محسن آرمین: به ما می‌گفتند «التقاطی» و «منحرف»!

خاطرم است که مجاهدین خلق از داخل زندان به بیرون زندان و دانشگاه‌ها به بچه‌های سمپات خود خط داده بودند که وارد این قیام نشوند چون رژیم همه را شناسایی و سرکوب می‌کند. آن‌ها تقریبا تا ماه‌های منتهی به پیروزی انقلاب معتقد بودند که نباید با انقلاب همراهی کرد.‌

به گزارش  خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایرنا، محسن آرمین می‌گوید: جناح مقابل در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به ما می‌گفتند التقاطی، مثل همین الان که می‌گویند نوکر آمریکا، عامل آمریکا، این‌ها برچسب‌های سیاسی بود.

«محسن آرمین» نایب رئیس جبهه اصلاحات در گفت‌وگو با بخش«تاریخ شفاهی» ایرنا به مواردی چون حذف سازمان مجاهدین خلق از صحنه سیاسی کشور، اختلافات با نماینده امام خمینی (ره) در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، فرمان بنیان‌گذار انقلاب اسلامی مبنی بر عدم حضور نظامیان در فعالیت‌های حزبی و تاثیر آن بر سازمان و... اشاره می‌کند.

آیا حذف مجاهدین خلق از صحنه سیاسی کشور، نقشی در بروز اختلافات در سازمان مجاهدین انقلاب داشت؟

 از سال ۱۳۵۳ به بعد مجاهدین خلق تغییر ایدئولوژی دادند یا بهتر بگویم جریان تغییر ایدئولوژیک در این سازمان غلبه پیدا کرد و به تعبیر خود مجاهدین در سازمان‌شان کودتا صورت گرفت. از این سال سازمان مجاهدین خلق در اختیار جریانی قرار گرفت که مارکسیست را پذیرفته بود. آن‌ها در بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک که فکر کنم در همان سال ۱۳۵۳ منتشر شد و متن مفصلی هم بود توضیح دادند که ما تا کنون مبارزات خود را با پوسته و ظاهر اسلامی توجیه می‌کردیم ولی درنهایت در جریان و فرایند عمل انقلابی به این نتیجه رسیدیم که اسلام فقط یک پوسته است و باید آن را کنار گذاشت. مارکسیست علم و ایدئولوژی مبارزه است و ما هم آن را پذیرفته‌ایم.

این خلاصه و عصاره بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک بود. عده‌ای از بچه‌های مذهبی سازمان این تغییر مواضع ایدئولوژیک را پذیرفتند و تعدادی دیگر آن را نپذیرفتند. گروه دوم سعی کردند از سازمان جدا شوند و خود تشکیلاتی مستقل داشته باشند. برخی از این‌ها اما قربانی تسویه‌های درون‌سازمانی شدند ازجمله مرحوم مجید شریف واقفی. بعضی دیگر اما گروه جدیدی را راه انداختند مانند مرحوم غلامرضا صفاتی و دوستانش که گروه منصورون را تشکیل دادند. ولی این‌ها هم در سال ۱۳۵۵ ضربه سختی خوردند. ساواک در گروه منصورون نفوذ گسترده‌ای کرد و تقریبا تمامی خانه‌های تیمی آن‌ها در سراسر کشور را زد و غلامحسین صفاتی و عده‌ای دیگر از آن‌ها شهید شدند و برخی هم زنده ماندند. منصورون یکی از هفت گروهی بود که بعدها به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پیوست.

بعضی از گروه‌ها هم علی‌رغم ارتباطی که با مجاهدین خلق داشتند مستقل ماندند. مثل گروه مهدویون که گروه کوچکی بودند. آقای صادق نوروزی از این گروه بود که بعدا دستگیر شد و به زندان رفت. در فاصله سال‌های ۱۳۵۳ تا پیروزی انقلاب، یکسری گروه‌های دیگر هم شکل گرفتند. یعنی با روشن شدن انحراف فکری مجاهدین خلق، یک سری از بچه مسلمان‌ها به صورت جداگانه و بدون این‌که با هم ارتباطی داشته باشند در نقاط مختلف کشور به فکر تشکیل گروه و مبارزه مسلحانه افتادند و خودشان گروه‌هایی را تاسیس کردند.

تا پیش از آن تنها ایده‌ای که بر بخش فعالان مذهبی حاکم بود این بود که برای مبارزه باید یک روز به سازمان مجاهدین خلق بپیوندند؛ اما حالا سازمانی که جریان مذهبی را در مبارزه نمایندگی می‌کرد مارکسیست شده بود و درنتیجه یک بحران هویت در بین فعالان مذهبی به وجود آمده و ضربه سختی به آن‌ها وارد شده بود. لذا گروه‌هایی مانند منصورون، موحدین، صف و... ایجاد شده بودند.

مجموعه این‌ها در چند چیز با هم مشترک بودند: یکی پذیرش انقلاب بود. البته مجاهدین خلق، انقلاب را به عنوان یک انقلاب نمی‌پذیرفتند و می‌گفتند این یک شورش کور است و توسط شاه سرکوب می‌شود و روحانیت هم نماینده خرده‌بورژوازی است و از بین می‌رود؛ بنابراین ما باید نیروهای خود را حفظ کنیم و در این شورش کور حضور نداشته باشیم.

خاطرم است که مجاهدین خلق از داخل زندان به بیرون زندان و دانشگاه‌ها به بچه‌های سمپات خود خط داده بودند که وارد این قیام نشوند چون رژیم همه را شناسایی و سرکوب می‌کند. آن‌ها تقریبا تا ماه‌های منتهی به پیروزی انقلاب معتقد بودند که نباید با انقلاب همراهی کرد. مجاهدین خلق در ماه‌های آخر انقلاب که علائم پیروزی مشاهده شد و برای مثال شاه از ایران رفت، شروع به همراهی با انقلاب کردند. همراهی‌شان هم به این شکل بود که مثلا گفته بودند در تظاهراتی که برگزار می‌شود همه جا آرم سازمان در کنار عکس امام باشد.

این گروه‌های ۷ گانه که به‌تدریج و با روشن شدن انحراف سازمان مجاهدین خلق به‌تدریج شکل گرفتند در چند چیز اشتراک نظر داشتند. همین چند اصل بعدا اصول اتحاد این جریان‌ها در قالب «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» شد. یکی از آن‌ها پذیرش انقلاب به عنوان یک حرکت مردمی با سبقه دینی بود. دیگری رهبری امام و اصل بعدی هم مرزبندی با مجاهدین خلق بود. مرزبندی با مجاهدین جنبه سلبی هویت این مجموعه را تشکیل و پذیرش رهبری امام و اصل انقلاب، جنبه‌های ایجابی این هویت را شکل می‌داد.

حذف مجاهدین خلق از صحنه سیاسی کشور آیا نقشی در بروز اختلاف بین اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی داشت؟ یعنی زمانی که مجاهدین خلق اعلام قیام مسلحانه علیه حکومت کردند.

اختلافاتی که درون سازمان به وجود آمده بود تا مدتی تحت‌الشعاع مسائل اساسی‌تر، خیلی باز نمی‌شد، مثل همان اختلافاتی که در زمینه بیانیه روز کارگر و سالگرد مرحوم شریعتی پیش آمد. سعی می‌شد این‌ها در درون سازمان مدیریت شود. حتی مسائلی مثل اصلاحات ارضی که یکی از موارد اختلاف بود. قرار بود طرحی تحت عنوان اصلاحات ارضی که در شورای انقلاب به تصویب رسیده بود اجرا و درباره زمین‌ها تصمیم گیری شود. این طرح، بندی به نام بند ج داشت که زیر نظر مرحوم آیت‌الله سیدمحمد بهشتی و مرحوم آیت‌الله علی مشکینی برای اجرا تهیه شده بود. اما در سازمان نسبت به این بند اختلاف نظر وجود داشت. بند ج مربوط به مصادره زمین‌های برخی خوانین بود.

جریان منتسب به حوزه به‌شدت با اجرای این بند مخالف بودند و دوستان ما هم که بیشتر با جریان سنتی و حوزه ارتباط داشتند مخالف این بند بودند ولی به هرحال این قانون در شورای انقلاب تصویب شده بود. کوشش می‌شد این‌ها به دلیل مسائل مهم‌تری که انقلاب با آن درگیر بود درون سازمان مدیریت شود. بعد از این‌که مجاهدین خلق اعلام مبارزه مسلحانه کردند و وارد فاز مخالفت و مبارزه علنی با حکومت اسلامی و از صحنه سیاسی شدند فضا برای بروز این اختلاف‌ها کاملا مهیا شد. هرچند مجاهدین خلق همچنان ترور و ایجاد ناامنی می‌کردند. البته ظهور این اختلاف‌ها منحصر به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نبود و عین آن در حزب جمهوری اسلامی هم به وجود آمد. در این حزب هم جریان موتلفه یک طرف و جریان آقای میرحسین موسوی سمت دیگر ایستاده بود.

می‌خواهم بگویم که بعد از حذف مجاهدین خلق، این اختلافات در بخش‌های مختلف همچنان شکل گرفت و دو جریان در مقابل هم قرار گرفتند که بعدا تبدیل به جریان‌های خط امام و خط محافظه کار و سنتی شدند. این روند تکامل پیدا کرد و تبدیل به دو جریان اصول‌گرا و اصلاح طلب شد. درواقع جریان‌های اصلاح طلب و اصولگرا نسخه‌های تکامل یافته همان جریان‌های دهه ۶۰ هستند. البته هر کدام از این دو طرف تحولاتی نیز داشته‌اند.

روند تعیین نماینده امام در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی چگونه بود؟

در ابتدای صحبت‌هایم اشاره‌ کردم سازمان به خاطر این‌که با تایید امام شکل گرفته بود بنا را بر این گذاشته بود که هنگامی که با مسائل جدیدی مواجه می‌شود آن‌ها را با ایشان مطرح کند و نظر امام را بگیرد. چون همه معتقد بودند باید رهبری امام را در سازمان حاکم کنیم. از زمان شکل‌گیری سازمان، مسئولان سازمان خدمت امام می‌رسیدند و مسائل و مشکلات را مطرح و ایشان هم نظراتشان را بیان می‌کردند و به پرسش‌های دوستان پاسخ می‌دادند.

بعد از زمانی نه چندان طولانی، ما به این نتیجه رسیدیم که با توجه به گرفتاری‌هایی که امام در رابطه با مسائل کشور دارند ما نمی‌توانیم یک ارتباط منظم با شخص ایشان داشته باشیم از این رو بهتر است از امام درخواست کنیم نماینده‌ای را معرفی کنند تا ما از طریق این نماینده با ایشان در تماس باشیم یا مسائل خودمان را با این نماینده مطرح و حل کنیم. قرار شد وقتی که این موضوع را خدمت امام مطرح می‌کنیم اسمی هم از کسی نیاوریم تا خود امام این شخص را تعیین کنند.

هنگامی که دوستان خدمت امام رسیدند و این نظر را مطرح کردند ایشان گفتند آقای مرتضی مطهری فرد خوبی است، شما مسائل و مشکلات‌تان را با ایشان حل کنید.

آقای مطهری قبل از تشکیل سازمان، ایده سازمان را با امام مطرح کرده و گفته بود یک سری از گروه‌ها هستند که می‌خواهند سازمان و مجموعه‌ای را تشکیل دهند و امام نیز آن را تایید کرده بودند. امام ظاهرا بر اساس همان سابقه ذهنی، احساس می‌کردند بچه‌ها با آقای مطهری ارتباطاتی دارند لذا گفتند آقای مطهری خوب است. البته ما با آقای حسین راستی کاشانی هم ارتباط داشتیم البته بیشتر دوستان نظیر آقای محمدباقر ذوالقدر با ایشان ارتباط داشتند. در این جلسه که قرار نبود ما اسم بیاوریم یکی از دوستان گفت البته ما با آقای راستی کاشانی هم ارتباط داریم. امام هم گفتند در رابطه با مسائل شرعی‌تان از آقای راستی کمک بگیرید.

آقای راستی یک فقیه مسلم و از شاگردان وزین حضرت امام بود. یعنی قبل از این که شاگرد امام باشد یک فقیه در نجف بود. منتها در مورد اختلافاتی که در نجف وجود داشت ایشان در جهت تایید و تقویت امام کار می‌کرد. امام هم ایشان را به عنوان یک فقیه قبول داشت، لذا گفتند مسائل شرعی سازمان را با ایشان مطرح کنید.

اما وقتی ما با مرحوم مطهری تماس گرفتیم و قرار شد با ایشان در تماس باشیم، متاسفانه به شهادت رسید و تنها ارتباط ما منحصر به آقای راستی شد. اوایل کار ارتباط ما با ایشان در همین حد بود که اگر سوال شرعی یا فقهی داشتیم از ایشان سوال می‌کردیم. در روابط درون سازمان دوستان خیلی ملتزم بودند که مسائل شرعی را رعایت کنند لذا از ایشان سوال می‌کردند. بخش اجرایی سازمان هر ماه یک بار به قم می‌رفتند و با ایشان دیداری داشتند و مسائل را مطرح می‌کردند و آقای راستی هم پاسخ‌های شرعی را می‌دادند و بعد هم دعا می‌کردند که انشاءالله موفق باشید.

زمانی که اختلافات در سازمان شروع شد بخشی از سازمان که تفکر سنتی‌تری داشت ارتباطش با آقای راستی به صورت خارج از سازمان قوی‌تر شد. یعنی گزارشاتی به ایشان می‌دادند که یک بخشی از سازمان روشنفکر هستند. آن ایام هم یک جریان ضد روشنفکری در سطح کشور شکل گرفته بود که می‌گفت روشنفکرها و دانشگاهیان از روحانیت جدا هستند و مایه التقاطی دارند. عنوان التقاطی هم بیشتر برای مجاهدین خلق به کار برده می‌شد. این جریان می‌گفت نهایت خط التقاط هم سرنوشت مجاهدین خلق می‌شود. کلمه روشنفکر هم تبدیل به یک فحش و ناسزای محترمانه سیاسی شده بود و به هر کس می‌خواستند ناسزای محترمانه سیاسی بدهند می‌گفتند: روشنفکر، یعنی منحرف و التقاطی.

این فضای سنگین وجود داشت. یک عده مرعوب این فضا شده بودند و برخی از دوستان ما همچنان معتقد بودند نمی‌شود به این جریان روشنفکر که تباری ریشه‌دار در تاریخ معاصر ما دارد عنوان و برچسب التقاط زد.

به مرور با طرح این اختلافات که عناوین آن را گفتم مثل روز کارگر و سالگرد مرحوم شریعتی و...؛ آقای راستی یک مقدار نسبت به سازمان حساس شد. ایشان ابتدا در جلسات این حساسیت را به صورت هشدار مطرح کرد. مثلا یادم است که ایشان درباره بند ج بخاطر تفکر سنتی که داشت خیلی حساس بود. وقتی ما بند ج را که فقهایی مانند شهید بهشتی مطرح کرده بودند عنوان کردیم ایشان گفتند مرحوم بهشتی و شهید مطهری چون از حوزه بیرون رفته‌اند تحت تاثیر برخی القائات و افکار جدید قرار گرفته‌اند و از تفکر اصیل دور شده‌اند. حتی ایشان یک تعبیر خیلی سنگینی داشت. ایشان گفت در جلسه‌ای که ما در جامعه مدرسین داشتیم این بحث مطرح شد. ظاهرا این بحث در حضور خود آقای بهشتی مطرح شده بود. مرحوم آقای راستی نقل کردند که آقای شرعی (به آقای بهشتی) گفته بود اگر ما از شما در مقابل ابوالحسن بنی‌صدر دفاع می‌کنیم از باب دفع افسد به فاسد است.

