بلکه انگار نفس میخواهد راه بیفتد، از خودش بیرون بیاید و به جهان بگوید: من آمادهام برای نرمی. همین جا، همین لحظه.
و همین «یا علی» اول، شاید همان نسیمی باشد که همه نیکیها از او آغاز میشود. آدم نمیفهمد لطف خدا را، همان طور که نمیفهمد گرمای خورشید چطور از پشت دیوار میگذرد. فقط میبیند وقتی دلش میشکند، نوری از جایی میان آدمها میتابد؛ یکی صدایش میزند، یکی لبخندش را به او میبخشد، یکی سکوتش را. نه از روی وظیفه، بلکه از روی بودن. و آدم همان جا متوجه میشود: نیکی، حضور بیهیاهوی خداست در رفتار انسانها.
اما این حضور، همیشه شبیه نرمی نیست. گاهی شبیه عطش کربلاست؛ جایی که امام حسین«ع»، در اوج تنهایی و عطش، هنوز هم برای دشمن آب میخواهد. درست در همان لحظهای که همه چیز باید خشک شود، جریان زلال مهربانی از دل او میجوشد. آن نیکویی بیدلیل، همان تلألوی لطف الهی است میان خاک و غبار. یعنی حتی وقتی انسان تنهاست، هنوز میتواند از دل خود نور بیرون بدهد. نه برای نجات دنیا، بلکه برای حفظ شرف و انسانیت در درون خودش.
از اینجا به بعد، انگار معنا تغییر میکند. لطف خدا دیگر وعده نیست، عمل است. مثل دستی که بیخبر به افتادهای کمک میکند، مثل زنی که در صف نانوایی، سهمش را به پیرمردی میدهد و لبخند میزند، بیآنکه اسمش را «ایثار» بگذارد. خدا این لحظههای بیادعا را دوست دارد چون در آنها عطر زندگی میپیچد. فلسفه اگر بخواهد این را توضیح بدهد، گرفتار معنا میشود؛ اما تجربه نه؛ تجربه فقط زندگی میکندش. آدمی که چند بار از بیرحمی نجات یافته، میفهمد که لطف خدا در منطق نمیگنجد. در منطق، همیشه باید دلیل روشن وجود داشته باشد؛ اما در زندگی، خیلی وقتها فقط نسیمی از جانب خدا از قلبت عبور و کاری میکند که هیچ عقلی نمیتواند. مثل وقتی که همهچیز به بنبست میرسد و ناگهان کسی از جایی که نمیدانی کجاست، پیام میدهد: «دل قوی دار سحر نزدیک است» و تو با همان جمله برمیگردی به زندگی. بیهیچ نام و نشانی. فقط نسیم لطف در نیکی انسانی.
گاهی زندگی، لبخند بیدلیل کسی را وسط یک روز معمولی به تو نشان میدهد. نه میشناسدَت، نه به او بدهی داری، نه معاملهای در کار است. همان لحظه چیزی در درونت آرام میشود. همه منطقها کنار میروند. تنها یک حس میماند: کسی دلش نرم بوده است. این نرمی، شاید همان جایی باشد که لطف خدا از آدم عبور میکند و به دیگری میرسد.
در گلستان سعدی آمده است: «تو نیکی میکن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز». این «بیابان بازگشت» مهم است، چون تکرار نیکی، حافظه جهان را گرم نگه میدارد. نیکی، وقتی از توقع نتیجه آزاد شود، تبدیل به حافظه نور میشود؛ درست مثل ردّ باران بعد از گرما. هر عمل مهربانانه، در انرژی جهان ثبت میشود. لطف، ضبط میشود نه چون اعمال را حساب میکند، بلکه چون سپردن گرماست به بافت زندگی.
