۰ نفر
۱ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۱:۵۴
عقل و نور و خیال در آرای ابن سینا

به مناسبت روز اول شهریور، روز پزشک

ابن سینا، این عقل کل فلسفه اسلامی و یکی از نخستین و بزرگ‌ترین فلاسفۀ مسلمان در آثار خود رویکرد تمثیلی نیز دارد .در شرح دیگری باید به تفصیل تبیین کرد چرا در اندیشه آنانی که لوگوس را محور قرار داده اند میتوس نیز حضوری قابل توجه دارد (شاید از آن رو که حکمت یونانی از افلاطون به بعد، رسما میتوس را به خدمت لوگوس در آورد  و جمع این دو در یکی از ابیات درخشان مثنوی معنوی مولانا چنین ظهور یافت:

بشنوید ای دوستان این داستان(میتوس)         

خود حقیقت نقد حال ماست آن(لوگوس)

 رساله های حی بن یقظان ، رساله الطیر و سلامان و ابسال شیخ الرئیس تمثال مدعای فوق اند.

در این نوشتار دو مصداق از رویکرد تمثیلی شیخ مورد توجه قرار می گیرد:

 اول: تمثیل نور و عقل در شرح آیه 35 سوره نور :« اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاة فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَة الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَة مُبارَکَة زَیْتُونَة لا شَرْقِیَّة وَ لا غَرْبِیَّة یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُور یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْء عَلِیمٌ. خداوند نور آسمانها و زمین است; و مَثَل نورش همانند چراغدانی است که در آن چراغی (پرفروغ) باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی (شفاف و درخشنده) همچون ستاره ای فروزان، چراغی که افروخته می شود از (روغن) درخت پربرکت زیتونی که نه شرقی است و نه غربی، روغنش (آنچنان صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود، نوری است بر فراز نوری، و خدا هرکس را بخواهد با نور خود هدایت می کند، و خدا برای مردم مَثلها می زند و خداوند به هر چیزی داناست.» که البته خود یکی از تمثیلهای درخشان قرآن است. تمثیل از سوی  خداوندی قصه گو(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ) که مِثل ندارد (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ ) اما مَثَل دارد(وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا )

  و دوم: تمثیل نفس و قوای آن بویژه خیال در رساله تمثیلی حی بن یقظان.

الف: جنانکه گفتیم ابوعلی‏سینا در اشارات، مراتب عقل نظری را با استناد به آیۀ نور تبیین می‏کند.   از دیدگاه بوعلی، عقل دارای سه قوه و چهار مرتبه است. سه قوۀ عقل عبارت‌اند از: مطلقه و ممکنه و کامله. قوۀ مطلقه بیانگر توان و استعدادِ آموختن و دریافتن است. قوۀ ممکنه قوه‏ای است که همۀ آلات و وسایلی که برای انتقال به فعل ضروری است نزد او حاصل شده است همچون شناختن قلم و دوات و حروف الفبا برای کودک و نیز قضایایی چون «کلْ بزرگ‌تر از جزء است». این قضایا که مبادی اولیه هستند، رسانندۀ عقل به معقولات ثانیه یا قضایای اقلیدس می‌باشند و قوۀ کامله قوه‏ای است که برای انتقال به فعلیت هیچ کم ندارد، مانند استعداد یک نویسنده که در فن نویسندگی به کمال رسیده باشد. اما هرکدام از این قوا در مقابل مرتبه‏ای از مراتب عقل نظری قرار دارند: قوۀ مطلقه برابر با مرتبۀ عقل هیولانی است؛ زیرا در این مرتبه عقل دارای هیچ صورتی نیست و تنها مستعد قبول صورت است. معادل عقل هیولانی در آیۀ نور، «مشکوة» است. «گروهی این قوت را عقل هیولانی نامند و او به‌منزلۀ مشکوة باشد»( شیخ‌‏الرئیس ابوعلی‏سینا، اشارات؛ طبیعیات ـ الهیات، ترجمه نصراللّه تقوی، ص63 ) زیرا خود فاقد نور است. قوۀ ممکنه برابر با مرتبه عقل بالملکه است که در آن، عقل قادر به حصول و دریافت معقولات اُولی است تا مستعد دریافت معقولات ثانیه شود که از فکر یا از حدس حاصل می‏شوند. از دیدگاه بوعلی‏سینا، معادل عقل بالملکه در سورۀ نور )زُجاجَة( است و دو فعل آن یعنی فکر و حدس، به‌ترتیب، معادل )شَجَرَةٍ مُبارَکَة( و «زیت» یا روغن زیتون‏اند. قوۀ کامله، خاص عقل بالفعل و عقل مستفاد است. یعنی هنگامی که صور معقول برای عقل حاصل شده و عقل بخواهد آن‌ها را مطالعه و تعقل کرده و علاوه‌بر آن، معقول‌بودن این صور را نیز ادراک کند. معادل عقل بالفعل در آیۀ نور، «مِصْباح‏» است که «یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ دربارۀ وی راست آید.» (همان)یعنی نوری که نزدیک است برافروخته و روشن گردد. عقل مستفاد که مرتبۀ آخر عقل نظری است، مرتبه‏ای است که در آن عقل می‏داند که صور معقول در او حاصل شده و قادر به تعقل آن‌ها به‌صورت بالفعل است که معادل آن در قرآن «نُورٌ عَلی‏ نُور» است. بدین ‏دلیل که هر مرتبه نسبت به مافوق خود، بالقوه و نسبت به مادون خود، بالفعل است. انتقال آن از قوه به فعل به‌واسطۀ «عقل فعال»ی است که در آیۀ نور، «نار» نماد آن می‌باشد؛ زیرا نورِ مصباح از آن گرفته می‏شود. توضیح خواجه‏نصیر طوسی در شرح اشارات پیرامون نسبت عقل با نور در اندیشه‏های بوعلی‏سینا بسی روشنگر است: «مشکاة شبیه به عقل هیولانی است که در ذات خود تاریک است؛ ولی قبول نور کند... و زجاجه شبیه به عقل بالملکه است که در ذات خود شفاف است و به‌نحو کاملی پذیرندۀ نور است و الشجرة الزیتونه شبیه است به فکر که استعداد قبول نور دارد؛ ولی بعداز حرکت بسیار و زیت شبیه به حدس است. ازآن‌جهت که از زیتون به نور نزدیک‌تر است و آنکه )یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نار( است، به قوۀ قدسیه شبیه است که بالفعل تعقل می‏کند؛ هرچند چیزی که آن را از قوه به فعل آورد، نباشد و «نُورٌ عَلی‏ نُور» شبیه به عقل مستفاد است؛ زیرا صور معقولۀ نوری و نفسِ قبول‌کنندۀ آن، نوری دیگر است و «مصباح» به عقل بالفعل شبیه است؛ زیرا به‌خودی‌خود بدون نیاز به نوری که از دیگر جای کسب کند، نورانی است و «نار» عقل فعال است زیرا چراغ‌ها بدان روشن گردد. »( تاریخ فلسفۀ اسلامی، ج2، ص۴۷۹)

بدین‌ترتیب، در اولین متون حکمت اسلامی، نسبت آشکاری میان عقل و نور ایجاد می‏شود. عقل ازاین‌رو که تنها قوۀ ایصال انسان به حقیقت غایی اوست و نور بدین ‏دلیل که عامل اظهار و ابراز این حقیقت و بلکه خود حقیقت است: )اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض(

ب: اما این رویکرد تمثیلی  ابن سینا در آثار تاویلی اش ( و در این جا بویژه رساله حی بن یقظان ) و خاصه در باب نفس که بحث بسیار مهمی در فلسفه محسوب می شود( و افلاطون در رساله های فایدون و فایدروس و جمهوری باب بحث آن و بویژه تجردش را پیش کشید) ظهوری بارز دارد(

علاوه بر بحث و فحص مفصل فلسفی اش ) و ما در این مختصر، بحث نفس و قوای آن را بر بنیاد رساله تمثیلی حی بن یقظان، این پیرِ زندهِ بیدار مورد تامل قرار می دهیم.

شیخ الرئیس در بحث فلسفی نفس با ذکر حجج عقلی ابتدا به اثبات آن پرداخته و براهینی شامل برهان طبیعی، برهان روان‏شناختی، برهان استمرار، برهان وحدت نفس، برهان «من» و نیز برهان انسان معلق در هوا را بر تجرد آن اقامه می کند. از منظر شیخ الرئیس نفس به‌دلیل نقش حیاتی‏اش در استکمال ادراک حیوان و انسان، «کمال» محسوب می شود. او نیز چون فارابی سه دلیل اقامه می کند که نفس جوهری است روحانی و دارای خلود که با فساد بدن فاسد نمی‏شود. از دیدگاه ابن‏سینا، نفس دارای قوای نباتی و حیوانی و ناطقه است. قوای نباتی شامل غاذیه و نامیه و مولده می‏باشد و قوای حیوانی نیز شامل قوای محرکه و مُدرکه، محرکه خود بر دو قسم است: باعثه و فاعله. باعثه برانگیزانندۀ شوق بوده و شامل شهوت و غضب است و فاعله برانگیزانندۀ اعمال بدنی. اما قوۀ مدرکه خود به ادراک خارجی و ادراک داخلی تقسیم می‏شود. ادراک خارجی شامل حواس خمسه و ادراک داخلی شامل حواس باطنی است. این حواس هم قادر به ادراک صورند و هم ادراک معانی. ادراک صور که به‌وسیلۀ حواس ظاهر صورت می‏گیرد، در نفس باطنه ضبط می‏گردد و چنین مراحلی را طی می‏کند: ابتدا «حس مشترکْ» همۀ صور مأخوذه توسط حواس خمسه را دریافت می‏کند؛ سپس، این صور با حذف محسوسات به قوۀ خیال یا مصوره می‏رسد و در مرحلۀ بعد، قوۀ متخیله که در انسان مفکره خوانده می‏شود، به ترکیب یا تفکیک صور می‏پردازد. پس‌از آن، قوۀ وهمیه قادر به ادراک معانی غیرمحسوس می‏شود، چون ادراک دشمنی گرگ توسط گوسفند و نهایت، قوۀ حافظه و ذاکره که به ذکر و ضبط ادراکات قوه وهمیه می‏پردازد. ( نک: شیخ‌‏الرئیس ابو علی سینا، اشارات، ترجمۀ نصراللّه تقوی، تهران: چاپخانۀ مجلس، ۱۳۱۶، ص62.)

قوای نفس ناطقه نیز که همان عقل است و خاص انسان، به قوۀ عالمه و عامله تقسیم می‏شود. عامله قوۀ تدبیر بدن است توسط نفس و عالمه. همان عقل نظری است که صور کلیۀ مجرده در آن طبع می‏شوند و خود شامل عقل هیولایی، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد است. اما از دیدگاه ابن‏سینا، قوۀ خیال هم قادر به انتزاع صورت ماده از ماده است و هم امری تازه که ابن‏سینا آن را استعاده و ابتکار می‏نامد و برخلاف فارابی که فرقی بین خیال و متخیله نمی‏نهد، او بین آن‌ها فرق نهاده و استعاده و ابتکار را ناشی از قوۀ متخیله می داند(در این باب در مقاله بررسی تطبیقی آرای ابن سینا و ساموئل کالریج در مورد تمایز میان خیال و تخیل مفصل بحث کرده ام)  و در این باب، به ذکر دو مسئله می‏پردازد. اول، رؤیاها و دوم نبوت؛ یعنی این قوۀ قادر به اظهار و احضار صوری است که از ملائکۀ سماوی و جواهر مَلکی حاصل می‏شود و این نکتۀ بسیار مهمی است که در رمزگشایی تأثیر قوۀ خیال بر هنر اسلامی، می‏تواند بسیار راهگشا باشد. ابن‏سینا در این مقطع، نه‌تنها از توانایی قوۀ خیال در احضار و اظهار صور سماوی، معقول و ملکی سخن می‏گوید، استدلال می‏کند که به‌دلیل تناسب میان نفوس بشری و جواهر ملکی، هم رؤیای صادقه میسر است و هم وحی در نبوت: «معانی همۀ امور موجود در عالم، گذشته و حال و آنچه خواهد که شود، در علم باری‌تعالی و ملائکه عقلیه از یک سو و در نفوس ملائکۀ سماوی، از دیگر سو موجود است و تناسب میان نفوس بشری با آن جواهر ملکی از تناسب با اجسام محسوس بیشتر است که در آنجا، هیچ حجاب و بخلی نیست. یعنی ازطرف قوابل که به‌علت فرورفتن در عالم اجسام یا به‌سبب آلودگی به اموری که آن‌ها را به فرود می‏کشاند، محجوب شده‏اند و چون کمترین فراغتی از این امور یابند، مطالعۀ آنچه در نفوس فلکی است، برای آن‌ها میسر گردد».  ( شفاء، ص173به نقل از تاریخ فلسفۀ در جهان اسلامی، ص۴۸۹.)

از دیدگاه بوعلی، اظهار این صور اگر در عالم خواب باشد، رؤیا و اگر در بیداری باشد، نبوت است. اما ابن‏سینا در رسالاتی عرفانی و تمثیلی که به عالم پررمزوراز عرفان و هنر نزدیک‌تر است؛ (زیرا هم خود شاهدمثالی بر عروج نفس در ادراک صور مثالی است و هم در آن‌ها، بُعد تأویلی بر بُعد تحلیلی غلبه دارد) همچون رسالۀ حی‌بن یقظان که از دیدگاه دی‏بور، «راهنمای نفوس ناطقه انسانی است، یعنی عقل فعال» ( همان، ص۴۹۸.) به بحث نفس و قوای آن به صورت تمثیلی  پرداخته. رساله‌ای  که ترجمه و شرحی منسوب به جوزجانی، از شاگردان مبرز بوعلی سینا دارد  و قصۀ سالک یا در اصل، «نفس کلی» است که به‌نیت دریافت علم و اشراق از شهر جسم و تن خارج می‏شود. در نزهتگاه بیرون شهر، به پیری برمی‏خورد زیبا و فرهمند و سال‌خورده و باآنکه روزگاری دراز بر او گذشته، اما «هیچ اندامش تباه نبود و بر وی از پیری هیچ نشانی نبود، جز شکوه پیران»(. ابن‏سینا، رسالۀ حی‌بن یقظان، ترجمه و شرح فارسی منسوب به جوزجانی، به تصحیح هانری کربن،چ3، تهران:مرکز نشر دانشگاهی۱۳۶۶، ص3. ) یارانی که در این سلوک، نفس را همراهی می‏کنند، قوای خیال و شهوت و غضب‏اند، به‌تعبیر جوزجانی. پیر، همان عقل فعال یا جبرئیل است که مردم به‌سبب او علم و عقلشان از قوه به فعل می‏آید. نفس به شوق خدمت و مصاحبت پیر یا عقل فعال به‌سوی وی می‏شتابد؛ اما پیر در سلام و تحیت سبقت می‏گیرد؛ یعنی اینکه «عقل فعال نه چنان است که بر یکی بخیلی کند و مر او را راه ننماید و بر دیگری بخیلی نکند و راه نمایدش؛ بلکه اثر وی همواره به همه‌کس همی رسد.» (همان.8)

نفس از پیرْ نام‌ونشان و یار و کار و دیارش را می‏پرسد و او پاسخ می‏دهد که من، زنده و فرزند بیدارم و شهرم بیت‏المقدس و پیشه‏ام سیاحت‌کردن. روی من به‌سوی پدرم است که همۀ علم‌ها را به من آموخته و کلید همه علم‌ها را به من داده است. نفس از پیر می‏خواهد که او را راه دانش‌ها بنمایاند. پیر در ابتدا، بر ضرورت «علم فراست» تأکید می‏کند؛ زیرا به‌وسیلۀ آن شخص می‏تواند به درون و باطن اشخاص سفر کند و براساس شناخت خود نسبت خویش با آن شخص را دور یا نزدیک سازد. اما پیر، نفس را از یاران همراهش برحذر می‏دارد. یارانی که «رفیقانی بَدْاَند و بیم است که تو را فتنه کنند». شیخ‌‏الرئیس در اینجا به زبان تشبیه و تمثیل از قوای نفس با اصطلاحات «یاران» سخن می‏گوید. ازجمله یاران نفس، حواس پنج‏گانه‏اند که با عنوان «یاران پیشرو» در رساله مطرح می‏شوند. این یاران دروغ‏زن و درهم‌آمیزنده راست و دروغ‌اند و به‌تعبیر جوزجانی اگر پیشرو محسوب می‏شوند، بدین دلیل است که «قوت حس مر محسوس را اندر یابد. شکل وی و صورت ظاهر وی اندر قوت حس حاصل آید؛ مثلاً چون چیزهای دیدنی که چون برابر چشم حاصل شود، چشم او را ببیند و شکل وی اندر چشم ببندد و دیگر حس‏ها نیز همچنین». (همان.18)

متن اصلی در شرح قوای دیگرِ نفس ساکت است؛ اما جوزجانی در شرح همین بند، از قوای حس مشترک، خیال، متخیله، مفکره، حافظه و وهم سخن می‏گوید. حس مشترک که در زبان یونانی به آن بنطاسیا گفته می شود، در خانۀ اول پیشین مغز جای داشته و دریابندۀ اطلاعات حواس پنج‏گانه است و یا به‏عبارتی، حواس ابزار او هستند. پس‌از «حس مشترک» قوۀ خیال قرار دارد: اندر میانه خانۀ پیشین مغز و قوه‏ای است که جایگاه و خزینۀ صور است تا اگر محسوس غایب شود، آن شکل و صورت اندر او ایستاده بود. (همان) جوزجانی علاوه‌بر قوۀ خیال از قوۀ متخیله سخن می‏گوید. این قوه که «اندر خانۀ پیشین مغز قرار دارد، جایگاه معنی‏هاست» و حیوان و انسان در آن مشترک‌اند. با این تفاوت که در حیوان، متخیله و در انسان، مفکره خوانده می‏شود. معانی در این جایگاه مجتمع‏اند و البته، شرط حضور معنی وجود محسوسی است که معنا بر آن دلالت می‏کند. اگر محسوس غایب شود، قوه‏ای دیگر که در خانۀ پیشین مغز قرار دارد، معانی را حفظ می‏کند: «آن قوت خزینه‏دار معناست؛ چنان‌که قوت خیال، خزینه‏دار صورت‌هاست و این قوت را حافظه گویند.» قوۀ بعدی که جوزجانی آن را در «گذر میان مغز» قرار می‏دهد، قوۀ «وهم» است. کار این قوه درهم‌آمیختن صورت‌ها و معانی است. لکن قوۀ وهم از دیدگاه پیر «دروغ‌زن است و بیهوده‏گوی؛ ولیکن، جاسوس‏تر است و طلایۀ توست» و به‌دلیل حضور قوۀ وهم است که آدمی برای تمیز حقایق از وهمیات نیاز به‌دلیل و حجت دارد.