لذا حساسیت آقای راستی به ویژه با حذف مجاهدین خلق و با فضایی که فراهم شده بود تا اختلافات در سطح نیروهای انقلابی بیشتر بروز کند، بیشتر شده بود و در ابتدا سعی می‌کرد با نصیحت و هشدار آن را بیان کند. به تدریج ایشان به این نتیجه رسید که درون سازمان یک جریان التقاطی وجود دارد و یک جریان وفادار به تفکر سنتی و اصیل اسلامی. از این رو موضعی روشن و شفاف در مقابل بخش روشنفکرتر سازمان گرفت. در نهایت هم اختلاف در سازمان با حمایت ایشان از یک بخش در برابر بخشی دیگر خیلی باز و حادتر شد. این اختلافات منجر به جدایی بخش نوگراتر شد و سازمان در اختیار بخشی قرار گرفت که مورد حمایت آقای راستی بود.

یعنی وقتی آقای راستی این اختلافات را دید و نگران شد، دخالت‌هایش در سازمان افزایش پیدا کرد. در حالیکه قبلا ایشان دخالت نمی‌کرد و فقط دعا می‌کرد و به چند سوال ما پاسخ می‌داد، به تدریج اعلام کرد که امام من را به عنوان نماینده خود تایید کرده است و من ناظر بر سازمان هستم و همه کارها و مواضع سازمان باید دقیقا زیر نظر من و با تایید من همراه باشد. البته همه این ها به دلیل حساسیتی بود که در ایشان ایجاد شده بود وگرنه مرحوم آقای راستی واقعا فرد صادقی بود.

ایشان واقعا تصمیمات و مواضع تندی علیه ما در درون سازمان گرفت. مواضعی که قطعا منصفانه نبود و ضربات زیادی به دوستان ما وارد شد. اما الان که نگاه می کنم ایشان انصافا فرد صادقی بود و دغدغه دین داشت. منتها به دلیل تفکرات سنتی که داشت این طور می‌اندیشید. وگرنه فردی قدرت طلب نبود که دنبال جاه و مقام باشد و بخواهد سازمان را در اختیار خود بگیرد، اصلا این طور شخصیتی نبود.

اینجا بود که این بحث‌ها پیش آمد که آقای راستی به عنوان نماینده امام آیا حق مداخله و نظارت بر همه چیز سازمان را دارد؟ ما نمی‌توانستیم چنین چیزی را بپذیریم، لذا اختلافات بالا گرفت و در سطح مسئولان کشور مطرح شد. با امام و مرحوم آیت الله عبدالکریم موسوی اردبیلی هم موضوع مطرح شد. امام هم آقای موسوی اردبیلی را مامور کردند که به این اختلافات رسیدگی کنند که دقیقا چیست؟

نمایندگان سه گروه شکل گرفته در داخل سازمان _چون که یک گروه میانه هم شکل گرفته بود که آقایان مرتضی الویزی و بصیرزاده و ... در آن بودند_ خدمت آقای موسوی اردبیلی رسیدیم و مسائل را مطرح کردیم. آقای موسوی اردبیلی هم که به لحاظ گرایش بیشتر با جریان نوگرا همدلی داشت به امام این را منعکس کردند که ماهیت این دعوا و اختلافات چیست. امام هم به خصوص در دیداری که با آقای بهزاد نبوی داشتند توصیه کردند که سعی کنید اختلافات را کنار بگذارید و مسائل را حل کنید.

اما بعدا که دیدیم حل اختلافات به این شکل امکان پذیر نیست از طریق مرحوم احمدآقای خمینی به امام پیغام دادیم که ما نمی‌توانیم مشکل را حل کنیم. چون بنای شما بر عدم بروز اختلاف در سازمان است، با اجازه‌تان ما از سازمان استعفا می‌دهیم و خارج می‌شویم. امام هم پذیرفتند و ما از سازمان خارج شدیم. (حیات) سازمان هم توسط جریان مقابل تا سال ۱۳۶۵ ادامه پیدا کرد. آن جریان واقعا توان اداره سازمان را نداشت. سازمان اگر نقش آفرینی داشت تا زمانی بود که ما از آن جدا نشده بودیم. چون اداره کنندگان اصلی سازمان ما بودیم لذا وقتی از سازمان خارج شدیم دیگر سازمان عملا نقش سیاسی تعیین کننده‌ای در عرصه سیاسی کشور نداشت. فقط به مناسبت‌های مختلف بیانیه‌هایی صادر می‌کرد. در نهایت هم ناگزیر به انحلال سازمان شدند چون دیدند نمی‌شود ادامه دهند.

امام فرمان دادند که افراد نظامی در گروه‌های سیاسی فعالیت نداشته باشند، این دستور ایشان چه تأثیری روی سازمان داشت؟

دوستانی که در سازمان بودند برخی مانند من داخل سازمان بودند و بعضی در بخش‌های اجرایی بودند. مثل آقایان محمدسلامتی و بهزاد نبوی که معاون وزیر یا وزیر بودند. بعضی هم در نهادهای نظامی مانند کمیته و سپاه بودند مثل آقای ذوالقدر و آقای محمدحسین زیبایی که در سپاه بودند. مستقل از اختلافاتی که ما داشتیم امام در مورد سپاه و ارتش خیلی حساس بودند که این دو نهاد نظامی وارد مسائل سیاسی نشوند و این را برای کل کشور و نیروهای مسلح خطرناک می‌دیدند.

به نظر من این نگاه بسیار منطقی و پیشرو بود. در تمام دنیا هم همین طور است و نیروهای نظامی و مسلح در عرصه سیاسی دخالت نمی‌کنند مگر این که بخواهند کودتا کنند وگرنه بخش مدنی دولت یک چیز است و بخش نظامی چیزی دیگر.

امام به خاطر نگرانی‌هایی که از نفوذ جریان‌های سیاسی در ارتش و سپاه داشتند فرمانی دادند که هیچ نیروی تشکیلاتی در سپاه و ارتش نباشد. کسانی هم از احزاب که در سپاه و ارتش هستند باید انتخاب کنند یا ارتباط تشکیلاتی خود را قطع کنند و در نیروی نظامی بمانند یا از کار نظامی استعفا دهند و به فعالیت حزبی بپردازند. یعنی امام به خاطر مصالحی که در مورد نیروهای مسلح تشخیص دادند چنین فرمانی را صادر کردند.

برخی از دوستان ما از فرمان امام تمکین کردند و از نیروهای مسلح به خصوص سپاه خارج شدند. مثلا آقای فیض‌الله عرب‌سرخی که آن زمان عضو سپاه بود از این ارگان بیرون آمد. بعضی از دوستان هم مثل آقای ذوالقدر همچنان در سپاه ماندند. البته انتظار این بود که این‌ها در مسائل اختلافی درون سازمان فعال نباشند و به کار نظامی خودشان برسند. منتها این دوستان رفتند و یک مجوز از مرحوم آقای شرعی گرفتند که این‌ افراد استنثائا می‌توانند همچنان در سازمان حضور داشته باشند. خود این هم یکی از موارد اختلاف بود. دیگران می‌گفتند یعنی چه؟ وقتی امام گفته‌اند نیروهای سیاسی حق ندارند در سپاه و دیگر نیروهای نظامی باشد مگر نماینده امام می‌تواند چنین تصمیمی بگیرد؟ این افراد تا آخر اختلافات همچنان در سازمان حضور داشتند و فعال بودند تا این که ما از سازمان جدا شدیم. وقتی بیرون رفتیم آن‌ها هم به کارهای نظامی خود پرداختند.

به شما منافقین جدید هم گفته می‌شد؟

این‌ها برچسب‌های سیاسی بود، کلماتی نظیر منافقین جدید و التقاطی. البته انصافا می‌گویم در داخل سازمان یادم نمی‌آمد جریان مقابل ما را «منافق جدید» خوانده باشد. به ما می‌گفتند «التقاطی» یا نهایتا می‌گفتند «منحرف». برچسب‌هایی مثل منافق، عناوینی بود که در عرصه سیاسی و در دعواهای حزبی زده می‌شد. مثل همین الان که می‌گویند نوکر آمریکا، عامل آمریکا.

۲۵۹

کد خبر 2115612

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار