گروه اندیشه: روزنامه سازندگی در مقاله ای به مناسبت ۱۲ آذر زادروز ژاله آموزگار استاد استاد فرهنگ و زبانهای باستانی، اسطورهشناس و پژوهشگر بنیاد فرهنگ ایران می پردازد. از نظر نویسنده آموزگار یکی از چهرههای اصلی ایرانشناسی معاصر است. تسلط او بر زبانهای پهلوی و اوستایی همواره پلی میان پژوهشهای دقیق دانشگاهی و عموم علاقهمندان به فرهنگ ایران بوده است. این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد:
وطن از نگاه آموزگار
چندی پیش هنگامی که ژاله آموزگار در شب فردوسی سخن میگفت در سخنانش گفتوگوی گشتاسب و جاماسب را از شاهنامه بازگو میکند و به آن بخش میرسد که گشتاسب تصمیم گرفته تمام خانواده و فرزندانش را به بارویی امن ببرد، جاماسپ از او میپرسد: «پس چه کسی از ایران دفاع خواهد کرد؟» همین گفتوگو باعث میشود که آموزگار خطاب به جوانان امروز ایران بگوید: «بچههای من اگه بخواید برید، پس ایران رو دست کی میسپرید؟ نرید، ما هم موندیم، ما هم سختیها رو میشناسیم… فرزندانِ ایران بمانید، ایران رو تنها نذارید، فردوسی نمیبخشدتون.»
آموزگار عشق خود به ایران و زبان فارسی را چنین بیان میکند: «من در خوی به دنیا آمدهام، در شهری در آذربایجان. بسیار خوب ترکی حرف میزنم ولی عاشق زبان فارسی هستم که به کشورم ایران تعلق دارد. همه ما اول ایرانی هستیم. من همیشه گفتهام ایرانی هستم، آذربایجانی هستم، خویی هستم. آنچه ما را در کنار هم جمع کرده ایرانی بودن ماست و زبان فارسی.»
وطن در دیدگاه ژاله آموزگار جایگاه ویژهای دارد. وطن در اندیشه این اسطورهشناس نه در مرزهای سیاسی بلکه در گسترۀ فرهنگ و حافظۀ جمعی ایرانیان بازگو میشود. آموزگار، ایران را بیش از هر چیز یک میراث تمدنی میداند؛ میراثی که در زبان، اسطورهها و آیینهای کهن ریشه دارد و هویت امروز ما را شکل میدهد. ژاله آموزگار وطن را بیش از آنکه خاک بداند، فرهنگ میداند؛ نه مرز بلکه حافظه. وطنی که بقای آن تنها با نگهداشتن زبان و روایتها ممکن است؛ فرهنگی که اگر پاسداری شود، همچنان زنده خواهد ماند.
در نگاه او، زبان فارسی مهمترین پیوند میان ایرانیان و گذشتۀ آنان است. زبان، خانهای است که تاریخ و احساس جمعی در آن رسوب کرده و پاسداری از آن، پاسداری از وطن به شمار میرود. از همین منظر است که آموزگار بر اهمیت حفظ واژگان، داستانها و روایتهای کهن تأکید میکند؛ زیرا هر واژه بخشی از حافظه یک ملت است. اسطوره نیز در دستگاه فکری آموزگار، نقشی بنیادین دارد.
او یادآوری میکند که در متون اوستایی و شاهنامهای، دفاع از سرزمین و پاسداشت آبادانی، ارزشهایی بنیادی است. به باور او، وطن تنها یک جغرافیا نیست؛ سرزمینی است که باید در آن راستی و خرد حاکم باشد. از اینرو وطن برای آموزگار بعدی اخلاقی نیز پیدا میکند؛ سرزمینی که فضیلت در آن زنده نباشد، معنای حقیقی وطن را از دست میدهد.
در اندیشه آموزگار، هویت ایرانی زنجیرهای پیوسته از لایههای اسطورهای، تاریخی و فرهنگی است. ایران نه در گذشته منجمد شده و نه تنها در حال معنا میشود؛ بلکه موجودی زنده است که در طول زمان دگرگون شده و همچنان ادامه دارد. به همین دلیل، ایرانی بودن در نگاه او نوعی تعهد فرهنگی است: مسئولیت حفظ میراث، زبان و تنوع فرهنگی سرزمینی که هزاران سال روایت مشترک ساخته است.
بزرگبانوی مطالعات ایران باستان
ژاله آموزگار ۱۲ آذر ۱۳۱۸ در خوی زاده شد. آموزگار دربارۀ زادگاه خود میگوید: «آذربایجانیام؛ پدرم اهل تبریز و مادرم تهرانی بود. به خاطر انجام مأموریت شغلی پدر، من در خوی به دنیا آمدم.» پدرش رئیس دبیرستان دخترانهای بود که بعدها او در آنجا تحصیل کرد. مادرش نیز در بین زنهای آن روزگار، فردی تحصیلکرده بود. «شاید یکی از بزرگترین شانسهای من این بوده که در کانون یک خانوادۀ فرهنگی متولد شدم. خانوادۀ بیهیچ تفاوتگذاری به من هم مثل برادرم نگاه میکرد و برای یادگیری و تحصیل هیچ محدودیتی، در آن زمان، برای من قائل نبود.»
ژاله آموزگار پس از اخذ دیپلم ادبی به دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز راه یافت و با رتبۀ اول از دانشکدۀ ادبیات آن دانشگاه فارغالتحصیل شد. آنگاه برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و پس از دریافت مدرک دکتری از دانشگاه سوربن در رشتۀ فرهنگ و زبانهای باستانی سال ۱۳۴۷ به ایران بازگشت. او از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۴۹ به عنوان پژوهشگر در بنیاد فرهنگ ایران مشغول به کار شد.
از سال ۱۳۴۹ به عنوان استادیار در گروه فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران آغاز به تدریس کرد و از سال ۱۳۶۲ به عنوان دانشیار و از سال ۱۳۷۳ به عنوان استاد دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران به تدریس و تحقیق اشتغال داشت و سال ۱۳۸۵ با بالاترین درجه استادی، بازنشسته شد. آموزگار، عضو شورای عالی علمی مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی است و عضو هیأت مشورتی انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران و عضو گروه انتخاب کتاب را در کارنامۀ خود دارد.
از آثار ژاله آموزگار که به او لقب «بزرگبانوی مطالعات ایرانِ باستان» را دادهاند، میتوان به «اسطوره زندگی زرتشت» و «زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن» با همکاری احمد تفضلی و «تاریخ اساطیری ایران» میتوان اشاره کرد. تألیف، ترجمه و نگارش مقاله دربارۀ اساطیر، زبانها و ادیان ایران باستان، متون پهلوی و ادبیات فارسی زرتشتی از جمله مهمترین زمینههای کاری آموزگار است.
آثار و نوشتههای آموزگار کمک فراوانی به شناخت هرچه بیشتر متون باستانی ایران کرده است. کتابهایی چون زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن و شناخت اساطیر ایران از آن دست کتابهاست که بهگونهای روشمند و با زبانی ساده و قابل فهم نوشته شده و بهعنوان مرجع و منبع موثق و مورد استناد بسیاری از محققان و پژوهشگران در این عرصه و به عنوان کتاب درسی در دانشگاههای داخلی و خارجی تدریس میشود.
آموزگار در ترجمه نیز پرکار است. کتاب «نمونههای نخستین انسان، نخستین شهریار در تاریخ افسانهای ایران» ترجمۀ مشترکاش با زندهیاد احمد تفضلی در سال ۱۳۶۸ برندۀ کتاب سال شد و در همان سال لوح تقدیر از دانشگاه تهران دریافت کرد. از دیگر تالیفات او میتوان به «ایران باستان»، «ماریان موله»، «شناخت اساطیر ایران»، «اسطوره زندگی زرتشت»، «اداویراف نامه (ارداویرازنامه)»، «زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن»، «تاریخ اساطیری ایران»، «زبان، فرهنگ»، «اسطوره نظارت و کوشش در چاپ کتاب تاریخ ادبیات پیش از اسلام»، «تجدیدنظر و تجدیدچاپ کتاب مینوی خرد» و «نظارت در ترجمه کتاب کتیبههای هخامنشی» نوشتۀ پیر لوکوک نیز اشاره کرد.
مراحل گذار به کمال
کتاب «باز هم ایران و گوشههایی از فرهنگ آن» به تازگی از آموزگار منتشر شده است. این کتاب به خواننده کمک میکند تا درک بهتری از جهانبینی و ساختارهای فکری نمادین نیاکان خود پیدا کند. آموزگار در این کتاب به کاوش در یکی از کهنالگوهای بنیادین و تکرارشونده در فرهنگ و اساطیر ایران میپردازد: ساختار هفت مرحلهای. این مرحلهها صرفاً یک عدد نیست بلکه نمادی از حرکت دشوار به سوی کمال، آزمونی برای اثبات شایستگی و گذاری از جهانی مادی به حقیقتی معنوی است.
آموزگار در کتابش توضیح میدهد چگونه مراحل پهلوانی در شاهنامه معمولاً با عدد ۷ عجین شده است. هفتخوان رستم و هفتخوان اسفندیار صرفاً داستانهایی ماجراجویانه نیستند بلکه نمادی از گذار قهرمان از سختیها به سوی رشد، تکامل و کمال انسانی به شمار میروند.
آموزگار با نگاهی موشکافانه، ریشههای این ساختار را فراتر از حماسههای ملی دنبال میکند و با ارجاع به متون مزدیسنا، نشان میدهد این الگوی هفت مرحلهای در آیینهای دینی نیز حضوری پررنگ دارد؛ جایی که باور بر این بود که روان برای رسیدن به روشنایی و حقیقت باید از هفت آسمان یا هفت مرحله عبور کند. این نگاه تطبیقی به اسطورههای دیگر تمدنها، از جمله یونان و هند، نیز گسترش مییابد و به نقش آزمونهای سخت و نمادین برای قهرمانان اشاره میکند که آنها را برای رسیدن به هدف نهایی آماده میسازند.
۲۱۶۲۱۶






نظر شما