این نوشتار حرفش همین است؛ درباره حضور پنهان خدا در رفتارهای کوچک روزانه، درباره نیکیهای بی حساب و کتاب و محاسبات عقلی و درباره اینکه چطور لطفهای غیر محاسباتی، دنیا را گرمتر نگه میدارند. نیکی باید همان قدر طبیعی باشد که گل بوی خود را میپراکند. آن قدر بیاراده و فطری که اگر کسی پرسید چرا نیکوکاری میکنی، بخندی و بگویی: «چرا نکنم؟»
لطف خدا را نباید فقط در معجزات دید؛ معجزهها تغییرات بزرگ بیرونیاند، اما لطف همیشه در تغییرات کوچک درونی جریان دارد. گاهی معلوم نیست چرا مهربان ماندهای، چرا خشم نگرفتهای، چرا سکوت کردهای؛ در همین «نمیدانم چرا»هاست که لطف خدا حضور دارد. این عدم وضوح علت، خود شاهدی بر قدرت امر ناشناخته است.
هیچکس مهربانی را از کلاس یاد نگرفته است. حتی کودکی که هنوز زبان گفتن ندارد، به آغوش واکنش نشان میدهد. خیر، در سرشت ماست؛ مثل نور که بدون آموزش میتابد. آنچه بزرگان گفتهاند، و تجربه روزمره ما تأیید میکند، این است که نیکی واقعی «برنامهریزی» ندارد.
حساب و کتاب متعلق به بازار است، نه به دل. نیکی وقتی با انتظار نتیجه همراه شود، از جنس معامله میشود. اما لطف خدا در نیکی چیزی فراتر است: عمل بیحساب، بیچرتکه، بیسود و زیان. کسی بیدلیل در را برای دیگری نگه میدارد. مادری به کودک غریبه لبخند میزند. بیماری که خود درد دارد، برای درد دیگری دعای خیر میکند. این کارها هیچ ستون بده/بستانی ندارند، اما ستونهای جهان عاطفی ما هستند.
در شهرها، در روزهای سخت، انسانی که آرام حرف میزند یا در ازدحام راه را برای دیگری باز میکند، دارد بار جهان را سبکتر میکند. مهربانی، عمل هوشمند دل است، نه برای دیده شدن، بلکه برای اینکه سختی نرم شود.
آدم نیک، معمولاً بلند نمیگوید که خوشحالم؛ فقط لبخند میزند، چون شادیاش از جنس فهم است، نه ارضای نفس. فهمیده که نیکی بر جهان اثر دارد حتی اگر دیده نشود. این شادی خاموش، نسخه امروزی همان «رضا» و «آرامش درونی» در عرفان است. این آرامش بیانگر سازگاری انسان با نظم کلی جهان است.
چرخه نیکی و لطف مثل نفس است: میدهی (بازدم نیکی)، میگیری (دم لطف الهی)، و باز ادامه میدهد. همین چرخه، جهان را زنده نگه داشته، هرچند ما حواسمان نیست. اگر این چرخه متوقف شود، هستی دچار سکون و یخزدگی میشود.
انسان نیک، با اینکه معمولی زندگی میکند، محل عبور نور است. شاید خودش نداند، اما جهان او را میشناسد. حتی یک عمل کوچک او موجی میشود در ذهن دیگران، در جسم جهان، در حافظهی روز. این اثرگذاری موجی، شبیه به تأثیر یک ذره (فوتون) بر میدان انرژی است.
نیکی یعنی انسان از خود عبور کند بیآنکه خود را گم کند. یعنی «من فانی» در خدمت «من متعالی» قرار گیرد. و این دقیقاً نقطه تماس عرفان و زندگی روز است. در عرفان گفتهاند سالک باید به جایی برسد که دیگر خود نخواهد؛ ولی در جهان امروز، کافی است خود را به خدمت نرمی بگذاری. خودخواهی کاذب را کنار بگذاری.
ماندگاری نیکی در حافظه روزگار
نیکی فراموش نمیشود، حتی اگر هیچکس یادش نیاید. در رفتارها، در نگاهها، در هوای شهر میماند. مثل رایحهی نان تازه، یا صدای باران بعد از گرما. لطف خدا از همین مسیرها در حافظهی جهان تهنشین میشود. این حافظه، نه لزوماً یک پایگاه داده، بلکه یک بستر انرژی است که اعمال را ثبت میکند.
خود نیکی هم زبان دارد؛ با کسی که مهربان است آرام حرف میزند و به کسی که سنگی است نزدیک نمیشود. این یک نوع هوشمندی عملی است. وقتی انسان مهربان باقی میماند در روزهای سخت، جهان به او اعتماد میکند. این اعتماد، باعث میشود نیروهای حمایتی کیهانی، راحتتر از او عبور کنند.
عدالت برای دوام سازوکار جهان لازم است؛ اما لطف، روغنی است که چرخ دندهها را نرم و صدای سایش را کم و سفر را دلپذیرتر میکند. خدا جهان را تنها با فرمانهای بزرگ نیافرید، بلکه به انسان، دل داد تا بتواند جهان را گرم کند. در روز سختی، همان کسی که بیمنت حالات را میپرسد، حضور خدا را در رفتارش حمل میکند. انسان نیک همان شعاع کوچک خداست که زمین را گرم میکند. او آئینهای است که نور را منعکس میکند، نه منبعی که نور تولید کند.
دین امروز، رفتار نرم انسان
دین اگر از رفتار جدا شود، بیجان میشود؛ عرفان اگر از انسان دور شود، بیارتباط میگردد. لطف خدا در نیکی انسان همان جایی است که دین و عرفان دوباره زنده میشوند، نه در آسمان، در کف شهر. دین به عملیات نیاز دارد، نه فقط اعتقاد.
عبادت امروز، یعنی نرم ماندن در جهان سخت. یعنی مهربانی با کسی که دل شنیدن ندارد. یعنی ادامه دادن نیکی، حتی وقتی دیگران نمیبینند. این همان حضور خداست در زمانه بیفریاد، جایی که سکوت نیکوکاران بلندتر از هیاهوی منتقدان است. خدا در هوای زندگی جریان دارد، ولی انسان با نیکیاش آن را مرئی میکند. بدون نیکی، لطف فقط «امکان» است؛ با نیکی، «واقعیت».
هرکس که دلش از نیکی گرم باشد، در واقع دارد دعا میکند، زیرا نیکی، نوعی درخواست مستمر برای ادامه فیض است. دعا، اگر از زبان روز بیاید، به رفتار شبیهتر میشود تا به کلمه. مثلاً کمک کردن، عذر خواستن، یا شنیدن درد کسی بدون تحلیل، همهشان شکلی از دعا هستند. در این حالت، دعا تبدیل به کنش میشود.
نیکی سکوت روشن جهان
در عرفان، این لحظهها «سکوت روشن» نام گرفتهاند: جایی که کلمات لازم نیستند و احساس، خود حرف را میزند. گاهی آدم بیهیچ دلیل خوش است. این خوشی، واکنشی به جهان نیست، بلکه واکنش به آن نور پنهانی است که بر رابطههای انسانی میتابد.
لطف، در هیاهو گم میشود؛ اما در سکوت میماند. همین است که رفتارهای ساده، مثل نگاه مهربان، دست گرفتن، احترام گذاشتن، یا شنیدن بیقضاوت، حاملان لطف خدا هستند. این عملها معمولاً بیتابلو و بیصدا اتفاق میافتند، اما اثرشان در دلها، بلندتر از هر شعاری است.
عارف و عامی هر دو به تجربه دریافتهاند که نیکی سکوتی است که جهان با آن نفس میکشد. اگر این سکوت از جهان برداشته شود، همه قوانین و عدالتها هم نمیتوانند گرما را برگردانند.
قصههای روزانه پرند از بازگشت نور. کسی که روزی به او لطفی شده، سالها بعد در موقعیتی مشابه همان رفتار را تکرار میکند. این زنجیره نیکی، بدون برنامه جهانی یا اجبار، نسل به نسل میچرخد.
وقتی دلت نرم میشود، برای لحظهای کوتاه تبدیل به عبادت میشود و حتی اگر اسمش عبادت نگذاری، باز همان کیفیت را دارد: اتصال کوتاه میان زمین و آسمان.
خدا لطفش را در جهان جاری میکند. ولی اگر خودمانیتر بیان کنیم، راحتتر میشود دید که این لطف از کانال انسان عبور میکند. یعنی خدا از دست ما، از لبخند ما، از صبوری ما نفس میکشد. این نگاه، مسئولیت انسان را دوچندان میکند: هر عمل نیک، یک تنفس تازه برای کل هستی است.
لطف خدا در نیکی انسان همان لحظهای است که انسان از حسابگری معمول عبور میکند. چیزی میدهد، بیآنکه بخواهد چیزی بگیرد. در این لحظه، معیارها و محاسبات مادی از بین میروند. در این بریدن از منفعتطلبی، انسان از محدودیتهای خود خارج میشود و فضایی برای حضور مطلق فراهم میآورد. آن لحظه نه فقط اخلاقی بلکه الهی است؛ چون در آن، انسان جا را برای عبور لطف خدا باز کرده است. میتوان گفت که این عبور، نوعی «تخلیه خود» است تا «پر شدن از حضور».
در عرفان، عشق تجلی خداست؛ اما در زندگی واقعی، عشق الهی همان نیکی بیادعاست؛ همان کاری که برای کسی میکنی و نمیخواهی حتی خودش بفهمد. مثل کسی که بیصدا کمک میکند تا دیگری احساس نکند بدهکار است. آن نیکیها در واقع زنجیرهای نامرئی خدایند میان انسانها. این زنجیرها، هرچند دیده نمیشوند، اما ساختار اجتماعی و اخلاقی ما را حفظ میکنند.
نیکی، دینی نیست و بیدینی هم نیست؛ بیشتر از هر دو، انسانیست. نیکی یعنی قرار دادن آرامش دیگران بالاتر از خودت و این همان معنای روز عبادت است. وقتی دلت آرام باشد از مهربانی، آن لحظه عبادت کردهای. تعریف عبادت در این دیدگاه، از محدوده مکان و زمان خارج میشود و به سطح کیفیت تعاملات روزانه میرسد. اگر سطح نیکی در جامعه افزایش یابد، سطح عبادت نیز بالا میرود.
این نگاه بیتعلیل، همان جایی است که انسان، پنهانی با خدا همراه میشود. نه صرفاً از راه نیایش، از راه لطف نرمی. بعضی از نیکی از سر حساباند: کمک کنیم که پاداش بگیریم، ببخشیم که آرام شویم، لبخند بزنیم که احترام بماند. اما لطف خدایی حساب ندارد. همان نیکیهایی که از دل میجوشند بیدغدغه نتیجه. مثل کودکی که بیخبر از مفاهیم بزرگ، سنگ کوچکی را از سر راه دیگران کنار میزند. نیکی ناب این است: جایی که عقل کنار میرود تا دل کار خودش را بکند.
در این نقطه، شادی هم معنا پیدا میکند. نه شادی پرصدا، نه شادی موفقیت. شادی بیهیاهوی انسان نیک، آن آرامی درونی است که از هماهنگی با خود میآید. انگار لطف خدا در نیکی انسان، در نهایت خودش را به صورت همین سکوت شادی نشان میدهد. شادیای که نمیگوید «من خوبم»، فقط حس میکند «همهچیز در مسیر است».
آدم نیکوکار کمتر توضیح میدهد که چرا نیکی کرد؛ چون خودش هم نمیداند. انگار یک نور کوچک از جایی عبور کرده، و او فقط واسطه شده که آن را رد کند. به همین دلیل، نیکی راستین انسان را فروتن میکند، نه مغرور. و خدا شاید همین را میخواهد: نیکی بدون نام، لطف بدون جملۀ بلند.
گاهی فکر میکنم جهان اگر لحظهای مکث کند، فقط به خاطر همین لحظههای کوچک نیکی است؛ چون اگر این نسیم بند بیاید، همهچیز سخت میشود و هیچ سیاستی و فلسفهای، نمیتواند جای خالی آن را پر کند. جهان با عدل برقرار میماند، اما با لطف معنا میگیرد. عدل، نظم میدهد؛ لطف، گرما. و این گرما تنها از دل انسانها برمیخیزد.
در زندگی روزمره، این لطف گاهی در شکل حرفی کوچک ظاهر میشود. یکی به تو زنگ میزند و میگوید: فقط دلم خواست صدایت را بشنوم. و تو میفهمی خدا همین حالا مهربان است، از راه انسان.
گاهی در چشمان مادری میبینی که بیهیچ ثروتی، روز و شبش را خرج عشق کرده و هنوز لبخند دارد.
گاهی در پاسخ کوتاه راننده تاکسی، که میگوید: «خدا برکت.» و تو میبینی این جمله شعار نیست، بلکه انعکاس لطفی است که از جای بالاتری آمده. وقتی نیکی در انسان جاری باشد، خدا دیگر دور نیست.
از صدا تا قلب، فاصله فقط یک نرمی است و این نرمی، همان جایی است که ایمان از شکل کلمه بیرون میآید و میشود حس. حسی که نمیتوان توضیحش داد، اما میشود در آن نفس کشید. لطف خدا یعنی همین امکان نفس در میان سختیها. یعنی حتی وقتی درد هست، هنوز جایی برای نرمی هست.
همین نرمی است که اجازه میدهد انسان زنده بماند، بدون قهر، بدون قطع رابطه با زیبایی. شاید به همین دلیل است که در توصیف خدا «رحمان» پیش از «حکیم» آمده است؛ چون نرمی، پیش از دانایی لازم است.
و انسان هم، وقتی نیکی میکند، رحمان میشود. در آن لحظه، داناییاش آرام میگیرد و دلش کار را راه میاندازد. و جهان، با همان دل آرامتر میشود.
در پایان هر روز، اگر توانستی کسی را آرام کنی، بشنوی، ببخشی، یا فقط سکوتی لطیف حفظ کنی،
بدان لطف خدا در تو جاری شده. بی آنکه بفهمی چطور و یا حتی بخواهی. و فردا اگر دیدی کسی نیکی کرد و دلت نرم شد، بدان لطف خدا از او گذشته و به دل تو رسیده. این رفتوبرگشت نور میان دلها، همان زندگی است. نه در آسمان، در همین قدمهای ساده، همین لبخندهای روزمره، همین گفتن یا علی آرام.
صبحها، وقتی نانوایی شلوغ است و کسی سهمش را به پیرزنی میدهد، همان لحظه لطف خدا جلوه میکند؛ نه چون کار خیر بزرگی رخ داده، بلکه چون انسان، از عادات خود میگذرد تا نرمی خدا را در منظر جهان بنشاند. در لحظه مهربانی، انسان از «فردیت» خود بیرون میآید و تبدیل به «جریان» میشود؛ جریانی که میان او و دیگری ردوبدل میشود، مثل نور بین دو برگ.
در جهان امروز، این رفتارها شکل تازهای به خود گرفتهاند: در پیام سلامی که برای دوستی میفرستی و در بخشیدن کسی که حتی معذرت خواستن را هم بلد نیست. اینجا نیکی نه شعار است، نه وظیفه؛ بلکه واکنش نرم انسان است به حقیقتی والا.
نیکی باید همان قدر طبیعی باشد که مهربانی کودک، بیمنشأ، بیآموزش، بیپاداش. در جهان امروز، ما از نیکی حرف میزنیم، اما در عمل آن را با حساب میسنجیم. نیکوکار واقعی کسی است که حتی به ذهنش خطور هم نمیکند که کارش را خیر بنامد. لطف خدا در نیکی انسان همانجاست: در بیحسابی نیکی.
وقتی نیکی از عقل حسابگر جدا میشود، تبدیل به جریان الهی میگردد. و در آن لحظه، انسان از خود محدودش عبور میکند و میشود معبر نور.
لطف خدا همیشه در چهرههای کوچک پنهان است. در پیرمردی که سر صبح کوچه را جارو میزند و زیر لب ترانهای را زمزمه میکند. در زنی که با وجود خستگی پیش از دیگران میگوید: سلام. در پرستاری که شبها کنار تخت بیمار میماند، بیآنکه کسی بداند. اینها چهرههای کوچک الهیات واقعیاند. اینجاست که مفهوم عظیم دینی، به زبان روز برمیگردد: خدا نه فقط خالق، بلکه همنفس انسان نیک است. لطف خدا، به تعبیر امروزی، همان اکسیژن معنویت است در هوای روزمره. اگر این اکسیژن نباشد، نیکی هم خشک و تبدیل به وظیفهای اجتماعی بدون روح میشود. اما وقتی هست، هر رفتار ساده، جان میگیرد. حتی گفتن «خسته نباشی» بعد از کار، تبدیل به آیین پنهان لطف میشود.
یکی از نشانههای حضور لطف خدا در زندگی، «شادی خاموش» است. آن حس آرامی که بعد از مهربانی بیمنت میآید. نه هیجان، نه سرمستی؛ بلکه نوعی سکوت درونی، مثل صدای نفس کودک در خواب. آدمی که بعد از بخشیدن، سبک میشود، در واقع لطف خدا را حس کرده، چون نیکی بیادعا همیشه نور تولید میکند. و آن نور، آرامآرام جهان را از درون تغییر میدهد. نه با شعار، با رفتار.
لطف خدا نه فقط در محراب که در لحظههای معمول زندگی جاری است. در پیام ساده دوستی، در نگاه مهربان فروشندهای، در گوشدادن به درددل کسی بدون قضاوت. لطف خدا در نیکی انسان، همین دیدن او در جای بینام است. خدا در هوا جریان دارد، اما انسان با نیکیاش به او شکل میدهد. بدون انسان، لطف فقط امکان است؛ با انسان، واقعیت میشود. شاید به همین دلیل بزرگترین کار معنوی، نیکی و گرهگشایی است پیش از اعلام نیاز و اینکه بتوانی در جهان سخت، نرم بمانی. این جلوهای از عبادت است. هرجا انسان نیکی کند، رکعتی از نماز زندگی خوانده میشود.
وقتی شب میرسد و روز تمام میشود، اگر بتوانی در دل خودت حس آرام در کنار دردمندی بودن را، لبخند کوچک کسی را، یا بخششی ناگهانی را مرور کنی، بدان واسطه لطف خداوند بودهای. لطف خدا همواره از میان رفتار انسانهایی که شایسته نیکوکاریاند عبور میکند و به دست بندگان میرسند. در این عبور لطف خدا از دل و دست انسان نیکوکار، آدمی بسیط میشود. و همین نزدیکی عظیم، هدف دین و عرفان است: آوردن نور بینهایت به اندازه رفتار انسان.
خدا در مهربانی آدمها نفس میکشد
این معنای بزرگ، اگر درست دیده شود، میتواند دیوار فهم دینی و علوم انسانی را بردارد، چون هر دو در نرمی انسان به هم میرسند. دین در نیکی روزمره زنده میشود و روان انسان در همان نیکی آرام میگیرد.
کافی است در دل بگوییم «من هنوز میتوانم مهربان باشم». این جمله، همان دعاست به زبان روز. حتی سکوت پس از آن هم دعاست، چون در سکوت نیک، خدا شنیده میشود، بیکلمه. پس مفهوم بزرگ لطف الهی نه در کتاب است، نه در شعار، بلکه در جریان ساده زندگی است: در نرمی دستها، در صداقت نگاهها، در امید کوچک بین آدمها.
لطف خدا در نیکی انسان، یادآور این حقیقت است که عدالت به جهان نظم میدهد، اما نیکی در کسوت تجلی لطف به آن زندگی میبخشد. در لحظهای که کسی بیدلیل و بیانتظار، مهربانی میکند، خدا از دل و جان او عبور کرده است.
تا وقتی نیکی باشد، جهان ادامه دارد؛ و تا وقتی خدا در نرمی آدمها جاری است، زندگی هنوز خوشرنگ است. این تداوم زیبایی، تنها مدیون اعمال کوچک و بیادعای ماست.





نظر شما