به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مظفرالدینشاه قاجار سفر نخست خود به فرنگ را در ماه آخر سال ۱۳۱۷ ه ق. آغاز کرد. او شرح همه روزهای این سفر را به صورت روزنوشت به نگارش درآورده است. در ادامه روزنوشت روز شنبه نوزدهم جمادیالاول ۱۳۱۸ (بیستوچهارم شهریور ۱۲۷۹) او را میخوانیم، (این متن از سفرنامه نخست مظفرالدینشاه به فرنگ است):
بر حسب معمول رفتیم به محل آب خوردن. امروز در ساعت ده صبح باید برویم به «کارلسباد» [امروزه شهری در آلمان است اما در هنگام نگارش این سفرنامه مظفرالدینشاه آن را در ذیل سرفصل هلند آورده]. وقت رفتن آمدیم منزل جناب اشرف صدراعظم و بعضی از نوکرها همراه ما بودند. رفتیم به گار [ایستگاه اصلی] راهآهن، از آنجا ترن مخصوص به جهت مسافرت ما حاضر کرده بودند، سوار شدیم از ماریمباد به کارلسباد. ترن معمول یک ساعت میرود اما به جهت اینکه ما میخواهیم ترن آهسته برود دو ساعت ربع کم ما را بردند. از هفت تونل کوچک و بزرگ عبور کردیم. صحرا همه جا جنگل کاج و غیره و قدری هم زمین زراعت است چون اواخر ماه سنبله [شهریور] است و اینجا هم ییلاق است برگ درختها کمکم رو به زردی گذاشته و حالت خزان پیدا کرده است. در صحرا هم مشغول زراعت گندم و جو هستند، یک دو قطعه زمین هم دیده شد که زراعت تازه سبز شده است.
قریب به ظهر بود که به گار راهآهن کارلسباد رسیدیم. حاکم شهر کارلسباد با تمام اجزای نظامی و قلمی سرباز و مراسم تشریفات در گار حاضر بودند. قوامالسلطنه وزیرمختار آنها را معرفی کرد، ما هم نسبت به هر کدام تفقد و اظهار مهربانی کردیم. بعد سوار کالسکه شده حرکت نمودیم. از میان خیابانها و کوچهها عبور کرده تا به پاوبینی (یعنی کلاهفرنگی مانند جایی) [پاویون/ اقامتگاه موقت] که به جهت خوردن آب معین کردهاند رسیدیم.
آب این چشمه کارلسباد مخصوص به اشخاصی است که در کبدشان علتی باشد رفع مینماید. تقریبا بیستویک روز مدت خوردن این آب است و در فصل بهار باید خورد. تخمینا سالی پنجاه نفر جهت خوردن این آب به این محل میآیند. جمعیت سکنه دائمی شهر کارلسباد پنجاه هزار نفر است؛ ولی در فصل آب خوردن جمعیت زیاد از اطراف به اینجا میآیند اما حالا به واسطه نزدیکی پاییز، فصل و موقع گذشته است و کمتر مردم به این محل میآیند.
چشمه آب در وسط پاوبین مزینی است که بزرگتر از پاوبین کنسترکسویل [شهری در فرانسه] است و آب که از چشمه خارج میشود در میان حوضی است که بالطبیعه خودش فوران دارد و به قدر دو ذرغ متجاوز از زمین میجهد، به قدری گرم است که متصل بخار از آن متصاعد میشود و در کنار چشمه دخترها با لباسهای بسیار تمیز پاکیزه ایستاده استیکانی [استکان] که برای خوردن آب است سر چوب بلندی کرده آب را از فواره داخلِ استیکان مینمایند و قدری نگاه میدارند تا سرد میشود، آن وقت میدهند میخورند.
در توی این پاوبین به قدری جمعیت بود که نمیشد راه رفت. دستههای گل را که توی این آب میگذارند، فورا روی آن بسته میشود که حالت حجریت هم میرساند. چند دسته از آن گلها آوردند به موثقالملک سپردیم که در طهران به ما بدهد و میرزا ابراهیمخان را فرمودیم برود عکس اغلب آنجاها را بردارد.
بعد از آنجا به هتل مخصوصی که برای ما معین نموده بودند رفته آنجا ناهار خوردیم. هتل بسیار عظیمی است، عمارت خیلی مفصلی دارد، چندین مرتبه [طبقه] و تمام با چراغهای الکتریک روشن میشود. ملتزمین ما هم در تالار دیگر ناهار خوردهاند. در مراجعت از همان تالارها گذشتیم، یک دسته موزیکانچی هم بود که سلام ایرانی میکردند. به مراقبت قوامالسلطنه خیلی ترتیبات خوب برای تشریفات ما داده شده است. واقعا قوامالسلنه خیلی خوب خدمت میکند و مراقبت از حال همه دارد که همراهان و ملتزمین ما در کمال آسودگی باشند.
خلاصه از همان راه بیرون آمده، کالسکه حاضر کردند ما با امیربهادر جنگ و وزیرهمایون و قوامالسلطنه در یک کالسکه نشسته قدری که آمدیم رسیدیم به دکان عکاسی که در جلوی عمارت ژیمناستیک و حمام کارلسباد واقع است، تعریف کردند که «خوب عکاسی است» جناب اشرف صدراعظم همانجا ایستاده بودند. داخل عکاسخانه شدیم، پیرمردی عکاس که عکس ما را خواست بیندازد ما را مجبور میکرد که به وضعهای مخصوص بایستیم، دست به سر و روی ما میگذاشت و هرچه قوامالسلطنه و دیگران میگفتند متعرض نباشد دست نکند [نزند] قدری مبرم بود. خلاصه چند قسم عکس انداخته، به عمارت ژیمناستیک و حمام رفتیم. تقریبا اینجا هم همان وضع حمامهای ماریمباد را دارد ولی قدری مفصلتر است. یک نفر هم زبان ایرانی یاد گرفته بود حرف میزد، بد نبود مترجمی میکرد.
از آنجا پایین آمده با جناب اشرف صدراعظم و امیربهادر جنگ وزیرهمایون در کالسکه نشسته از کومههای شهر کارلسباد گذشتیم. خیلی شهر قشنگ معمور [آباد] خوبی است. مردمانش خیلی باادب و مهرباناند. همهجا «ویول شاه»[!] میگفتند و اظهار مهربانی میکردند. از جلوی کلیسای عظیمی گذشتیم که دو گنبد مطلا و نیم گنبد که طلا و آهن با هم مخلوط است دارد. بعد رفتیم در آخر شهر به کارخانه بلورسازی ماریمباد که خیلی اعلی است. آنجا پیاده شدیم. صاحب کارخانه و اجزا را قوامالسلطنه معرفی کرد. یک ظرف جای گل [گلدان] هم تقدیم نمودند، بسیار اعلی و ممتاز بود. بعضی ظروف هم دستورالعمل و سفارش دادیم که برای ما حاضر نمایند. بعد به اصل کارخانه که بلورآلات ساخته میشود رفته تماشا کردیم؛ جایی که سنگ را آب میکنند و عملهجات [کارگران] از نوک سیخهای آهن بلور را گرفته بیرون میآورند و به طرحهای مختلف ظروف و اسباب میسازند و بعد در جای دیگر عملهجات تراش میدهند. تمام کارخانه و اعمال بلورسازی را بهدقت دیدیم، خیلی محل تمجید و تحسین بود. بعد از آنجا بیرون آمده به گار راهاهن آمدیم و سوار شده به فاصله دو ساعت رسیدیم به ماریمباد.
وقتی که وارد منزل شدیم نیم ساعت از شب رفته بود. با اینکه بهنهایت خستگی بودیم عرض کردند به تئاتر باید رفت، با خستگی رفتیم به تئاتر. جناب اشرف صدراعظم و سایر نوکرها هم بودند. وزیر دربار امروز حاضر نبود. مختصر کسالتی داشت، در منزل او را دیده از حالتش جویا شدیم، بهتر شده بود. او هم با ما به تئاتر آمد اما بازی تئاتر امشب خیلی خنک و بیمزه بود در پرده آخر به منزل آمده استراحت کردیم.
منبع: مظفرالدینشاه قاجار، «سفرنامه فرنگستان، سفر اول»، تهران: شرق، چاپ دوم، ۱۳۶۳، صص ۱۹۸-۱۹۶.
۲۵۹
نظر شما