامگاه پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ قمرالملوک وزیری نخستین و محبوبترین زن خواننده آواز ایرانی پس از یک دوره سه ساله بیماری در سن ۵۴ سالگی چشم از جهان فروبست. قمر که یک سال پیش از مشروطه گام به این جهان گذاشته بود، خیلی زودتر از اینکه خود را بشناسد پدر و مادرش را از دست داد و سرپرستیاش را مادربزرگش به عهده گرفت.
«پدرش سید حسین نامی بود و مادرش طوبی نامیده میشد. پدر و مادرش در حالی که او هنوز کودکی بیش نبود او را تنها گذاردند و پرورش قمر به عهده مادربزرگش که از طرف ناصرالدینشاه لقب افتخارالذاکرین به او داده شده بود قرار گرفت. در سنین کودکی قمر نکته جالبی وجود ندارد او مانند همه کودکان با بازیهای مخصوص به خود دوران کودکی را پشت سر نهاد و زمانی که بزرگتر شد دست از کارهای بچگانه خود برداشته و همراه مادربزرگش که روضهخوان حرم ناصرالدینشاه بود پای منبر میرفت..»(۱)
خودش سالهای کودکیاش را اینطور توصیف است: «دخترک کوچک شیرخواری بودم که مادرم را از دست دادم، پدرم قبل از اینکه من چشم به جهان بگشایم چهره در نقاب خاک کشیده بود، بعد از مرگ مادرم سرپرستی مرا مادربزرگم برعهده گرفت. زن مومنه و دنیادیدهای بود. هنگامی که من دنیا آمدم و مادرم مرد، زحمت مادربزرگم بیشتر شد چون فرصت اینکه در خانه بماند و از من پرستاری کند نداشت. روضهخوان حرم زنانه بود و بری اینکه چرخ زندگی ما بگردد مجبور بود هر روز به منبر و مسجد برود...»(۲)
طی همین همراه شدنها با مدربزرگ در مجالس روضهخوانی بود که با آواز آشنا، و از اوان نوجوانی شد وردست او یا به قول امروزیها پامنبریاش؛ یعنی به نوعی آوازخوانی را از روضهخوانی در مجالس زنانه آغاز کرد. «وقتی پای منبر به مرثیهخوانی میپرداخت با صدای صاف و کودکانه خود توجه تمام حضار را به خود جلب میکرد و همه در دل او را به داشتن چنین صدایی تحسین میکردند.»(۳)
قمر درباره اینکه چطور کارش به روضهخوانی کشیده شد میگوید: «هشتساله که شدم چند تن از همسایههای ما از مادربزرگم خواستند که مرا به مکتب بفرستد ولی مادربزرگم با این نظر مخالفت کرد چون میخواست من هم روضهخوان شوم و کمی که بزرگتر شدم هر روز که به مسجد میرفت مرا هم همراه خود میبرد. بعضی از روزها هم مجبور بودم که در خانه بمانم و وضع خانه و زندگی را مرتب کنم. گاهی که به مسجد میرفتم و پای منبر مادربزرگم مینشستم و به روضههای او گوش میدادم آرزو میکردم که من هم روزی بتوانم روی منبر بروم، برای زنها صحبت کنم و برای زنها مرثیه بخوانم. دوازدهساله که شدم تمام روضهها و شعرهایی را که مادربزرگم با آواز روی منبر میخواند یاد گرفتم و گاهی که در خانه تنها میماندم آنها را پیش خود زمزمه میکردم. شوق آوازخوانی روزبهروز در من بیشتر میشد. چند نفر از همسایهها که آواز مرا شنیده بودند یکی دو بار به مادربزرگم سفارش کردند که بیشتر مرا همراه خود به روضهخوانیها ببرد. یادم است چهاردهساله که شدم چندین بار پای منبر مادربزرگم شعرهایی را که از خود او یاد گرفته بودم خواندم.»(۴)
آتش عشق به موسیقی هر روز در این دختر نوجوان شعلهورتر میشد، اما همه چیز به این راحتیها هم نبود، جامعه سنتی آن زمان موسیقی را حرام میدانست چه رسد به اینکه دختری بخواهد به آن بپردازد. «آن روزها که من کودکی بیش نبودم مردم به موزیک آشنایی نداشتند و روی تعصبات مذهبی خود آن را حرام میدانستند ولی گناه من چه بود خداوند مرا طوری خلقت کرده بود که میتوانستم خوب آواز بخوانم و از آن بالاتر آتشی در نهاد من روشن ساخته بود که هرچه بزرگتر میشدم شعلههای سرکش و سوزان آن مرا بیشتر در لهیب تند خود میسوخت، از یک طرف بیاعتنایی مردم به موسیقی و از طرف دیگر میل و اشتیاق من باعث شد تا در خفا و پنهان با ضرب گرفتن به وسیله میز به خواندن آواز مشغول شوم و بدین وسیله آبی بر آتش تند احساس و علاقهام بپاشم بدین ترتیب بود که آواز خواندن را شروع کردم.»(۵)
بالاخره این عشق کمی بعد او را به فراگیری آواز به صورت اصولی جذب کرد و در شانزده سالگی، شد شاگرد یکی از بزرگترین استادان موسیقی آن برهه یعنی مرتضیخان نیداود و «چون استاد استعداد سرشار او را دید در پیشرفت و ترقی وی از هیچگونه کوششی فروگزار نکرد.»(۶)
نیداود که بهتر از هرکس به روحیه و زندگی قمر آشنا بود او را اینطور معرفی کرده است: «قمر صاحب بهترین صداهاست و قدرت صدای او بینظیر بود. قمر بعد از کودتای سیدضیاءالدین نزد من به تعلیم آواز پرداخت. او مشکلترین تصنیفها را بهراحتی میخواند.»(۷)
قمر در فراگیری آواز تا جایی پیش رفت که پس از تکمیل کلاسش نزد نیداود به بلبل عصر خود لقب گرفت و بهزودی در محافل اعیان و اشراف چنان مقامی به دست آورد که تا در مجلسی شرکت نمیکرد اصولا آن مجلس تشکیل نمیشد.(۸)
با همه شهرتی که این نابغه موسیقی ایرانی بعدا در آواز به هم ز، هرگز حقی را که استاد نیداود بر گردنش داشت فراموش نکرد و تا زمانی که میخواند از همراهی او دست نکشید، چه در مجالس دوستانه و چه در کنسرتها و هنگامی که صفحات خود را پر میکرد همیشه همراه و همکار نیداود بود و هنر خود را مدیون او میدانست. (۹)
اولین کنسرت
قمر اولین خواننده زن ایرانی بود که بدون حجاب آواز خواند؛ اقدامی بسیار ساختارشکنانه آن هم در سال ۱۳۰۵ یعنی ۹ سال پیش از قانون «کشف حجاب» اجباری و در تهرانی که هنوز مردم نمیدانستند کنسرت چیست؛ چراکه تا قبل از آن جز در منازل و جشنهای خصوصی خوانندگان آواز نمیخواندند. در این سال قمر برای اولین بار در «گراند هتل» که تازه به عنوان یک مرکز فعالیت هنری از قبیل تئاتر و سینما در لالهزار تاسیس شده بود آواز خواند. شبی که قمر اقدام به این کار کرد گردانندگان کنسرت از ترس مردم متعصب در حدود ۴۰۰ نفر سرباز را برای حفظ جان او در اطراف گراند هتل مستقر کردند. (۱۰)
خودش درباره آن شب عجیب اینطور گفته: «آن شب بزرگترین و گرانبهاترین خاطرات فراموشنشدنی زندگی هنری من بود. وقتی از میان انبوه جمعیت عصبانی و سربازان مراقب گذشتم و وارد گراند هتل شدم نور چهلچراغها همه جا را مثل روز روشن کرده بود. سالن مملو از جمعیت بود و درست لحظهای که من با تاج گل زیبا بر روی صحنه آمدم و جمعیت با شور و ولوله مقدم مرا گرامی میداشت از شدت شوق اشک از دیدگانم جاری شد و احساس اولین پیروزی هنری قبلم را میلرزاند... آن شب در میان سکوت مطلق هزاران تماشاگر که سراسر سالن را پر کرده بودند من به یاد ایرج این اشعار را خواندم: نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند/ نعوذ بالله اگر جلوه بیحجاب کند.»(۱۱)
قمر در سالن میخواند و در آن بیرون جمعیت فراوان مخالف با تشکیل اینگونه شبنشینیها و مجالس، برای کشتنش صف کشیده بودند، ولی با مراقبت شدید ماموران انتظامی ماجرا ختم به خیر شد و گزندی به او نرسید.(۱۲)
همان اولین کنسرت شد گشاینده مسیری که قمر تا زمانی که صدایش یاری کرد، ادامهاش داد، به این صورت که به طور مداوم کنسرت برگزار میکرد و این مختص تهران هم نبود. «قمر یگانه هنرمندی است که به اجرای کنسرتهای مختلف پرداخت»(۱۳)
چند سال بعد نیز با با شروع به کار رادیو در اردیبهشت ۱۳۱۹ نخستین خواننده این دستگاه قمر بود و تا دو سال پیش از مرگش که سکته باعث شود لکنت زبان بگیرد همچنان با رادیو به صورت مداوم همکاری میکرد و طرفداران فراوانی داشت.(۱۴)
زندگی شخصی و ازدواج
زندگی خانوادگی قمرالملوک وزیری فراز و نشیب بسیاری داشت. او سه یا چهار بار ازدواج کرد و از همسر آخرش صاحب یک پسر شد که هنگام درگذشت قمر ۲۵-۲۶ سال داشت. اولین ازدواج قمر در سن پانزدهسالگی او رخ داد آن هم با مردی که مادربزرگش برایش انتخاب کرد و چندین سال از او بزرگتر بود: «با فرا رسیدن پانزدهسالگی و عهد شباب طبیعت در چهره و قامت من رنگآمیزی کرد، شور و التهاب جوانی جانم را فرا گرفت و پای خواستگارها به خانه ما باز شد. از میان خواستگارها مادربزرگم مردی را که چندین سال از من بزرگتر بود و تقریبا مرد مسنی بود برای همسری من انتخاب کرد. من ابتدا از این ازدواج افسرده و ناراضی بودم ولی بعد از سه چهار ماه که از رفتن من به خانه شوهر گذشت به شوهرم علاقه پیدا کردم و احساس کردم که تنها او میتواند دلسوز و راهنمای زندگی من گردد.» (۱۵)
این ازدواج نخست اما دوام چندانی نیاورد و پس از چند سال به جدایی انجامید. او پس از مدتی با مرد دیگری به نام علیاصغر شیخالاسلامی ازدواج کرد، که چون چند سالی در اروپا اقامت داشت، او را «مسیو اصغر» خطاب میکردند. اما این ازدواج هم چندان دوام نیاورد و به جدایی انجامید.(۱۶)
ازدواج سوم او آنطور که خبرنگار اطلاعات جوانان در یادنامهای به مناسبت درگذشت قمر در همان مرداد ۱۳۳۸ نوشت، با عشقی آتشین آغاز شد. «آن روزها تهران مانند امروز بزرگ و وسیع نشده بود و خیابان ژاله (دوشانتپه) جزء یکی از بهترین و باصفاترین خیابانهای تهران بود و اکثر رجال و بزرگان و اعیان در آن خیابان سکونت داشتند. یک شب در مجلس جشنی که در یکی از باغهای خیابان ژاله برگزار شده بود قمر نیز شرکت داشت. قمر آن شب احساس و حال دیگری داشت با همه میگفت و به همه لبخند میزد. شادی روی صورت صاف و لطیفش موج میخورد و آنها که با روحیه او آشنا بودند میدانستند که قمر موفقیت و پیروزی تازهای به دست آورده، این اطمینان بیجهت نبود آن شب قمر با جوانی آشنا شده بود که او را از هر مرد دیگری بیشتر دوست میداشت. آن شب کار این دو جوان خیلی بالا گرفت. از همان نخستین نگاه مهر آنها در دل یکدیگر جای گرفت و به مصاحبت و موانست با هم علاقمند شدند. جوان که اتومبیل کوچکی داشت هر شب در مجالس میهمانی به سراغ قمر میرفت و او را با خود به منزل میبرد. این آشنایی و موانست پس از مدتی به ازدواج کشید و قمر با مرد ایدهآل خود ازدواج نمود. این جوان مرحوم نظامالدین نوری بود و قمر تا سالی که بر اثر اختلاف از او جدا شد همچنان از صمیم قلب به وی مهر میورزید و چون جان خود دوستش میداشت.(۱۷)
با همه این عشق آتشین اما پس از مدتی از او نیز جدا شد و باز هم به اجرای کنسرتهایی پرداخت که همه با استقبال پرشور مردم شهرستانها روبهرو میشد.
آخرین ازدواج قمرالملوک وزیری در سن ۲۶ یا ۲۹ سالگی او انجام گرفت و از این ازدواج صاحب فرزندی به نام منوچهر شد. از این آخرین همسر او، خبرنگار اطلاعات جوانان (۱۴ مرداد ۳۸) با عنوان علینقی جوانشیر یاد کرده است، در حالی که خبرنگار روزنامه اطلاعات (۱۷ مرداد ۳۸) نام خانوادگی منوچهر را «وزیریپور» ذکر کرده!
هرچه بود تنها همین فرزند از قمر ماند که هنگام مرگ مادر کارمند بانک صادرات بود و چند ماهی از ازدواجش میگذشت (اطلاعات ۱۷ مرداد ۱۳۳۸). منوچهر پس از درگذشت مادرش به خبرنگار اطلاعات جوانان گفت: «مامانم بهترین زن روی زمین بود. او همه را دوست میداشت و به همه کس مهر میورزید.» و قمر واقعا هم همینطور بود. (۱۸)
لوطیگری که به فقر انجامید
یکی از نکات قابل تامل زندگی قمرالملوک وزیری که سخت شباهت به جهانپهلوان تختی دارد، بذل و بخشش بیش از حد اوست به طوری که هنگامی که دست از این جهان شست، هیچ مال و منالی از خود بر جای نگذاشت و در کمال فقر رفت. همه نزدیکان او از کمکهای بیدریغش به اطرافیان گفتهاند؛ کمکهایی که تا جایی بیحدوحصر بود که سرانجام به فقر مطلقش انجامید. نیداود استاد او درباره این لوطیگریهای بیحساب و کتاب قمر چنین گفته است: «... او زنی مهربان، دلسوز، خیراندیش و باشهامت بود. آنچه به دست میآورد با فقرا و بینوایان در میان میگذارد تا جایی که خودش را بیچاره این بیچارهها کرد. در همدان قهوهخانهای قرار دارد یکی از روزهای ماه رمضان بین غلامعلی قهوهچی و یکی از پاسبانان نزاعی درمیگیرد علت نزاع این بود که قهوهچی میخواست برخلاف دستور که استفاده از گرامافون را در ماه رمضان ممنوع کرده بود از آواز قمر استفاده کند و درنتیجه مخالفت پاسبان کار به نزاع کشیده شد و قهوهچی زندانی گردید. غلامعلی از زندان نامهای به قمر نوشت و از او استمداد کرد که به جرم علاقهای که به آواز شما داشتم مرا زندانی کردهاند. اتفاقا قمر در این هنگام قصد داشت در همدان و کرمانشاه کنسرتهایی بدهد و وقتی از مضمون نامه غلامعلی اطلاع حاصل کرد بیدرنگ به همدان رفت و زندانی را آزاد نمود و جالبتر اینکه همان موقع سه کنسرت در همدان و کرمانشاه اجرا کرد که درآمد حاصله از فروش بلیت به پول آن زمان بالغ بر ۲۵ هزار تومان شد. قمر این پول را هنگام بازگشت به تهران بین مستمندان و زوار بین راه تقسیم نمود و وقتی به تهران رسید آنقدر پول نداشت که کرایه خود را بپردازد. این نمونه انساندوستی و عاطفه این هنرمند بود.»(۱۹)
خبرنگار اطلاعات هفتگی نیز این بذل و بخششهای بیش از حد را که از رقت قلب قمر نشأت میگرفت موجب فقر او میدانست: «او در اخلاق و صفات انسانی، در گذشت و صفا نیز کمتر نظیر داشت. اگر او میخواست آنچه را که به دست میآورد جمع کند شاید در ردیف ثروتمندان این مملکت درمیآمد، زیرا درآمدی که قمر در چهل سال قبل از هنر خود داشت مطابق مزدی است که هماکنون یک خواننده درجه اول به زحمت به دست میآورد. اما گذشت و ریخت و پاش و بذل و بخشش و به قول بعضیها لوطیگری او اجازه نداد که دوراندیشی کند و برای دوران پیری و ناتوانی و تهیدستی پسانداز نماید. هنوز خاطره لوطیگریهای او دهان به دهان بازگو میشود. چه بسیار دختران و پسران را بزرگ کرد و شوهر و همسر داد. در زمانی که یک دقیقه از وقتش ارزش بسیار داشت و برایش متضمن منافعی بود، اوقات خود را صرف سرکشی به این و آن میکرد و از دوستان فقیرش دستگیری مینمود.» (۲۰)
بدیعزاده یکی از دوستان قمر نیز درباره بذل و بخششهای قمر خاطره جالبی دارد: «سی سال پیش بود. چند شب قبل از عید نوروز به منزل قمر رفتم. مرحوم ارباب کیخسرو از من خواسته بود که او را راضی کنم تا در کنسرتی که در سالن زرتشتیان بیبضاعت برپا میشود شرکت کند. قمر این دعوت را پذیرفت، همان ساعتی که من به این منظور در منزل قمر بودم یک صاحبمنصب قدیمی که در آن وقت رتبه و درجه نسبتا مهمی داشت و اکنون چند سالی است که فوت کرده توسط نوکر خود پیغامی برای او فرستاده بود. این صاحبمنصب در نامه خود به قمر متذکر شده بود که بنا به عللی یک سال است که او را از ترفیع مقام محروم نمودهاند و از قمر درخواست کرده بود تا وساطت کند که در سال آینده که همان عید بود مقام و رتبه لازم را به او بدهند. قمر کارت ویزیت خود را به من داد و جملهای را دیکته کرد. سپس زیر کارت را امضا نمود به دست نوکر آن شخص داد. آن روز گذشت. قمر همانطور که قول داده بود در کنسرت زرتشتیان شرکت جست. در آن کنسرت مبلغ زیادی جمعآوری شد اما هرچه خواستند به قمر مزدی بدهند، دیناری نپذیرفت و به همان حلقه گلی که به گردنش انداختند اکتفا کرد. مرحوم ارباب کیخسرو از این عمل شرافتمندانه قمر تعجب کرد، و پس از چندین روز مجلس میهمانی بزرگی در منزلش به افتخار او ترتیب داد که باز هم قرار شد که من به خانه قمر بروم و او را به آن مجلس بیاورم. تعجب خواهید کرد اگر بگویم که در خانه او دسته گلی دیدم که کارت صاحبمصب بر روی آن نصب بود و از اینکه به همان زودی به نامه توصیه قمر مقام و شغل بالاتری را به او داده بودند تشکر نموده بود! باری آن شب به اتفاق قمر به منزل ارباب کیخسرو رفتیم. بزرگترین شخصیتهای آن روز در آن میهنانی حاضر بودند. قمر در آن مجلس آواز خواند و در پایان مجلس مبلغ پانصد تومان به او دادند اما قمر در همانجا کلیه پانصد تومان را بین مستخدمین و کارکنان آن بزم توزیع کرد و دیناری را به همراه خود نیاورد.»(۲۱)
خبرنگار مجله «خواندنیها» نیز فقر اواخر عمر قمر را تایید کرده است: «مرحومه قمرالملوک با آنکه دوران جوانی را در حشمت و ناز و نعمت به سر میبرد روزگار پیری را در عسرت گذرانید. قمرالملوک در حالی چشم از جهان بست که جز محبوبیت ایام جوانی و خاطرات آن دوران چیزی با خود نداشت.»(۲۲)
خبرنگار «اطلاعات جوانان» خک درباره فقر اواخر عمر او نوشته است: «در مدتی که قمر قادر به انجام کاری نبود مستمری ماهیانهای از اداره هنرهای زیبا به مبلغ پانصد تومان و اداره رادیو سیصد و پنجاه تومان دریافت میکرد ولی این پول کفاف بذل و بخششهای او را نمیکرد و با این وصف قسمتی از این مقرری را به فقرا میداد.»(۲۳)
شعرایی که در مدح قمر شعر سرودند
قمرالملوک وزیری در دوران حیات خود چنان محبوب بود که اغلب شعرای برجسته همدورهاش در وصفش شعرهایی سرودند. از ایرج میرزا گرفته تا ملکالشعرای بهار و محمدحسین شهریار.
ایرج شاعر ملی ایران از اولین کسانی بود که در سر راه قمر قرار گرفت و اشعاری در مدح هنر او سرود و قمر نیز اکثر آوازهای خود را از اشعار ایرج، عشقی و تصانیف عارف انتخاب میکرد.
شهریار در مدح قمر سروده است:
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست/ آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا/ آنجا که کند ناله عاشق اثر اینجاست(۲۴)
و ایرج در قطعه «زهره و منوچهر» اینطور قمر را ستوده:
گاه یکی همچو قمر پرورم/ در دهنش تنگ شکر پرورم
پژمان بختیاری در غزلی جایگاه قمر را اینگووه توصیف کرده است:
صد قرن هزارساله باید/ تا یک قمرالملوک زاید(۲۵)
و حتی وقتی قمر در یکی از سفرهایش به اصفهان تصادف کرد و دستش شکست بختیاری قصیده شیوایی در همین زمینه سرود:
دستی که به کس جفا نکرده/ در عهد کسی خطا نکرده
دستی که کند ز خوشضمیری/ ز اطفال یتیم دستگیری
ای چرخ تو را اگرچه دین نیست/ دستی که شکستنی است این نیست(۲۶)
تصمیم عجیب در اواخر عمر
قمر از سه سال پیش از مرگش که دچار سکته شد و بر اثر آن لکنت زبان پیدا کرد همیشه آرزو داشت که میتوانست یک بار دیگر آواز بخواند و این آواز فقط به خاطر دل خودش باشد. خانم جهانگیری شاعره جوان در این باره میگفت: «خانم هیچ آرزویی نداشت از هیچکس گله نمیکرد و تنها از خدا میخواست که برای یک بار دیگر نیروی از دست رفته جوانی را به او بازگرداند تا بتواند آواز محبوب خود را در دستگاه اصفهان بخواند.»(۲۷)
اما وقتی دچار سکتههای بعدی شد و دیگر فهمید که نمیتواند آواز بخواند ناگهان تصمیم عجیبی گرفت. قمر که دیگر خود را ناتوان میدید، از نزدیکانش خواست که همه صفحههایی را که در طول عمر پر کرده بود از دست مردم جمع کنند؛ اقدامی که ابدا عملی نبود. مگر قمر یک صفحه و دو صفحه داشت که بشود آن را جمعآوری کرد. او به قول خودش ۲۵۰ تا ۳۰۰ صفحه پر کرده بود و با محبوبیت و شهرتی که در میان دوستدارانش داشت، بعضی از آنها حتی حاضر نبودند به قیمت جان کلکسیون صفحههای او را از دست بدهند. هرچند به نظر میرسید خیلی جدی در این باره تصمیم گرفته اما نزدیکانش با تمام توان او را از آن منصرف کردند. آنها بالاخره با صحبتهای فراوان توانستند قمر را راضی کنند که هنرش متعلق به مردم است و این طرفداران و دوستداران صدایش هستند که باید در این باره تصمیم بگیرند. «و سرانجام زنی که روزگاری در اوج شهرت و افتخار بود و به عنوان بزرگترین خواننده ایران نامیده میشد در مقابل این استدلال سر تعظیم فرود آورد.»(۲۸)
بلبلی که خاموش شد
خواننده پرآوازه ایرانی بالاخره شامگاه پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ چشم از جهان فرو بست اما یک روز پیش از آن آنطور که خبرنگار روزنامه اطلاعات شرح داده، از خانهاش که در خیابان تهراننو بوده به خانه دخترخالهاش در دربند منتقل میشود: «قمرالملوک وزیری روز چهارشنبه گذشته... در اثر اصرار دخترخالهاش که همسر آقای چلیانی میباشد برای استراحت به منزل او واقع در دربند رفت و یا بهتر بگوییم او را که قادر به حرکت نبود با اتومبیل از منزلش واقع در جاده تهراننو به دربند بردند. قمر که روزهای آخر عمرش را میگذرانید در این اواخر بهکلی نیرویش را از دست داده بود، زبانش بند میآمد به طوری که از هفته گذشته کمتر با اطرافیانش صحبت میکرد. قمر شب پنجشنبه از بیماری قلب بیش از همیشه مینالید و اطرافیان او که کمکم نگران وضع او شده بودند مشغول مداوای مقدماتی شدند ولی مثل اینکه دیگر کار از کار گذشته بود و شمع زندگی هنرمندی که نیم قرن در آسمان هنر ایران بلامعارض نورافشانی میکرد در شرف خاموشی بود. درست چهار ساعت قبل از مرگ که پسر و عروس و دو سه نفر از اقوامش در کنار بالین او نشسته بودند و با چشمانی اشکبار شاهد خاموش شدن چراغ زندگی او بودند قمر ناگهان حرکتی به خود داد. مادرش [مادرخوانده](۲۹) که بیش از دیگران نگران وضع او بود از این حرکت ناگهانی قمر خوشحال شد، دستش را زیر سرش گذاشت. قمر با کمک پسرش کمی بلند شد، ولی آنقدر رنجور و بیرمق شده بود که ناگهان سرش به روی سینه افتاد. مادرش خواست او را دوباره بخواباند ولی قمر با ایما و اشاره به آنها فهماند که او را کمک کنند تا کمی بنشیند اما بیش از چند ثانیه نتوانست به بالش تکیه کند و دوباره قلبش گرفت و مجبور شدند او را روی تشک بخوابانند.»(۳۰)
واکنش هنرمندان به مرگ قمر
با انتشار خبر درگذشت قمر یکی از خبرنگاران روزنامه اطلاعات به سراغ هنرمندان رفت تا واکنش آنها را به این فقدان ببیند. «روحالله خالقی رئیس هنرستان موسیقی ملی مرگ قمر را ضایعه بزرگی برای عالم هنر شمرد و گفت فقدان قمر که علاوه بر دارا بودن مقام هنری عمری را به نیکنامی و خدمت به همنوع و کمک به فقرا و زیردستانش گذرانید موجب نهایت تاسف جامعه هنری است.» (۳۱)
مشیر همایونشهردار سرپرست برنامههای موسیقی رادیو نیز در جواب سوال خبرنگار اطلاعات گفت: «قمر خوانندهای بود که بدون اغراق تاکنون صدایی به دلنشینی و جذابیت صدای او نیامده است. من در سیوپنج سال پیش قمر را در یک مجلس مهمانی منزل برادرم دیدم و باز هم میگویم که من تاکنون کسی را به خوشصوتی او ندیدهام.» (۳۲)
واکنش ملوک ضرابی، رفیق سیساله قمر تلختر از بقیه بود: «دوستی سیساله من و قمر و خاطرات فراموشنشدنی آن از بزرگترین افتخارات زندگی من است. مرگ قمر کمرم را شکست و داغ آن برای همیشه بر قلبم نقش بسته است. من وقتی خبر مرگ قمر را شنیدم بیاختیار به یاد شبی افتادم که قریب بیست و چند سال پیش قمر نزد من آمد و گفت که میخواهد در کافه جهاننما واقع در خیابان پهلوی [«ولیعصر» کنونی] آواز بخواند و من آن شب دسته گل بزرگی برایش بردم و از شما چه پنهان از همان وقت افول اقبال و شهرت این هنرمند بزرگ را پیشبینی میکردم. من به جرأت میگویم که در محیط هنری ما تاکنون خوانندهای به خوشصوتی قمر نیامده است.»(۳۳)
علینقی وزیری هنرمند برنامههای «گلها» و عضو شورای عالی موسیقی رادیو نیز گفت: «در اینکه قمر خواننده بینظیری بود حرفی نیست ولی من نمیخواهم با پیش کشیدن مسئله بهترین خواننده موضوع به دست عدهای بدهم و جنجال برپا کنم.»(۳۴)
غریبانهترین خاکسپاری
قمر در وصیتنامه خود گفته بود که او را در گورستان ظهیرالدوله دفن کنند (اطلاعات جوانان، ۱۴ مرداد ۱۳۳۸/ از: میرسعیدی) اما خبرنگار کیهان که در مراسم تشییع قمر حضور داشته، ضمن اسفبار توصیف کردن وضع مالی او در هنگام مرگ به گونهای که نزدیکانش مجبور شدند دست به دامن مدیرکل تبلیغات رادیو شوند، از خاکسپاری غریبانهاش در میان جمعیت اندک مشایعتکنندگان گفته است:
«از قمر تنها یک پسر باقی مانده و وضع خانوادگی او به قدری اسفبار بود که برای برداشتن جسد وی ناچار شدند که دست به دامان مدیرکل تبلیغات شوند. آقای معینیان مدیرکل تبلیغات دستور میدهد برای اینکه از فاسد شدن جنازه جلوگیری شود آن را به سردخانه پزشک قانونی ببرند تا در رادیو اعلام گردد و علاقمندان مطلع شوند و روز شنبه تشییع جنازه رسمی به عمل آید. مسئولین اداره رادیو خودشان با اداره پزشک قانونی تماس میگیرند و ترتیب کار را میدهند و بالاخره ساعت یازده صبح جنازه را به سردخانه پزشک قانونی میبرند. ضمنا جریان به اطلاع نخستوزیر و شهردار نیز رسید تا قطعهزمینی برای دفن قمر اختصاص داده شود که جنازه در مقبره ظهیرالدوله دفن شود. بالاخره ساعت ۱۰ صبح موافقت مسئولین امر جلب میشود که جنازه را در مقبره ظهیرالدوله دفن کنند. ساعت یازده صبح آقایان مهاجر معاون تبلیغات، پاشا سمیعی رئیس رادیو تهران و دکتر نیرسینا مسئول کمیسیون تصانیف رادیو و صبحی با یک دسته گل که قبلا از طرف اداره رادیو سفارش داده شده بود به اداره پزشک قانونی مراجعه کردند و پس از ملاقات با آقای دکتر سعید حکمت جنازه را با اتومبیل آن اداره به منزل قمر حرکت دادند. متاسفانه جز چند نفر از اقوام مرحوم قمر و آقایان نیداود، حسین تهرانی، شاپور حاتمی، کامبیز مژدهی و ذبیحی خواننده مذهبی رادیو که برای خواندن قرآن و روضه به آنجا آمده بود هیچ کس دیگر در منزل قمر حاضر نشده بود. هنگام تدفیق نیز مامورین انتظامی مقبره ظهیرالدوله مدتها کاروان محقر تشییعجنازه را در زیر آفتاب سوزان معطل کردند تا اجازه رسمی برای دفن قمر صادر شد و جسد زنی که برتر و بالاتر از همه خوانندههای مطرب امروزی بود در آرامگاه ابدیاش به خاک سپرده شد...»(۳۵)
روزنامه «بامشاد» نیز در مطلبی تحت عنوان «قمر مرد...» انتقاد مفصلی از هنرمندان«اهل کوفه» که قمر را تنها گذاشتند کرد و نوشت: «متاسفانه همه آنهایی که روزگاری موقع عکس انداختن سر ایستادن در کنار قمر با هم دعوا میکردند و همه آنهایی که برای آنکه مشهور شوند با یک عکاس به خانه قمر میرفتند؛ هنرمندان! و هنردوستانی! که روی نام قمر قسم میخوردند در خانههای خود لمیدند و فقط تنی چند از افراد اداره رادیو ایران در مراسم تشییع این هنرمند شرکت جستند که آنها هم به اتفاق آقای سمیعی با جنازه به محل قبر ظهیرالدوله واقع در خیابان دربند آمدند ولی با آنکه قباله زمین به مبلغ سی هزار ریال از طرف رادیو ایران در دست رئیس رادیو بود معهذا مامورین شهرداری از دفن جنازه خودداری نمودند و این کار را منوط به اجازه آقای شهردار کردند و به این ترتیب جنازه هنرمند نامی ایران که روزگاری برای دیدن قیافه و شنیدن صدایش عده زیادی سر و دست میشکستند قریب پنج ساعت تنها در میان گرمای کنار خیابان ماند تا اینکه موافقت شهردار جلب شد و جنازه زیر هزارها خروار خاک سرد و سیاه رفت و از دست همه مگسان گرد شیرینی خلاص شد!...»(۳۶)
عبدالله طالع همدانی از دوستان قدیمی قمر هنگام دفن او فیالبداهه این اشعار را سرود:
چون مرغ سبکپر ز جهان تا که قمر رفت/ خوشنغمهترین بلبل گلزار هنر رفت
با ابر عزا ماه فلک گشت سیهپوش/ از روی زمین تا قمر آن نور بصر رفت
معنی هنر بود چو با روح قمر جفت/ آن دم که قمر رفت هنر رفت! هنر رفت!(۳۷)
پینوشت
۱- مجله «اطلاعات جوانان»، ۱۴ مرداد ۱۳۳۸
۲- مجله «فردوسی»، ۴ تیر ۱۳۳۶
۳- «اطلاعات جوانان»، همان
۴- «فردوسی»، همان
۵- «اطلاعات جوانان» همان
۶- روزنامه «اطلاعات» یکشنبه هفدهم مرداد ۱۳۳۸ ص ۱۳
۷- «اطلاعات جوانان»، همان
۸- همان
۹- مجله «خواندنیها»، شماره ۸۹ سال نوزدهم سهشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۳۸ به نقل از کیهان ۱۶ مرداد ۱۳۳۸
۱۰- «اطلاعات جوانان»، همان.
۱۱- روزنامه «اطلاعات»، همان
۱۲- همان
۱۳- «اطلاعات جوانان»، همان
۱۴- «خواندنیها» شماره ۸۹ سال نوزدهم سهشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۳۸
۱۵- «فردوسی»، همان.
۱۶- «اطلاعات جوانان»، همان
۱۷- همان
۱۸- همان
۱۹- همان
۲۰- مجله «اطلاعات هفتگی»، ۲۲ مرداد ۱۳۳۸
۲۱- همان
۲۲- «خواندنیها»، همان
۲۳- «اطلاعات جوانان»، همان
۲۴- همان
۲۵- همان
۲۶- روزنامه «اطلاعات»، همان
۲۷- «اطلاعات جوانان»، همان
۲۸- همان
۲۹- «خانمی که اکنون در منزل قمر است مادرخواندهاش میباشد که از کودکی قمر را در آغوشش بزرگ کرده و همیشه چون فرزندش از او مراقبت و پرستاری میکرد.» - اطلاعات، یکشنبه هفدهم مرداد ۱۳۳۸ ص ۱۳.
۳۰- روزنامه «اطلاعات»، شنبه شانزدهم مرداد ۱۳۳۸صص ۱ و ۱۳
۳۱- همان، ص ۱۳
۳۲- همان
۳۳- همان
۳۴- همان
۳۵- «خواندنیها»، همان
۳۶- همان
۳۷- «اطلاعات جوانان»، همان
۲۵۹
نظر شما