یار دیگر نفس در دست راست او قرار دارد؛ یاری که چون «بیاشوبد نصیحت نپذیرد و پنددادنش سود ندارد... گویی که آتش است که اندر هیزم خشک افتاده بود». این قوه، خشم است. یار دیگر که در سمت چپ نفس قرار دارد، قوۀ شهوت است که فراخ‌شکم است و پلید. از دیدگاه بوعلی این قوا هماره همراه نفس‏اند تا مرگ انسان فرارسد. «و از ایشان جدا نتوانی شدن مگر که به غریبی شوی به شهرهایی که این رفیقان آنجا نتوانند آمدن؛ پس، اکنون که وقت آن غریبی نیست. چنان کن که تو زبردست باشی، نه ایشان و چنان کن که مهار خویش به دست ایشان ندهی؛ بلکه ایشان را فرمان‏بردار خویش کن و بر راه راستشان بدار و به راه میانه‏شان آر» (همان) پس‌از آن، پیر راه می‏نمایاند که چگونه این قوا را به راه راست بتوان آورد. راه اصلی تعادل است: «هریک از این قوا دو سو دارند: فزون‏خواهی و کم‏خواهی که هر دو نکوهیده است و ستوده میان این دو کناره است تا آنجا که خشم باید گرفتن، خشم گیرد و آنجا که نباید گرفتن، نگیرد.»  با شهوت و وهم و خیال نیز چنین باید کرد تا فساد به بار نیاورند و راه درست را به سالک بنمایانند. پس‌از آن، نفس از پیر می‏خواهد که او را به سیاحت‌کردن رهنمون سازد که در جواب، پیر، سیاحت را جستن دانش و به‌دست‌آوردن حقیقتِ چیزها می‏داند. جوزجانی در شرح بقیۀ لطایف رسالۀ حی‌بن یقظان به تبیین کامل نفس و قوای آن که از جملۀ آن‌ها خیال است و خواب (که یکی از مهم‌ترین دلایل حضور قدرتمند قوۀ خیال است) همت می‏گمارد: «شکل و صورت آن دیدنی که به خواب بیند و یا آن شنودنی که همی شنود، اندر خزینۀ وی بنهد... چون از خواب بیدار شود؛ آن صورتِ سپس (خیال) و آن معنی پسین (حافظه) اندر آن خزینه‏ها مانده بود.» (همان ص28)

آنچه در این قلمرو بسیار جالب توجه است، قدرت نفس در دریافت از عالم غیب، حتی به‌هنگام بیداری است: «اگر نفسی بود قوی و سخت، چنان‌که محسوس‏ها او را در آن کار باز نتوانند داشتن که اندر سرشت وی است این حال او را به وقت بیداری حاصل آید از عالم غیب .... و این حال پیامبران مرسل بود و این حال را به زبان شریعت «وحی» خوانند و مرایشان را اندر این حال صورت‌هایی پیش چشم حاصل آید و آوازهایی بشنوند که مرایشان را چیزهایی فرمایند، از حکمای شریعت.» (همان)

پس‌از آن پیر، مراتبی در عالم را بازمی‏گوید که بعدها در اندیشۀ کسانی چون شیخ اشراق و ملاصدرا به‌عنوان مراتب عالم، تکرار می‏شود. جوزجانی در شرح این بخش از رساله، تمامی آفریده‏ها را محصول دو جزء می‏داند: هیولی (ماده) و صورت. صورتْ چیزی است که هستی شی‏ء بدان قائم است و به همین دلیل، صورت ازسوی حق وجود یافته و به‌وسیلۀ فرشتگان میانجی در قالب هیولی قرار گرفته است. اما هیولی و صورت در متن اصلی رساله به تمثیل، دو حد مشرق و مغرب‌اند. صورتْ نماد مشرق است؛ زیرا جای برآمدن آفتاب است و هیولی نماد مغرب؛ زیرا جای فروشدن روشنایی است، به‌سبب طبیعت فناپذیر هیولا. اما رسیدن به علم حقیقی نیاز به قوت قوای نفس دارد که به‌وسیلۀ علم منطق ممکن است؛ علمی که به چشمۀ آبی روانْ کنار چشمۀ زندگانی و به «سر و تن‌شستن به چشمۀ آب روان» تمثیل و تعبیر شده است. این علم برای شناختن دقیق و حقیقی یکی از علم‌های دشوار که از دیدگاه پیر، علم هیولی و صورت است، ضروری و به همین دلیل، پیر به بازگویی قصۀ هیولی یا مغرب می‏پردازد که اساس آن نیستی است و به‌وسیلۀ صورت است که هست می‏شود؛ پس، این حدِ مغربی همان چشمۀ گرم است که توسط جوزجانی به نیستی مطلق تعبیر شده است و صورتْ همچون خورشیدی است که سبب رؤیت و ظاهرشدن وجود هیولی می‏شود و صورت را اینجا به آفتاب مانند کرده؛ زیرا همچنان که همۀ دیدنی‌ها به‌سبب روشنی آفتاب دیدنی می‏گردند، همۀ هیولاها نیز اگر هست می‏گردند. به‌سبب صورتْ هست می‏گردند. در اینجا، می‏توان وجودیافتن را با استناد به‌تعبیر ظهور نور خورشید، ظهور تعبیر کرد؛ همان نسبتی که در یونان باستان میان فوزیس و فوتو وجود داشت. طبیعت، محصول نور وجود بود و به یک عبارت یعنی ظهور و این معنا در حکمت شیخ‏اشراق، ابن‏عربی و ملاصدرا حضوری بارز یافت. هیولای آسمان با هیولای زمین متفاوت است؛ زیرا ازآنجاکه  که صورت و هیولای آسمان‌ها از هم جدا نمی‏شود؛ درحالی‌که صورت هیولاهای زمین از آن‌ها جدا می‏شود، هیولاهای آسمانی اشرف از هیولاهای زمین هستند.

سپس، پیر با استفاده از تعابیر شهرها، اقلیم‏ها و پادشاهان به ذکر طبقات آسمان‌های هفت‌گانه و نیز فلک هشتم که فلک بروج است و فلک نهم که او را معدل‌النهار گویند، می‏پردازد. جوزجانی در شرح این بخش از رساله، افلاک آسمان را به ترتیب چنین برمی‏شمرد: ماه، عطارد، زهره که پادشاه آن زنی است، آفتاب، مریخ، مشتری، زحل، بروج و نهایت، معدل ‌النهار که «فلک نهم است و آنجا هیچ ستاره نیست». (همان 54) آنچه از افلاک نه‏گانه ذکر شد، همه در شرح مغرب و یا «هیولی» است؛ اما در جانب مشرق که جای صورت است، اقالیم عبارت‌اند از عناصر اربعه، یعنی آب، هوا، آتش و خاک که با درآمیختن با هم، کوه‌ها، معادن، رستنی‌ها و جانوران شکل می‏گیرند. باب بعد پیرامون مردم و قوای نفسانی آن‌هاست که بازگشتی دوباره به شرح نفس و قوای آن است. در این باب، قوای خیال، خشم، غضب و وهم، مجدد مورد شرح و نقد قرار می‏گیرند و پس‌از آن، به قوه‏ای دیگر در نفس اشاره می‏کند که قوۀ خرد است. جایگاه این قوه در مبانی نظری، قوۀ تمییز حق و باطل است و در بُعد عملی، کامل کارهای نیکو. باب بعدی ورود به اقلیم آسمان‌هاست؛ یعنی ورود به جهان فرشتگان و خلق اولین فرشته‏ای کروبی که ایزد بیافرید، یعنی عقل (اشاره به حدیث پیامبر:«اول ما خلق ‏اللّه العقل»). پس‌از خلقت عقل، خلقت عقلِ اول یا عقل کل و سپس، عقل دوم است و پس‌از آن، به میانجی عقل اول، در مرتبه‏ای فروتر، نفس اول یا نفس کل قرار دارد. پس‌از آن خلق، نفوس دیگر که هرکدام معادل افلاک‌اند، یعنی زحل و مشتری و...؛ اما  در این باب، امر مهمْ خلق «عقل فعال» است که به‌عنوان واسطۀ میان نفس‌های این جهانی با نفوس فلکی عمل می‏کند. بدین‌ترتیب، ابن‏سینا پس‌از فارابی از اولین پیشگامان ذکر سلسله‌مراتب عالم است که با تبیین قوای نفس از یک سو و نیز مراتب عالم از دیگر سو، حلقۀ ارتباطی مستحکمی بین قوای درونی انسان و نیز مراتب فوقانی عالم ایجاد می‏کند. این حلقه که انسان را به ماورای عالم ماده ربط می‏داد، به او این توان را می‏بخشید که با تصور آن عوالم در درون خود به بازآفرینی آن‌ها در بستر عرفان و فرهنگ و هنر بپردازد؛ بازآفرینی‏ای که از مهم‌ترین ارکان و شاید تنها رکن اساسی هنر و معماری اسلامی است.

کد خبر 2105997

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =